پير مرد نابينايى كه گدايى مى كرد از راه مى گذشت ، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اين چيست ؟ گفتند: اين امير مؤمنان مردى نصرانى است . فرمود: از او كار كشيديد و اينك كه پير شده و از پا افتاده كمك خود را از او دريغ مى داريد! از بيت المال خرجى او را بدهيد.
امام مجتبى عليه السلام فرمود: چون على عليه السلام طلحه و زبير را شكست داد مردم همه گريختند و در راه بر زن باردارى گذشتند و او از ترس وضع حمل كرد و كودك زنده به دنيا آمد و چندى دست و پا زد و جان داد و پس از او مادرش از دنيا رفت . على عليه السلام و ياران از آنجا گذشتند و آن زن و كودك را ديدند كه روى زمين افتاده اند، از حال آنان پرسيد، گفتند: او باردار بود و چون جنگ و هزيمت را ديد ترسيد و بچه انداخت . حضرت پرسيد: كدام يك زودتر مرده اند؟ گفتند: كودك پيش از مادر مرده است .
حضرت شوهر آن زن را كه پدر كودك مرده بود فراخواند و بر اساس قانون ارث دو ثلث ديه را به و پرداخت و براى مادر او (كه مرده بود) يك ثلث سهم قرار داد، آنگاه از ارث آن زن مرده ، از كودك خود كه ثلث ديه بود نصف آن را به شوهر داد و باقى را به خويشان آن زن داد، و نيز از ديه آن زن نصف آن را كه دو هزار و پانصد درهم بود به شوهر داد و دو هزار و پانصد درهم ديگر را به خويشان آن زن داد، زيرا جز همان كودكى كه انداخته بود فرزند ديگرى نداشت و همه اين مبالغ را از بيت المال بصره پرداخت نمود.
طبرى به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم پس از فتح مكه خالد بن وليد را براى دعوت نه براى جنگ به سويى فرستاد و قبايلى از عرب به نامهاى سليم و مدلج و چند قبيله ديگر نيز با او بودند و همگى به غميصاء - كه محل آبى بود براى بنى جذيمة بن عامر بن عبد مناة بن بن كنانه - فرود آمدند. بنى جذيمه در زمان جاهليت عوف بن عبد عوف ابوعبدالرحمن بن عوف و فاكة بن مغيره را كه تاجر بودند و از يمن بر آنها وارد شده بودند كشته و اموالشان را گرفته بودند، و چون اسلام پيروز شد و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را فرستاد، وى حركت كرد تا به آن مكان رسيد، چون خالد را ديدند سلاح برگرفتند، خالد به آنها گفت : سلاح را زمين بگذاريد كه مردم مسلمان شده اند.
مردى از بنى جذيمه گويد: چون خالد ما را گفت كه سلاحها را زمين بگذاريد، يكى از ما كه جحدم نام داشت گفت : واى بر شما اى بنى جذيمه ، اين خالد است ، به خدا سوگند كه پس از فرو نهادن سلاح جز اسارت و پس از اسارت جز زده شدن گردنها نخواهد بود، به خدا سوگند من هرگز سلاحم را زمين نخواهم نهاد. گروهى از قومش او را گرفته ، گفتند: اى جحدم ، مى خواهى خون ما را بريزى ؟ مردم مسلمان شده اند و جنگ فرو نشسته و مردم در امنيت به سر مى برند! و او را رها نكردند تا سلاحش را گرفتند و همگى بر اساس حرف خالد سلاحها را فرو گذاشتند. آن گاه خالد دستور داد همه را گرفتند و دستهايشان را بستند و تيغ بركشيد و به جان آنان افتاد و عده اى از آنها را كشت .
چون خبر به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم رسيد دستها را به آسمان برداشت و گفت : خداوندا، من به پيشگاه تو از اين كار خالد بيزارى مى جويم . سپس على عليه السلام را فرا خواند و فرمود: اى على ، به نزد آنان برو و به كارشان رسيدگى كن و امر جاهليت را زير پا بنه .
على عليه السلام با مقدارى مال كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم به او داده بود به سوى آنان رفت و ديه كشتگان و جريمه اموالى را كه از آنان تلف شده بود پرداخت ؛ حتى پول ظرفى را كه در آن به سگ آب مى دادند پرداخت نمود و مقدارى اضافه آمد، على عليه السلام فرمود: آيا هنوز خون و مالى مانده كه جريمه آن پرداخت نشده باشد؟ گفتند: نه ، فرمود: من بقيه اين مال را احتياطا ميان شما تقسيم مى كنم تا اگر موردى باشد كه رسول خدا و يا شما ندانسته باشيد جريمه آن پرداخت شده باشد.
پس از انجام اين كار خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بازگشت و او را از ماجرا باخبر ساخت ، فرمود: كار درست و نيكويى كردى . آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رو به قبله ايستاد و دستها را به آسمان برداشت به گونه اى كه سپيدى زير بازوهاى حضرتش ديده مى شد و سه بار عرضه داشت : خداوندا، من به پيشگاه تو از اين كار خالد بن وليد بيزارى مى جويم .
در خبر آمده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را براى جمع آورى صدقات بنى جذيمه از بنى المصطلق ارسال داشت و خالد به جهت سابقه ريخته شدن خونى كه ميان او و آنان وجود داشت آنان را دستگير كرد و عده اى از آنان را كشت و اموالشان را ربود. چون خبر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رسيد دست به آسمان برداشت و گفت : خداوندا، من به پيشگاه تو از آنچه خالد كرده بيزارم ، و گريست سپس على را فرا خواند و با مقدارى مال او را به سوى آن قبيله فرستاد و فرمود تا ديه مردان كشته شده و عوض مالهاى ربوده شده آنان را بپردازد. امير مؤمنان عليه السلام همه آنها را پرداخت حتى پولهايى براى ظروف آب سگها و ريسمانهاى چوپانان داد، و باقى مانده مال را به خاطر ترس زنان و وحشت كودكان و كارهاى ديگرى كه شده و خبر داشتند يا نه و براى آنكه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم راضى باشند به آنان پرداخت نمود.
در ((مصباح الانوار)) گويد: يكسال بود كه امير مؤمنان عليه السلام هوس جگر سرخ شده با نان تازه داشت ، در يكى از روزها كه روزه بود اين مطلب را با امام حسين عليه السلام در ميان گذاشت و امام آن را تهيه نمود. هنگام افطار كه ظرف غذا را نزد حضرتش برد سائلى بر در خانه رسيد. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: پسرم ، اين را براى سائل ببر تا ما در روز قيامت اين نكته را در نامه عمل خود مشاهده نكنيم كه :
اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها .
((شما بهره هاى پاكيزه و لذيذ خود را در زندگانى دنياتان برديد و از آنها كامياب شديد)
امام مجتبى عليه السلام فرمود: چون على عليه السلام طلحه و زبير را شكست داد مردم همه گريختند و در راه بر زن باردارى گذشتند و او از ترس وضع حمل كرد و كودك زنده به دنيا آمد و چندى دست و پا زد و جان داد و پس از او مادرش از دنيا رفت . على عليه السلام و ياران از آنجا گذشتند و آن زن و كودك را ديدند كه روى زمين افتاده اند، از حال آنان پرسيد، گفتند: او باردار بود و چون جنگ و هزيمت را ديد ترسيد و بچه انداخت . حضرت پرسيد: كدام يك زودتر مرده اند؟ گفتند: كودك پيش از مادر مرده است .
حضرت شوهر آن زن را كه پدر كودك مرده بود فراخواند و بر اساس قانون ارث دو ثلث ديه را به و پرداخت و براى مادر او (كه مرده بود) يك ثلث سهم قرار داد، آنگاه از ارث آن زن مرده ، از كودك خود كه ثلث ديه بود نصف آن را به شوهر داد و باقى را به خويشان آن زن داد، و نيز از ديه آن زن نصف آن را كه دو هزار و پانصد درهم بود به شوهر داد و دو هزار و پانصد درهم ديگر را به خويشان آن زن داد، زيرا جز همان كودكى كه انداخته بود فرزند ديگرى نداشت و همه اين مبالغ را از بيت المال بصره پرداخت نمود.
طبرى به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم پس از فتح مكه خالد بن وليد را براى دعوت نه براى جنگ به سويى فرستاد و قبايلى از عرب به نامهاى سليم و مدلج و چند قبيله ديگر نيز با او بودند و همگى به غميصاء - كه محل آبى بود براى بنى جذيمة بن عامر بن عبد مناة بن بن كنانه - فرود آمدند. بنى جذيمه در زمان جاهليت عوف بن عبد عوف ابوعبدالرحمن بن عوف و فاكة بن مغيره را كه تاجر بودند و از يمن بر آنها وارد شده بودند كشته و اموالشان را گرفته بودند، و چون اسلام پيروز شد و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را فرستاد، وى حركت كرد تا به آن مكان رسيد، چون خالد را ديدند سلاح برگرفتند، خالد به آنها گفت : سلاح را زمين بگذاريد كه مردم مسلمان شده اند.
مردى از بنى جذيمه گويد: چون خالد ما را گفت كه سلاحها را زمين بگذاريد، يكى از ما كه جحدم نام داشت گفت : واى بر شما اى بنى جذيمه ، اين خالد است ، به خدا سوگند كه پس از فرو نهادن سلاح جز اسارت و پس از اسارت جز زده شدن گردنها نخواهد بود، به خدا سوگند من هرگز سلاحم را زمين نخواهم نهاد. گروهى از قومش او را گرفته ، گفتند: اى جحدم ، مى خواهى خون ما را بريزى ؟ مردم مسلمان شده اند و جنگ فرو نشسته و مردم در امنيت به سر مى برند! و او را رها نكردند تا سلاحش را گرفتند و همگى بر اساس حرف خالد سلاحها را فرو گذاشتند. آن گاه خالد دستور داد همه را گرفتند و دستهايشان را بستند و تيغ بركشيد و به جان آنان افتاد و عده اى از آنها را كشت .
چون خبر به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم رسيد دستها را به آسمان برداشت و گفت : خداوندا، من به پيشگاه تو از اين كار خالد بيزارى مى جويم . سپس على عليه السلام را فرا خواند و فرمود: اى على ، به نزد آنان برو و به كارشان رسيدگى كن و امر جاهليت را زير پا بنه .
على عليه السلام با مقدارى مال كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم به او داده بود به سوى آنان رفت و ديه كشتگان و جريمه اموالى را كه از آنان تلف شده بود پرداخت ؛ حتى پول ظرفى را كه در آن به سگ آب مى دادند پرداخت نمود و مقدارى اضافه آمد، على عليه السلام فرمود: آيا هنوز خون و مالى مانده كه جريمه آن پرداخت نشده باشد؟ گفتند: نه ، فرمود: من بقيه اين مال را احتياطا ميان شما تقسيم مى كنم تا اگر موردى باشد كه رسول خدا و يا شما ندانسته باشيد جريمه آن پرداخت شده باشد.
پس از انجام اين كار خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بازگشت و او را از ماجرا باخبر ساخت ، فرمود: كار درست و نيكويى كردى . آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رو به قبله ايستاد و دستها را به آسمان برداشت به گونه اى كه سپيدى زير بازوهاى حضرتش ديده مى شد و سه بار عرضه داشت : خداوندا، من به پيشگاه تو از اين كار خالد بن وليد بيزارى مى جويم .
در خبر آمده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را براى جمع آورى صدقات بنى جذيمه از بنى المصطلق ارسال داشت و خالد به جهت سابقه ريخته شدن خونى كه ميان او و آنان وجود داشت آنان را دستگير كرد و عده اى از آنان را كشت و اموالشان را ربود. چون خبر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رسيد دست به آسمان برداشت و گفت : خداوندا، من به پيشگاه تو از آنچه خالد كرده بيزارم ، و گريست سپس على را فرا خواند و با مقدارى مال او را به سوى آن قبيله فرستاد و فرمود تا ديه مردان كشته شده و عوض مالهاى ربوده شده آنان را بپردازد. امير مؤمنان عليه السلام همه آنها را پرداخت حتى پولهايى براى ظروف آب سگها و ريسمانهاى چوپانان داد، و باقى مانده مال را به خاطر ترس زنان و وحشت كودكان و كارهاى ديگرى كه شده و خبر داشتند يا نه و براى آنكه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم راضى باشند به آنان پرداخت نمود.
در ((مصباح الانوار)) گويد: يكسال بود كه امير مؤمنان عليه السلام هوس جگر سرخ شده با نان تازه داشت ، در يكى از روزها كه روزه بود اين مطلب را با امام حسين عليه السلام در ميان گذاشت و امام آن را تهيه نمود. هنگام افطار كه ظرف غذا را نزد حضرتش برد سائلى بر در خانه رسيد. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: پسرم ، اين را براى سائل ببر تا ما در روز قيامت اين نكته را در نامه عمل خود مشاهده نكنيم كه :
اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها .
((شما بهره هاى پاكيزه و لذيذ خود را در زندگانى دنياتان برديد و از آنها كامياب شديد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر