على محمد بن اسحاق اشعرى مى گويد:
كنيزى داشتم كه مدت نسبتا زيادى از او دورى نموده بودم. روزى به من گفت: اگر طلاقم داده اى بگو؟
گفتم: تو را طلاق نداده ام. و همان روز را با او به سر بردم. پس از يك ماه نامه اى نوشت كه ادعا كرده بود كه بار دار شده است.
(من نسبت به او شك كردم) به همين خاطر نامه اى براى حضرت (عليه السلام) نوشت م و در اين مورد سوال نمودم. همچنين در مورد خانه اى كه دامادم آن را طبق وصيت به امام زمان (عليه السلام) داده بود، عرض كردم: اگر اجازه بفرماييد آن را خود تصرف كرده و وجه آن را به اقساط بپردازم.
حضرت (عليه السلام) در پاسخ مرقوم فرموده بودند: ((در مورد خانه همان طور كه خواسته بودى عمل كن، و در مورد آن زن و بارداريش سكوت كن!)).
بعد از مدتى آن كنيز براى من نامه اى نوشت كه در آن آمده بود:
آنچه در مورد بارداريم گفته بودم دروغ بود و من حامله نيستم!
كنيزى داشتم كه مدت نسبتا زيادى از او دورى نموده بودم. روزى به من گفت: اگر طلاقم داده اى بگو؟
گفتم: تو را طلاق نداده ام. و همان روز را با او به سر بردم. پس از يك ماه نامه اى نوشت كه ادعا كرده بود كه بار دار شده است.
(من نسبت به او شك كردم) به همين خاطر نامه اى براى حضرت (عليه السلام) نوشت م و در اين مورد سوال نمودم. همچنين در مورد خانه اى كه دامادم آن را طبق وصيت به امام زمان (عليه السلام) داده بود، عرض كردم: اگر اجازه بفرماييد آن را خود تصرف كرده و وجه آن را به اقساط بپردازم.
حضرت (عليه السلام) در پاسخ مرقوم فرموده بودند: ((در مورد خانه همان طور كه خواسته بودى عمل كن، و در مورد آن زن و بارداريش سكوت كن!)).
بعد از مدتى آن كنيز براى من نامه اى نوشت كه در آن آمده بود:
آنچه در مورد بارداريم گفته بودم دروغ بود و من حامله نيستم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر