محبت

  • كيميای حقيقی، تحصيل خود خدا
درباره كيمياگری محبت خدا و كيميای حقيقی، داستان جالبی از جانب شيخ نقل شده كه فرمود:
« زمانی دنبال علم كيميا بودم، مدتی رياضت كشيدم تا به بن بست رسيدم و چيزی دستگيرم نشد، سپس در عالم معنا اين آيه عنايت شد كه: من كان يريد العزه فلله العزه جميعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10
عرض كردم: من علم كيميا می‌خواستم.
عنايت شد كه: علم كيميا را برای عزت می خواهند و حقيقت عزت در اين آيه است؛ خيالم راحت شد. »
چند روز بعد از اين جريان دو نفر [اهل رياضت] به در منزل مراجعه و جويای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمينه علم كيميا تلاش كرده‌ايم و به بن بست رسيده‌ايم، متوسل به حضرت رضا (ع) شده‌ايم ما را به شما حواله داده‌اند!
شيخ تبسم كرد و داستان فوق را برای آنان تعريف كرد و افزود:
« من برای هميشه خلاص شدم، حقيقت كيميا، تحصيل خود خداست. »
  • بزرگترين هنر شيخ
جناب شيخ می‌فرمود:
« محبت به خدا، آخرين منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممكن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت اين گونه نيست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و كمالات خود را از دست داد ممكن است عشق او زايل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »
  • خدا مشتری ندارد!
گاه شيخ برای مشتری پيدا كردن برای خدا! می‌فرمود:
« امام حسين عليه السلام مشتری زيادی دارد، ممكن است امام‌های ديگر هم همين طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا می‌سوزد كه مشتری‌هايش كم است، كمتر كسی می‌آيد بگويد: كه من خدا را می‌خواهم و می‌خواهم با او آشنا شوم. »
گاه می‌فرمود:
« در حالی كه تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!
در حديث قدسی آمده است:
« يا ابن آدم! إني احبك فانت ايضاً احببني؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نيز مرا دوست بدار. »
  • درس عاشقی بده!
يكی از ارادتمندان شيخ نقل می‌كند: مرحوم شيخ احمد سعيدی، كه مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خياطی در تهران سراغ دارای كه برای من يك قبا بدوزد؟ من جناب شيخ را معرفی كردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را ديدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه كردی؟! ما را كجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: اين آقايی كه به من معرفی كردی رفتم خدمتش كه برای قبا بدوزد، هنگامی كه اندازه می‌گرفت از كارم پرسيد، گفتم: طلبه هستم.
گفت:
« درس می‌خوانی يا درس میدهی؟ »
گفتم: درس می‌دهم.
گفت:
« چه درسی می‌دهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شيخ سری تكان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »
اين جمله نمی‌دانم با من چه كرد! اين جمله مرا دگرگون كرد!.
  • مبادی محبت خدا
معرفت خدا
امام حسن مجتبی عليه السلام می‌فرمايد:
« من عرف الله أحبه؛
هركس كه خدا را بشناسد او را دوست می‌دارد. »
جناب شيخ می‌فرمود:
« تمام مطلب اين است كه تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پيدا نكند عاشق نمی‌شود، اگر عارف شد میبيند كه همه خوبيها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خير أما يشركون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در اين صورت محال است انسان به غير خدا توجه كند. »
  • آفت محبت خداوند
جناب شيخ هميشه دنيا را با مثل «پير زنه» نام می‌برد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میكرد و می‌فرمود:
« باز می‌بينم كه تو گرفتار اين پيرزنه شده‌ای »!
شيخ مكرر می‌فرمود:
« اين‌ها كه میآيند پيش من، سراغ پيرزنه را فقط می‌گيرند، هیچ كس نمی‌آيد بگويد كه من با خدا قهر كرده‌ام مرا با خدا آشتی بده»!
  • دل خدانما
جناب شيخ می‌فرمود:
« دل هر چه را بخواهد همان را نشان می‌دهد، سعی كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عكس همان در قلب او منعكس می‌شود، و اهل معرفت با نظر به قلب او می‌فهمند كه چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند،‌همان اشياء، صورت برزخی او را تشكيل می‌دهند. »
  • باطن دنيا پرستان
جناب شيخ كه با ديده بصيرت باطنی مردم را می‌ديد، درباره تصوير باطنی اهل دنيا، آخرت و اهل خدا چنين می‌فرمود:
« كسی كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن كه آخرت را بخواهد خنثی است، و آن كه خدا را بخواهد مرد است. »
  • آن ميز چيست؟
آقای دكتر ثباتی می‌گويد: مرد كفاشی بود به نام « سيد جعفر» - كه مرحوم شد- می‌گفت: در منزل ميز بزرگی داشتم كه جای مناسبی برای آن نداشتم كه آن را آن جا بگذارم و در فكر بودم كه آن را چكار كنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شيخ كه مرا ديد، آهسته گفت:
« آن ميز چيست كه آن جا - اشاره به دل او - گذاشته‌ای؟! »
مرد كفاش ناگهان توجه نمود، خنده‌ای می‌كند و مي‌گويد: جناب شيخ جايی برای آن نداشتم، لذا آن را اينجا جا داده‌ام!.
  • رسيدن به اسرار الهی
جناب شيخ شيخ معتقد بود كه اصلی‌ترين مقدمات دست يافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و می‌فرمود:
« تا ذره‌ای محبت غير خدا در دل باشد، محال است انسان به چيزی از اسرار الهی دست يابد. »!
  • بالاترين مراتب تقوی
شيخ درباره مراتب تقوی می‌گفت:
« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتيان واجبات و ترك محرمات است كه برای عده‌ای بسيار خوب و بجاست، ولی مراتب عاليه تقوی، پرهيز كردن از غیر خداست، بدين معنا كه غير از محبت حق در دل چيزی نداشته باشد. »
  • مكتب خداخواهی
جناب شيخ معتقد بود كه:
تا انسان دل را از غير خدا پرهيز ندهد به مقصد اعلای انسانيت نمی‌رسد، حتی اگر كسی مقصدش از مجاهده كمال خود باشد به مقصود نخواهد رسيد.
از اين رو، اگر شخصی نزد ايشان می‌آمد و رهنمود می‌خواست و می‌گفت: هر رياضتی می‌كشم نتيجه نمی‌گيرم؛ می‌فرمود:
« شما برای نتيجه كار كرده‌ايد، اين مكتب، مكتب نتيجه نيست، مكتب محبت است، مكتب خداخواهی است. »
  • بازشدن چشم دل
مرحوم شيخ، باتجربه دريافته بود كه راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنايی با اسرار غيبی، اخلاص كامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و می‌فرمود:
« اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد آن چه را ديگران نمی‌بينند شما می‌بينيد و آن چه را ديگران نمی‌شوند شما می‌شنويد. »
« اگر انسان چشم دل خود را از غير خدا پرهيز دهد، خداوند به او نورانيت می‌دهد و او را به مبانی الهيات آشنا می‌كند. »
« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز می‌شود. »
« رفقا! دعا كنيد كه خداوند از كری و كوری نجاتتان دهد، تا انسان غير خدا را می‌خواهد هم كر است و هم كور »!!
  • چهره باطنی دل
جناب شيخ می‌فرمود:
« اگر انسان ديده باطنی داشته باشد می‌بيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در‌ می‌آيد، اگر غير خدا را بخواهی قيمت تو همان است كه خواسته‌ای، و اگر خداخواه شدی قيمت نداری، « من كان لله كان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میكند و‌ آن چه بخواهی به نور الهی می‌بينی. »
  • شيوه عاشقی خدا
يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: با معرفی جناب شيخ، مدت‌ها به خدمت آيت الله كوهستانی به «نكا» می‌رفتم؛ تا اين كه يك روز صبح كه برای رفتن به نكا به گاراژ ايران پيما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شيخ را ديدم، فرمودند:
« كجا می‌روی؟ »
عرض كردم به نكا، نزد آيت الله كوهستانی. فرمودند:
« شيوه ايشان زاهدی است بيا برويم تا من روش عاشقی خدا را يادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خمينی- فعلی- كه سنگ فرش بود برد، در جنوب خيابان، در كوچه‌ای، در منزلی را زد، دخمه‌ای مايان شد كه تعدادی بچه و بزرگ، فقير و بيچاره در آن جا بودند، جناب شيخ به آنها اشاره كرد و فرمود:
« رسيدگی به اين بيچاره‌ها انسان را عاشق خدا می‌كند!! درس تو اين است، نزد آيت الله كوهستانی درس زاهدی بود و حالا اين درس عاشقی است. »
و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شيخ سراغ افرادی بيرون شهر می‌رفتيم، شيخ نشان می‌داد و من آذوقه تهيه می‌كردم و به آن‌ها می‌رساندم.

هیچ نظری موجود نیست: