قهر كردن با حضرت معصومه (علیها ‌السلام)

حجت الإسلام دكتر محمد هادی امینی، فرزند برومند مرحوم آیت الله علامه امینی صاحب كتاب نفیس «الغدیر» نقل كردند:
در سال 1349 هـ ش پس از وفات مرحوم پدرم علامه امینی، به خاطر تألیف و نشر كتابی به نام «قهرمان فخر» كه در آن مطالبی بر ضد حزب بعث درج شده بود؛ دولت عراق تصمیم به جلب و محاكمه من گرفت.
لذا مجبور به ترك نجف اشرف و عازم ایران شدم و در تهران اقامت گزیدم و در آنجا بحمدالله مشغول به فعالیتهای مذهبی در چند هیأت و بیان مطالب كتاب گرانقدر «الغدیر» گردیدم و در بعضی از ایام مرتباً هفته‌ای یك یا دو مرتبه به آستان بوسی حضرت فاطمه معصومه (علیها‌السلام) در قم شرفیاب می‌شدم.
تا اینكه ضمن تشرفاتم مطالبی را كه مقداری از آنها دنیوی و مقداری اخروی بود از بی‌بی تقاضا نموده و به ایشان عرض كردم كه تا حوائج مرا ندهید، دیگر به آستانه بوسی شما نخواهم آمد.
مهمترین حاجتی كه از ایشان داشتم این بود كه مرا به عنوان نوكر خودشان بپذیرند، به این جهت متجاوز از چهار سال مرتباً به قم سفر می‌كردم ولی به زیارت بی‌بی نمی‌رفتم و با ایشان قهر كرده بودم.
به قول مرحوم پدرم علامه امینی، باید حوایج را با زور هم كه هست از این خاندان گرفت. آنها صاحب احسان و فضل و جود می‌باشند و خواسته‌های افراد را برآورده می‌سازند.

بعد از گذشت این مدت، شبی در منزل آقای فاضل طباطبایی حائری كه ایشان هم از كربلا به ایران عزیمت كرده و در حضرت شاه عبدالعظیم (علیه‌السلام) اقامت گزیده بودند دعوت داشتم.
هنگامی كه به منزل ایشان وارد شدم شخصی به نام آقای سیدحسین درافشان از من پرسیدند :

شما آقای امینی هستید؟
عرض كردم: بله.
فرمودند: آقای جعفر مجتهدی شما را احضار كرده‌اند.
گفتم: ایشان را نمی‌شناسم.
فرمودند: از بزرگان اهل سلوك و عرفان و از زهاد زمان و صاحب كرامات می‌باشند.
باز گفتم: بنده ایشان را نمی‌شناسم و آدرس محل سكونتشان را هم نمی‌دانم. آقای درافشان مجدداً فرمودند:
ایشان می‌خواهند شما را ملاقات كنند و به من دستور داده‌اند این پیام را به شما ابلاغ كنم و محل سكونت ایشان در قم می‌باشد.
بالاخره مجلس تمام شد و به تهران بازگشتم و پیوسته در این فكر بودم كه چگونه آقای مجتهدی را پیدا كنم و در خلال این مدت به قم می‌رفتم ولی به آستانه بوسی حضرت معصومه (علیها‌السلام) مشرف نمی‌شدم و در درونم راجع به این موضوع كشمكشهای زیادی بود تا اینكه بیست و هفتم ماه رجب در حالیكه هوا بسیار گرم بود، راهی قم شده و آدرس آقای مجتهدی را پرسیدم و به سراغشان رفتم.

هنگامی كه می‌خواستم زنگ منزلشان را بزنم در این فكر بودم كه اول ایشان را آزمایش كنم، چون از این افراد زیاد دیده‌ام و تا آنها را امتحان نكنم با آنها رابطه برقرار نمی‌كنم.
بالاخره زنگ را بصدا درآوردم، چند لحظه بعد شخصی با قیافه‌ای ملكوتی و بسیار جذاب و عجیب در حالیكه عصایی در دست داشتند، كمی از درب را باز نموده و گفتند:
چه می‌خواهی؟
بنده سلام كرده و گفتم: آقا! آمده‌ام شما را زیارت كنم.

فرمودند: نه، با من چكار دارید؟ من مریض می‌باشم، بگذارید به حال خود باشم.

عرض كردم: آقا! شما مرا احضار كرده‌اید.
فرمودند:
من با كسی میانه و رفاقت ندارم و هیچكس را هم احضار ننموده‌ام.

مجدداً عرض كردم: من از راه دور آمده‌ام، اجازه دهید كمی استراحت كنم.
باز فرمودند:
اذیتم نكنید، برگردید.

گفتم: آقا! من از راه دور آمده‌ام و تشنه‌ام، اجازه دهید چند دقیقه‌ای در دهلیز منزل شما بنشینم.
فرمودند:
اگر اینطور است بفرمایید و درب را كاملاً باز نمودند.

در طی این مدت ایشان با دقت خاص به من نگاه می‌كردند هنگامی كه وارد خانه شدم فرمودند:
بیایید داخل اتاق بنشینید.

هنگامی كه نشستم گفتند:
شما چرا از حضرت فاطمه معصومه (علیها‌السلام) قهر كرده‌اید؟

گفتم: آقا! این چه فرمایشی است؟ من چه كسی هستم كه بخواهم با حضرت قهر كنم.
فرمودند:
چه نسبتی با علامه امینی دارید؟

عرض كردم: هیچ نسبتی ندارم. ( نظر به اینكه مرحوم پدرم فوت كرده بود و در ظاهر هیچ اتصالی با ایشان نداشتم).
فرمودند: ممكن نیست، شما با ایشان نسبتی دارید.

گفتم: از كجا استنباط كردید؟
فرمودند:
سالها بود كه مرحوم امینی را ندیده بودم، همین كه درب را باز كردم مشاهده نمودم كه ایشان پشت سر شما ایستاده‌اند و آنقدر ایستادند تا اینكه شما وارد خانه شدید.

عرض كردم: معذرت می‌خواهم ایشان پدر بنده می‌باشند. آقای مجتهدی فوراً به كمك عصا برخاستند و مرا در آغوش گرفته و شروع به گریه نمودند و بنده هم شروع به گریه نمودم تا اینكه نشستیم، ایشان مجدداً فرمودند:
چرا از بی‌بی قهر كرده‌اید؟!

بطور انكارآمیزی گفتم: آقا! قهر! این چه فرمایشی است؟
گفتند:
نه، بی‌بی فرموده‌اند: « به امینی بگویید به حرم بیا ما دوستش داریم، از ما دوری نكند» مطالبی كه از ما خواسته مقداری از آن به دست ماست كه انجام می‌دهیم ولی مقداری از آنها به دست خداوند می‌باشد باید از او بخواهد».

بعد از آنكه مقداری با ایشان صحبت كردم به دستور ایشان از همانجا به حرم بی‌بی حضرت معصومه (علیها‌السلام) رفتم و به بی‌بی سلام نموده و عرض كردم:

خانم! من همان محمدهادی امینی هستم كه متجاوز از چهار سال است قهر كرده‌ام و هم اكنون به دستور میرزا جعفر آقای مجتهدی به اینجا آمده‌ام.
اگر قول می‌دهید مطالبی كه خواسته‌ام تحقق پیدا كند به حرم می‌آیم و الا دیگر نخواهم آمد.

چند روز بعد از این واقعه خدمت مرحوم آیت الله مرعشی نجفی رسیدم، بعد از سلام و احوال پرسی یكمرتبه ایشان گفتند:

آقای امینی چرا با حضرت معصومه (علیها‌السلام) قهر كرده‌اید؟

گفتم: چطور شده آقا جان؟! مگر من چه كسی هستم كه قهر كنم؟
ایشان گفتند:

حضرت بی‌بی (علیها‌السلام) فرمودند: « به امینی بگو: ما تو را دوست داریم به حرم ما بیا».

به آقای مرعشی گفتم: چند روز قبل میرزا جعفر آقای مجتهدی هم همین مطلب را فرمودند.
آقای مرعشی گفتند: آقای مجتهدی گوی سبقت را ربوده‌اند، اگر مطالبی به شما گفتند، حتماً مرا هم مطلع فرمایید، زیرا ایشان با اهل بیت (علیهم‌السلام) ارتباط مستقیم دارند و اهل بیت (علیهم‌السلام) ایشان را پذیرفته‌اند...

هیچ نظری موجود نیست: