جوانى كه دست راستش از كار افتاده بود، و دكتر مى خواست با عمل جراحى آن را بهبود بخشد. به نظر مرحمت حضرت رضا عليه السلام - صلوات الله عليه - شفا يافت .
و مشروح جريان آن در روزنامه خراسان روز يكشنبه 29 فروردين 1344 مطابق با نيمه ذى حجه 1384 در شماره 4564 سال شانزدهم درج شد؛ و ما مختصر آن را در اينجا نقل مى كنيم ؛
على اكبر برزگر ساكن مشهد، سعد آباد، خيابان طاهرى ، جنب مسجد سناباد گفت :
روز بيست دوم رمضان 1384 خبر وحشت انگيز فوت يكى از بستگان من رسيد؛ پس از شنيدن اين خبر خيلى ناراحت شدم ، به طورى كه قدرت كنترل كردن خود را از دست داده بودم ؛ با همين حال خوابيدم و نيمه شب ناگاه از خواب پريدم و از حال طبيعى خارج شدم . وقتى كه كسانم مرا بدين خال ديدند، وحشت كردند و به سر و سينه زنان به همسايگان خبر دادند؛
آقا حسين قوچانى و حاج هادى عباسى كه در همسايگى منزل ما ساكن بودند، رفتند و دكتر حجازى ره به بالينم آوردند.
دكتر با تك سيلى مرا به حال آورد و دستور داد كه نگذارند بخوابم . آن گاه قدرى حالم بهتر شد؛ ولى دستم كج و خشك گرديد. اطرافيانم براى اينكه دستم را به حال اول برگرداند كش و واكش دادند و در نتيجه از بند در رفت .
پس از آن مرا نزد شكسته بند بردند و تا چهل روز پيش آقاى افتخارى - شكسته بند آستان قدس - مى رفتم ؛ ولى بهبود حاصل نشد.
به ناچار به بخش اعصاب بيمارستان شاهرضا مراجعه كردم ؛ و دكتر دستور عكسبردارى داد. آقاى دكتر لطفى عكس گرفت و من آن را نزد دكتر شهيدى بردم ؛ او پس از مشاهده عكس گفت : بايد عمل جراحى شود و پس از عمل هم چهار ماه دستت بايد در گچ باشد.
بعدا نزد دكتر فريدون شاملو رفتم و عكس را نشان دادم ؛ ايشان مرا به بيمارستان شوروى سابق معرفى كرد.
سپس عازم تهران شدم و به بيمارستان شوروى مراجعه كردم ؛ دكتر گفت : عمل لازم نيست ؛ دستت چرك كرده ؛ براى بهبودى آن ، چرك دستت را بايد خشكاند؛ آنان با وسايلى ، چرك دستم را خشكاندند و پنج نوبت هم آن را زير برق نهادند تا دستم بهبود يافت ؛ پس آن به مشهد مراجعت كرده ، به كار مشغول شدم .
در آن وقت ، به دروازه قوچان مشهد مى رفتم و رد دكان استاد على نجار كار مى كردم و روزانه پنجاه ريال مزد مى گرفتم . ديرى نپايد كه باز مرض دست بروز كرد، و به درد ناراحتى گرفتار شدم تا اينكه دستم از كار افتاد و بيكار شدم .
باز به راهنمايى يكى از دوستانم به بيمارستان شاهرضا رفتم و دستور عكسبردارى دادند و پس از گرفتن عكس آقايان ! پرفسور بولوند و دكتر حسين شهيدى معاينه كردند، و پرفسور بولوند گفت :در 23 اسفند ماه با پرداخت سيصد تومان پول بابت خونى كه پس از عمل جراحى بايد تزريق شود، بايد بسترى گردد؛ و اگر هم قادر به پرداخت پول نيست بايد استشهاد محل تهيه كند.
من پس از تهيه استشهاد و تصديق كلانترى و امضاى سرهنگ حيدرى خود را براى بسترى شدن آماده و به بيمارستان مراجعه كردم ؛ و رد اطاق 6 تخت و شماره 2 بسترى شدم .
قبل از عمل ، به يكى از پرستاران گفتم : آيا من خوب خواهم شد؟ او در جواب گفت : من به بهبود دستت خوش بين نيستم . من از شنيدن اين سخن ناراحت شدم در اوايل خواب ، در خواب ديدم : آقايى تبسم كنان ، به اطاق وارد شد. سلام كردم و براى احترام او خواستم از جا برخيزم كه ايشان دستش را روى سينه ام نهاد و فرمود: فرزندم ! آرام باش و اين نبات را بگير.
من دست چپم را دراز كردم تا نبات را بگيرم ؛ فرمود: با دست راستت بگير. گفتم : دست راستم قدرت حركت ندارد؛ با تغير فرمود: نبات را بگير! و نبات را در كف دستم نهاد و فرمود: بخور. گفتم : نمى توانم ؛ زيرا دستم قدرت حركت ندارد.
آن حضرت تبسمى كرد و آستين پيراهنم را بالا زد و باندى را كه دكتر بسته
بود پايين برد و تكان داد.
يك مرتبه از خواب بيدار شدم نگاه كرده ، ديدم باند باز شده و دستم خوب است و به اندازه يك سير نبات هم در دست من هست . از شدت شوق به گريه افتاده و فرياد زده ، از اطاق خارج شدم (مثل اينكه عقب آن حضرت مى روم ).
آن گاه پرستاران و بيماران بخش ، از صدا و فرياد گريه ام اطرافم را گرفتند؛ و نباتى كه در كف دستم بود گرفته ، ميان بيماران تقسيم كردند.
من با شوق و شعف تمام ، به اطاق دكتر شهيدى رفتم و دستم را به ايشان نشان دادم ؛ و او پس معاينه گفت : دستت خوب شده و هيچ عيبى ندارد.
همان روز مرخص شدم و از بيمارستان به حرم مطهر حضرت رضا صلوات الله عليه رفتم .
هر كه خاك مقدم زوار شاه دين رضا شد
مست صهباى الست از ساغر حسن القضا شد
شد مقرب نزد حق آن كس كه از راه حقيقت
خادم دربار سلطان سرير ارتضا شد
آستان قدس آن شه برتر است از عرش اعلى
خاك پاك زائرش چشم ملك را توتيا شد
دردمندان رو كنند از هر طرف بر درگه وى
زانكه از بهر مريضان ، درگهش دارالشفا شد
يك سلام زائرش با معرفت در روضه اش
بهتر از هفتاد حج كه او خالص از بهر خدا شد
ليك دل سوزد چو ياد آرم كه آن سلطان دين
در خراسان خونجگر از جور ماءمون دغا شد
چون معاشر گشت با آن ظالم دنيا پرست
خواستار مرگ خود از خالق ارض سما شد
و مشروح جريان آن در روزنامه خراسان روز يكشنبه 29 فروردين 1344 مطابق با نيمه ذى حجه 1384 در شماره 4564 سال شانزدهم درج شد؛ و ما مختصر آن را در اينجا نقل مى كنيم ؛
على اكبر برزگر ساكن مشهد، سعد آباد، خيابان طاهرى ، جنب مسجد سناباد گفت :
روز بيست دوم رمضان 1384 خبر وحشت انگيز فوت يكى از بستگان من رسيد؛ پس از شنيدن اين خبر خيلى ناراحت شدم ، به طورى كه قدرت كنترل كردن خود را از دست داده بودم ؛ با همين حال خوابيدم و نيمه شب ناگاه از خواب پريدم و از حال طبيعى خارج شدم . وقتى كه كسانم مرا بدين خال ديدند، وحشت كردند و به سر و سينه زنان به همسايگان خبر دادند؛
آقا حسين قوچانى و حاج هادى عباسى كه در همسايگى منزل ما ساكن بودند، رفتند و دكتر حجازى ره به بالينم آوردند.
دكتر با تك سيلى مرا به حال آورد و دستور داد كه نگذارند بخوابم . آن گاه قدرى حالم بهتر شد؛ ولى دستم كج و خشك گرديد. اطرافيانم براى اينكه دستم را به حال اول برگرداند كش و واكش دادند و در نتيجه از بند در رفت .
پس از آن مرا نزد شكسته بند بردند و تا چهل روز پيش آقاى افتخارى - شكسته بند آستان قدس - مى رفتم ؛ ولى بهبود حاصل نشد.
به ناچار به بخش اعصاب بيمارستان شاهرضا مراجعه كردم ؛ و دكتر دستور عكسبردارى داد. آقاى دكتر لطفى عكس گرفت و من آن را نزد دكتر شهيدى بردم ؛ او پس از مشاهده عكس گفت : بايد عمل جراحى شود و پس از عمل هم چهار ماه دستت بايد در گچ باشد.
بعدا نزد دكتر فريدون شاملو رفتم و عكس را نشان دادم ؛ ايشان مرا به بيمارستان شوروى سابق معرفى كرد.
سپس عازم تهران شدم و به بيمارستان شوروى مراجعه كردم ؛ دكتر گفت : عمل لازم نيست ؛ دستت چرك كرده ؛ براى بهبودى آن ، چرك دستت را بايد خشكاند؛ آنان با وسايلى ، چرك دستم را خشكاندند و پنج نوبت هم آن را زير برق نهادند تا دستم بهبود يافت ؛ پس آن به مشهد مراجعت كرده ، به كار مشغول شدم .
در آن وقت ، به دروازه قوچان مشهد مى رفتم و رد دكان استاد على نجار كار مى كردم و روزانه پنجاه ريال مزد مى گرفتم . ديرى نپايد كه باز مرض دست بروز كرد، و به درد ناراحتى گرفتار شدم تا اينكه دستم از كار افتاد و بيكار شدم .
باز به راهنمايى يكى از دوستانم به بيمارستان شاهرضا رفتم و دستور عكسبردارى دادند و پس از گرفتن عكس آقايان ! پرفسور بولوند و دكتر حسين شهيدى معاينه كردند، و پرفسور بولوند گفت :در 23 اسفند ماه با پرداخت سيصد تومان پول بابت خونى كه پس از عمل جراحى بايد تزريق شود، بايد بسترى گردد؛ و اگر هم قادر به پرداخت پول نيست بايد استشهاد محل تهيه كند.
من پس از تهيه استشهاد و تصديق كلانترى و امضاى سرهنگ حيدرى خود را براى بسترى شدن آماده و به بيمارستان مراجعه كردم ؛ و رد اطاق 6 تخت و شماره 2 بسترى شدم .
قبل از عمل ، به يكى از پرستاران گفتم : آيا من خوب خواهم شد؟ او در جواب گفت : من به بهبود دستت خوش بين نيستم . من از شنيدن اين سخن ناراحت شدم در اوايل خواب ، در خواب ديدم : آقايى تبسم كنان ، به اطاق وارد شد. سلام كردم و براى احترام او خواستم از جا برخيزم كه ايشان دستش را روى سينه ام نهاد و فرمود: فرزندم ! آرام باش و اين نبات را بگير.
من دست چپم را دراز كردم تا نبات را بگيرم ؛ فرمود: با دست راستت بگير. گفتم : دست راستم قدرت حركت ندارد؛ با تغير فرمود: نبات را بگير! و نبات را در كف دستم نهاد و فرمود: بخور. گفتم : نمى توانم ؛ زيرا دستم قدرت حركت ندارد.
آن حضرت تبسمى كرد و آستين پيراهنم را بالا زد و باندى را كه دكتر بسته
بود پايين برد و تكان داد.
يك مرتبه از خواب بيدار شدم نگاه كرده ، ديدم باند باز شده و دستم خوب است و به اندازه يك سير نبات هم در دست من هست . از شدت شوق به گريه افتاده و فرياد زده ، از اطاق خارج شدم (مثل اينكه عقب آن حضرت مى روم ).
آن گاه پرستاران و بيماران بخش ، از صدا و فرياد گريه ام اطرافم را گرفتند؛ و نباتى كه در كف دستم بود گرفته ، ميان بيماران تقسيم كردند.
من با شوق و شعف تمام ، به اطاق دكتر شهيدى رفتم و دستم را به ايشان نشان دادم ؛ و او پس معاينه گفت : دستت خوب شده و هيچ عيبى ندارد.
همان روز مرخص شدم و از بيمارستان به حرم مطهر حضرت رضا صلوات الله عليه رفتم .
هر كه خاك مقدم زوار شاه دين رضا شد
مست صهباى الست از ساغر حسن القضا شد
شد مقرب نزد حق آن كس كه از راه حقيقت
خادم دربار سلطان سرير ارتضا شد
آستان قدس آن شه برتر است از عرش اعلى
خاك پاك زائرش چشم ملك را توتيا شد
دردمندان رو كنند از هر طرف بر درگه وى
زانكه از بهر مريضان ، درگهش دارالشفا شد
يك سلام زائرش با معرفت در روضه اش
بهتر از هفتاد حج كه او خالص از بهر خدا شد
ليك دل سوزد چو ياد آرم كه آن سلطان دين
در خراسان خونجگر از جور ماءمون دغا شد
چون معاشر گشت با آن ظالم دنيا پرست
خواستار مرگ خود از خالق ارض سما شد
اى دريغا! عاقبت از كيد آن مستكبر دون
با دل پر درد غم مسموم از زهر جفا شد
اى شبيرى ! در عزايش روز و شب بنماى افغان
چون رسول مصطفى بهر رضا صاحب عزا شد.
شبيرى
با دل پر درد غم مسموم از زهر جفا شد
اى شبيرى ! در عزايش روز و شب بنماى افغان
چون رسول مصطفى بهر رضا صاحب عزا شد.
شبيرى
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر