آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در كربلای معلی مجدداً به نجف اشرف مراجعت میكنند اما پس ازمدتی اقامت در نجف اشرف، عبدالكریم قاسم بر ضد ملك فیصل، پادشاه عراق كودتا كرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ میدهد، ایشان كه از این اوضاع بسیار ناراحت بوده و رنج میبردند از حضرت امیر (علیهالسلام) اجازه مراجعت به ایران را میگیرند.
و پاسخ می شنوند :
پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نيز فرا خواهد رسید و باید با پای پیاده اين مسیر را طی کنی .
ايشان می فرمودند : بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی كاظمین حركت كردم و پس از بیست و چهار ساعت به كاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) عرض كردم؛
آقا جان خسته شدهام، محبت كنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفم تمام نشده بود كه ناگهان یك ماشین از ماشینهای حكومتی به من رسید و مأموران حكومتی به علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر كرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشكر كردم كه برایم ماشین فرستادند، تا اینكه مرا به زندان كاظمین بردند.
بعد از ورود به زندان متوجه شدم كه زندانی است بسیار شلوغ كه در آن دست و پای زندانیان را هم با زنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسفباری داشت، غم و اندوه سراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و زندان هارون الرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض كردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتی بفرمایید.
حضرت هم لطف كرده و عنایت فرمودند .
به هر ترتیب صبح روز بعد از طرف عبدالكریم قاسم به خاطر جشن پیروزی دركودتایش تمام زندانیان و حتی جوانی كه قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.
سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود به ایران و چند روز اقامت در كرمانشاه به تهران میروند. با سکونت زودگذر ایشان در کرمانشاه ، ایلام و تبريز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود .
آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهمالسلام) از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار هجرت میكردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت، توسل و چله نشینی مشغول بودند.
و پاسخ می شنوند :
پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نيز فرا خواهد رسید و باید با پای پیاده اين مسیر را طی کنی .
ايشان می فرمودند : بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی كاظمین حركت كردم و پس از بیست و چهار ساعت به كاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) عرض كردم؛
آقا جان خسته شدهام، محبت كنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفم تمام نشده بود كه ناگهان یك ماشین از ماشینهای حكومتی به من رسید و مأموران حكومتی به علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر كرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشكر كردم كه برایم ماشین فرستادند، تا اینكه مرا به زندان كاظمین بردند.
بعد از ورود به زندان متوجه شدم كه زندانی است بسیار شلوغ كه در آن دست و پای زندانیان را هم با زنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسفباری داشت، غم و اندوه سراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و زندان هارون الرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض كردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتی بفرمایید.
حضرت هم لطف كرده و عنایت فرمودند .
به هر ترتیب صبح روز بعد از طرف عبدالكریم قاسم به خاطر جشن پیروزی دركودتایش تمام زندانیان و حتی جوانی كه قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.
سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود به ایران و چند روز اقامت در كرمانشاه به تهران میروند. با سکونت زودگذر ایشان در کرمانشاه ، ایلام و تبريز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود .
آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهمالسلام) از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار هجرت میكردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت، توسل و چله نشینی مشغول بودند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر