جناب آقای خانی نقل كردند:
مدت زیادی بود گریه میكرده و متوسل به حضرات معصومین (علیهمالسلام) بودم واز ایشان تقاضای آشنایی با شخصی به عنوان هادی و راهنما میكردم، یك شب در عالم رؤیا دیدم وارد خانه كعبه شدهام و ائمه معصومین (علیهمالسلام) به ترتیب ایستادهاند، در این بین حضرت امیر (علیهالسلام) رو كردند به شخصی كه در آنجا بود و فرمودند:
شیخ جعفر بیا، ایشان هم جلو آمده و دست حضرت را بوسیدند، بعد حضرت امیر (علیهالسلام) دست مرا در دست ایشان گذارده و به من فرمودند: این همان شخصی است كه از ما تقاضا میكردی و به دنبال او میگشتی.
حدوداً بعد از گذشت شش ماه از این رؤیا همان آقایی را كه حضرت امیر (علیهالسلام) به من معرفی كرده و فرموده بودند این همان شخصی است كه به دنبالش میگردی در منزل یكی از دوستانم دیدم، به مجرد اینكه با ایشان برخورد كردم، فرمودند:
شش ماه است كه منتظر شما میباشم.
مدت زیادی بود گریه میكرده و متوسل به حضرات معصومین (علیهمالسلام) بودم واز ایشان تقاضای آشنایی با شخصی به عنوان هادی و راهنما میكردم، یك شب در عالم رؤیا دیدم وارد خانه كعبه شدهام و ائمه معصومین (علیهمالسلام) به ترتیب ایستادهاند، در این بین حضرت امیر (علیهالسلام) رو كردند به شخصی كه در آنجا بود و فرمودند:
شیخ جعفر بیا، ایشان هم جلو آمده و دست حضرت را بوسیدند، بعد حضرت امیر (علیهالسلام) دست مرا در دست ایشان گذارده و به من فرمودند: این همان شخصی است كه از ما تقاضا میكردی و به دنبال او میگشتی.
حدوداً بعد از گذشت شش ماه از این رؤیا همان آقایی را كه حضرت امیر (علیهالسلام) به من معرفی كرده و فرموده بودند این همان شخصی است كه به دنبالش میگردی در منزل یكی از دوستانم دیدم، به مجرد اینكه با ایشان برخورد كردم، فرمودند:
شش ماه است كه منتظر شما میباشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر