رهنمودهای خصوصی

عالمان ربانی كه جانشينان حقيقی پيامبران و اوصيای آنان هستند نيز از اين ويژگی برخوردارند، آن‌ها كه به گفته اميرالمؤمنين عليه‌السلام:
« هجم بهم العلم علی حقيقة البصيرة و با شروا روح اليقين؛
علم براساس بينش حقيقی به آنها روی كرده و روح يقين را يافته‌اند. »
  • اهميت مربی كامل
از مرحوم آيت الله ميرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی عليه- نقل شده كه فرمودند:
« اهم آن چه در اين راه لازم است، استاد خبير و از هوا بيرون آمده و انسان كامل است، چنان چه كسی كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد، برای پيدا كردن استاد اين راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پيدا نمايد، ارزش دارد. كسی كه به استاد رسيد، نصف راه را طی كرده‌است.»
  • نسيه داده می‌شود حتی به شما
يكی از فرزندان شيخ می‌گويد: روزی مرحوم مرشد چلويی معروف خدمت جناب شيخ رسيد و از كسادی بازارش گله كرد و گفت: داداش! اين چه وضعی است كه ما گرفتار آن شديم؟
دير زمانی وضع ما خيلی خوب بود روزی سه چهار ديگ چلو میفروختيم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما يك ‌باره اوضاع زير و رو شده مشتری‌ها يكی يكی پس رفتند، كارها از سكه افتاده، و اكنون روزی يك ديگ هم مصرف نمی‌شود ...؟
شيخ تأملی كرد و فرمود:
« تقصير خودت است كه مشتری‌ها را رد می‌كنی »!
مرشد گفت: من كسی را رد نكردم، حتی از بچه‌ها هم پذيرايی میكنم و نصف كباب به آنها می‌دهم.
شيخ فرمود:
« آن سيد چه كسی بود كه سه روز غذای نسيه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بيرون كردی؟! »
مرشد سراسيمه از نزد شيخ بيرون آمد و شتابان در پی آن سيد راه افتاد، او را يافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلويی بر در مغازه‌اش نصب كرد و روی آن نوشت:
« نسيه داده می‌شود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود »!!
  • آزردن كودك
يكی از شاگردان بزرگوار شيخ گفت: فرزند دو ساله‌ام - كه اكنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار كرده بود و ماردش چنان او را زد كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدی كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. مجدداً به پزشك مراجعه كرديم و اين بار چهل تومان بابت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود.
باری، شب هنگام جناب شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه برويم همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچه‌هاست، تب كرده، دكتر هم برديم ولی تب او قطع نمی‌شود.
شيخ نگاهی كرد و خطاب به همسرم فرمود:
« بچه را كه آن طور نمی‌زنند، استغفار كن، از بچه دلجويی كن و چيزی برايش بخر، خوب می‌شود. »
چنين كرديم تب او قطع شد!.
  • نارضايتی خواهر
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: مهندسی بود بساز و بفروش، يكصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دليل بدهكاری زياد، شرايط اقتصادی بدی داشت، حكم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمی‌توانم به خانه‌ام بروم، خود را پنهان می‌كنم تا كسی مرا نبيند.
شيخ با يك توجه فرمود:
« برو خواهرت را راضی كن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شيخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی كرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنيا رفت ارثيه‌ای به ما رسيد، هزار و پانصد تومان سهم او می‌شد، يادم آمد كه نداده‌ام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضايتش را گرفتم.
پدرم سكوت كرد و پس از توجهی فرمود:
« می‌گويد: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشين است.
فرمود:
« برو يكی از بهترين خانه‌هايی را كه ساخته‌ای را به نامش كن و به او بده بعد بيا ببينم چكار می‌شود كرد. »
مهندس گفت: جناب شيخ ما دو شريك هستيم چگونه می‌توانم؟
شيخ فرمود:
« بيش از اين عقلم نمی رسد، چون اين بنده خدا هنوز راضی نشده است. »
بالاخره آن شخص رفت و يكی از آن خانه‌ها را به نام خواهرش كرد و اثاثيه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شيخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانه‌ها را فروخت و از گرفتاری نجات پيدا كرد.
  • نارضايتی مادر
حكم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده‌ بود، بستگان او نزد شيخ می‌روند و با التماس چاره‌ای می‌جويند، شيخ می‌گويد:
« گرفتار مادرش است. »
نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا می‌كنم بی نتيجه است.
گفتند: جناب شيخ فرموده: « شما از او دلگير هستيد ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج كرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع كردم و ظرفها را در سينی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سينی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما كنيز نياورده‌ام!
سرانجام مادر رضايت داد و برای رهايی فرزندش دعا كرد. روز بعد اعلام كردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.
  • آزردن كارمند
در منزل يكی از ارادتمندان شيخ، چند نفر از اداره دارايی خدمت ايشان می‌رسند. يكی از آنها اظهار می‌دارد كه بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمی‌شود؟
شيخ پس از توجهی فرمود:
« زن علويه‌ای را اذيت كرده‌ای. »
آن شخص گفت: آخر اين‌ها آمده‌اند پشت ميز نشسته‌اند بافتنی می‌بافند، تا حرفی هم به آنها می‌زنيم گريه میكنند!
معلوم شد كه آن زن علويه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شيخ فرمود:
« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمی‌يابد. »
مشابه اين داستان را يكی ديگر از شاگردان شيخ نقل كرده‌است. او می‌گويد: در حياط منزل يكی از دوستان در حضور شيخ نشسته بوديم. يك صاحب منصب دولتی هم كه در جلسه شيخ شركت می‌كرد نشسته بود. او كه به دليل بيماری پايش را دراز كرده ‌بود رو به شيخ كرد و گفت: جناب شيخ! من مدتی است به اين پا درد مبتلا شده‌ام سه سال است هر كاری می‌كنم نتيجه ندارد و دارو‌ها كار ساز نيست؟
شيخ مطابق شيوه هميشگی از حاضران خواست يك سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی كرد و فرمود:
« اين درد پای شما از آن روز پيدا شد كه زن ماشين نويسی را به دليل اين كه نامه را بد ماشين كرده‌است توبیخ كردی و سر او داد زدی، او زنی علويه بود، دلش شكست و گريه كرد. اكنون بايد بروی و او را پيدا كنی و از او دلجويی كنی تا پايت درمان شود. »
آن مرد گفت: راست می‌گويی، آن خانم ماشين‌نويس اداره بود كه من سرش داد كشيدم و اشكهايش درآمد.
  • غصب حق پيرزن
يكی از شاگردان شيخ كه پس از صرف غذايی، حال معنوی خود را از دست می‌دهد، از شيخ ياری می‌خواهد، شيخ مي‌فرمايد:
« آن كبابی كه خورده‌ای، فلان تاجر پولش را داده كه حق پيرزنی را غصب كرده‌است. »

هیچ نظری موجود نیست: