جناب حاجى اشرفى ، علامه فقيد، حاج ملا محمد بن محمد مهدى ، از مشاهير علماء، صاحب كتاب شعائر الاسلام ، ساكن بار فروش مازندران كه اكنون بابل ناميده مى شود - در عبادت و تهجد مرتبه خاصى داشته است در كتاب قصص العلماء مى نويسد:
از نيمه شب تا صبح به عبادت و تضرع و زارى و مناجات با خداى تعالى مشغول بوده و گاهى هم به سر و سينه مى زده است .
شخص موثقى ، از زائران امام هشتم عليه السلام ، در رمضان سال 1353 جريان زير را به شرح زير از آقا ميرزا حسن الاطباء، براى من نقل كرد:
زمانى به زيارت حضرت رضا عليه السلام عازم شدم كه حاجى اشرفى در زادگاه خود؛ اشرف ، زندگى مى كرد؛ من به جهت امر وصيت نامه خود به خدمت او رفتم ؛ و چون دانست كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام مى روم ؛ پاكتى به من داد و فرمود:
در اولين روزى كه به حرم مشرف شدى ، اين نامه را به حضور آن حضرت تقديم كن ؛ و در مراجعت ، جوابش را گرفته ، بياور.
من اين تكليف و امر او را عاميانه تلقى كردم و با خود گفتم : چگونه جواب بگيرم ؟
لذا، از آن ارادتى كه نسبت به ايشان داشتم ، كاسته شد، ولى عظمت و مقام آن دانشمند، مرا از ايراد و اعتراض باز داشت و از خدمتش مرخص شدم .
هنگامى كه به مشهد مقدس رسيدم ، در اولى روز زيارت ، براى اداى تكليف ، پاكت او را به داخل ضريح انداختم .
چند ماه ، براى تكليف زيارت ، در مشهد مقدس ، توقف و اين سخن حاجى اشرف كه گفت : جواب نامه ام را بگير و بياور - را فراموش كردم .
شبى كه فرداى آن ، عازم حركت خواهم شد به وقت نماز مغرب براى زيارت وداع به حرم مطهر مشرف و به نماز مغرب و عشاء و زيارت مشغول شدم ؛ ناگاه صداى قرق باش بلند شد كه زائرين از حرم بيرون روند و خدام به تنظيف حرم بپردازند.
وقتى كه نماز زيارت را تمام كردم ، متعجب و متحير شدم كه اول شب ، چه وقت در بستن است ؟ لكن ديدم كه كسى جز من در حرم نيست ؛ برخاستم كه بيرون روم ،ناگاه ديدم كه بزرگوارى در نهايت عظمت و جلالت از طرف بالا سر با كمال وقار قدم مى زند؛ همينكه برابر من رسيد، فرمود: حاجى ميرزا حسن ! وقتى كه به اشرف رسيدى ، پيغام مرا به حاجى اشرف برسان ؛ و بگو:
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب !
جاروب زن به خانه و پس مهمان طلب !
در اين فكر بودم كه اين بزرگوار كه بود؟ كه مرا به اسم خواند پيغام داد.
برخاسته ، گردش كردم ؛ ولى ايشان را نديدم . يك مرتبه اوضاع حرم به حالت اول برگشت ؛ و ديدم مردم بعضى نشسته و بعضى ايستاده ؛ به زيارت و عبادت مشغول هستند ناگاه حالت ضعفى به من دست داد؛ وقتى كه به حال آمدم از هر كس پرسيدم كه چه حادثه اى در حرم روى داد؟ از سؤ ال من تعجب كردند و گفتند: حادثه اى نبوده است ؛ آن گاه دانستم كه حالت مكاشفه اى بود كه براى من روى داده بود. از اين پس عقيده ام نسبت به حاجى بيشتر شد و بر غفلت گذاشته ام تاءسف خوردم .
وقتى مكه آن حضرت مرا مرخص فرمود: به طرف اشرف ، حركت كردم و چون بدانجا رسيدم ، يكسره به خانه مرحوم حاجى اشرفى رفتم تا پيغام امام عليه السلام را به او برسانم ؛ همينكه در را كوبيدم ، صداى حاجى بلند شد كه حاجى ميرزا حسن ! آمدى ؟ قبول باشد. بلى :
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب !
جاروب زن به خانه و پس مهمان طلب !
افسوس ! كه عمرى گذرانديم و چنانكه بايد و شايد صفاى باطن پيدا نكرديم و بعضى از سخنان نيز قريب بدين مضمون فرمود.
امام ثامن و ضامن ، حريمش چون حرم آمن
زمين از جزم او ساكن ، سپهر از عزم او پويا
نهال باغ عليين بهار مرغزار دين
نسيم روضه ياسين شميم دوحه طه
زجودش قطره اى قلزم زرويش پرتوى انجم
جنابش قبله هفتم رواقش كعبه دلها
از نيمه شب تا صبح به عبادت و تضرع و زارى و مناجات با خداى تعالى مشغول بوده و گاهى هم به سر و سينه مى زده است .
شخص موثقى ، از زائران امام هشتم عليه السلام ، در رمضان سال 1353 جريان زير را به شرح زير از آقا ميرزا حسن الاطباء، براى من نقل كرد:
زمانى به زيارت حضرت رضا عليه السلام عازم شدم كه حاجى اشرفى در زادگاه خود؛ اشرف ، زندگى مى كرد؛ من به جهت امر وصيت نامه خود به خدمت او رفتم ؛ و چون دانست كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام مى روم ؛ پاكتى به من داد و فرمود:
در اولين روزى كه به حرم مشرف شدى ، اين نامه را به حضور آن حضرت تقديم كن ؛ و در مراجعت ، جوابش را گرفته ، بياور.
من اين تكليف و امر او را عاميانه تلقى كردم و با خود گفتم : چگونه جواب بگيرم ؟
لذا، از آن ارادتى كه نسبت به ايشان داشتم ، كاسته شد، ولى عظمت و مقام آن دانشمند، مرا از ايراد و اعتراض باز داشت و از خدمتش مرخص شدم .
هنگامى كه به مشهد مقدس رسيدم ، در اولى روز زيارت ، براى اداى تكليف ، پاكت او را به داخل ضريح انداختم .
چند ماه ، براى تكليف زيارت ، در مشهد مقدس ، توقف و اين سخن حاجى اشرف كه گفت : جواب نامه ام را بگير و بياور - را فراموش كردم .
شبى كه فرداى آن ، عازم حركت خواهم شد به وقت نماز مغرب براى زيارت وداع به حرم مطهر مشرف و به نماز مغرب و عشاء و زيارت مشغول شدم ؛ ناگاه صداى قرق باش بلند شد كه زائرين از حرم بيرون روند و خدام به تنظيف حرم بپردازند.
وقتى كه نماز زيارت را تمام كردم ، متعجب و متحير شدم كه اول شب ، چه وقت در بستن است ؟ لكن ديدم كه كسى جز من در حرم نيست ؛ برخاستم كه بيرون روم ،ناگاه ديدم كه بزرگوارى در نهايت عظمت و جلالت از طرف بالا سر با كمال وقار قدم مى زند؛ همينكه برابر من رسيد، فرمود: حاجى ميرزا حسن ! وقتى كه به اشرف رسيدى ، پيغام مرا به حاجى اشرف برسان ؛ و بگو:
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب !
جاروب زن به خانه و پس مهمان طلب !
در اين فكر بودم كه اين بزرگوار كه بود؟ كه مرا به اسم خواند پيغام داد.
برخاسته ، گردش كردم ؛ ولى ايشان را نديدم . يك مرتبه اوضاع حرم به حالت اول برگشت ؛ و ديدم مردم بعضى نشسته و بعضى ايستاده ؛ به زيارت و عبادت مشغول هستند ناگاه حالت ضعفى به من دست داد؛ وقتى كه به حال آمدم از هر كس پرسيدم كه چه حادثه اى در حرم روى داد؟ از سؤ ال من تعجب كردند و گفتند: حادثه اى نبوده است ؛ آن گاه دانستم كه حالت مكاشفه اى بود كه براى من روى داده بود. از اين پس عقيده ام نسبت به حاجى بيشتر شد و بر غفلت گذاشته ام تاءسف خوردم .
وقتى مكه آن حضرت مرا مرخص فرمود: به طرف اشرف ، حركت كردم و چون بدانجا رسيدم ، يكسره به خانه مرحوم حاجى اشرفى رفتم تا پيغام امام عليه السلام را به او برسانم ؛ همينكه در را كوبيدم ، صداى حاجى بلند شد كه حاجى ميرزا حسن ! آمدى ؟ قبول باشد. بلى :
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب !
جاروب زن به خانه و پس مهمان طلب !
افسوس ! كه عمرى گذرانديم و چنانكه بايد و شايد صفاى باطن پيدا نكرديم و بعضى از سخنان نيز قريب بدين مضمون فرمود.
امام ثامن و ضامن ، حريمش چون حرم آمن
زمين از جزم او ساكن ، سپهر از عزم او پويا
نهال باغ عليين بهار مرغزار دين
نسيم روضه ياسين شميم دوحه طه
زجودش قطره اى قلزم زرويش پرتوى انجم
جنابش قبله هفتم رواقش كعبه دلها
رضاى او رضاى حق ، قضاى او قضاى حق
دلش از ماسواى حق گزيده عزلت و عنقا
نظام عالم اكبر قوام شرع پيغمبر
فروغ ديده حيدر سرور سينه زهرا عليهاالسلام
به سايل بحر و كان بخشد خطا گفتم جهان بخشد
گرفتم كه او نهان بخشد ز بسيارى شود پيدا
ملك را روى دل سويش فلك را قبله ابرويش
به گرد كعبه كويش طواف مسجدالاقصى
زمين گويى است در مشتش فلك مهرى در انگشتش
دو تا چون آسمان پشتش به پيش ايزد يكتا
ملك مست جمال او فلك محو كمال او
ز درياى نوال او حبابى لجه خضرا
(منتخب از قصيده قاآنى )
دلش از ماسواى حق گزيده عزلت و عنقا
نظام عالم اكبر قوام شرع پيغمبر
فروغ ديده حيدر سرور سينه زهرا عليهاالسلام
به سايل بحر و كان بخشد خطا گفتم جهان بخشد
گرفتم كه او نهان بخشد ز بسيارى شود پيدا
ملك را روى دل سويش فلك را قبله ابرويش
به گرد كعبه كويش طواف مسجدالاقصى
زمين گويى است در مشتش فلك مهرى در انگشتش
دو تا چون آسمان پشتش به پيش ايزد يكتا
ملك مست جمال او فلك محو كمال او
ز درياى نوال او حبابى لجه خضرا
(منتخب از قصيده قاآنى )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر