آقای حاج فتحعلی حكایت كردند:
روزی با آقای مجتهدی از كرج راهی تهران بودیم، در بین راه به سربازی برخورد كردیم. آقا فرمودند:
او را سوار كنید.
به امر ایشان او را سوار كرده تا اینكه به میدان آزادی در تهران رسیدیم. ما قصد داشتیم به خیابان ستارخان برویم و آن سرباز میخواست به پادگاه بیسیم عباس آباد برود و این دو مقصد حدود دو ساعت با هم اختلاف دارد لذا ابتدای خیابان آزادی توقف كردم تا او پیاده شود، در این هنگام آقا فرمودند:
آقا جان او را به مقصد برسانیم.
به ایشان عرض كردم:
مسیر ما با او فرق دارد و اگر بخواهیم او را به مقصد برسانیم حدود دو ساعت طول میكشد.
ایشان فرمودند:
اشكالی ندارد آقا جان ما این سرباز را به مقصد میرسانیم تا حضرت مولا (علیهالسلام) انشاء الله ما را به مقصد برسانند و سرانجام به دستور آقا آن سرباز را به مقصد رساندیم.
روزی با آقای مجتهدی از كرج راهی تهران بودیم، در بین راه به سربازی برخورد كردیم. آقا فرمودند:
او را سوار كنید.
به امر ایشان او را سوار كرده تا اینكه به میدان آزادی در تهران رسیدیم. ما قصد داشتیم به خیابان ستارخان برویم و آن سرباز میخواست به پادگاه بیسیم عباس آباد برود و این دو مقصد حدود دو ساعت با هم اختلاف دارد لذا ابتدای خیابان آزادی توقف كردم تا او پیاده شود، در این هنگام آقا فرمودند:
آقا جان او را به مقصد برسانیم.
به ایشان عرض كردم:
مسیر ما با او فرق دارد و اگر بخواهیم او را به مقصد برسانیم حدود دو ساعت طول میكشد.
ایشان فرمودند:
اشكالی ندارد آقا جان ما این سرباز را به مقصد میرسانیم تا حضرت مولا (علیهالسلام) انشاء الله ما را به مقصد برسانند و سرانجام به دستور آقا آن سرباز را به مقصد رساندیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر