حاج سيد ابوالحسين طيب ، صاحب تفسير عالى اطيب البيان ، در ج 14، ص 279، نوشته است كه علت نوشتن اين تفسير خوابى است به شرح زير: در عالم رؤ يا ديدم ، در اصفهان در محله بيد آباد كنار نهرى - كه به نهر بابا حسن معروف است - ماشينى توقف كرده است كه راننده اش را نمى بينم ؛ ولى حضرت رضا عليه السلام را ديدم كه در طرف ديوار روى صندلى جلو ماشين و حضرت بقية الله اعظم ارواحنا له الفداه در جنب نهر، نشسته بودند؛ و در ميان اين دو بزرگوار هم جوانى خردسال با كلاه نشسته بود كه او را نشناختم .
به طرف نهر آمدم و ديدم ، امام زمان عليه السلام زانوى مباركش را پشت ماشين نهاده بود روى ماشين را بوسيدم ؛ امام عليه السلام در ماشين را باز كرده ، فرمود: مى خواهى ببوسى ؟ ببوس .
من زانوى مباركش را بوسيدم و به چشم كشيدم ؛ سپس به جد بزرگوارشان امام عليه السلام اظهار نمودند: زائران شما زياد شده اند چنانچه بخواهيم حوائجشان را روا كنيم ، مشكل است ؛ حضرت فرمود: مانعى ندارد (بدين معنى كه امام عليه السلام نسبت به همه زوار خود توجه دارد و برآوردن حوائج همه آنان را از خدايى تعالى درخواست مى نمايد).
بعدا امام زمان عليه السلام از ماشين پياده شدند و دست حقير را گرفتند و به مدرسه ميرزا مهدى - كه در همان محل بود - بردند؛ (آن مدرسه اكنون هم در همان محل هست و به مدرسه سرجوى معروف است ) و به من فرمود: حجره ات كدام است ؟ من حجره وسط مقابل رو را نشان دادم ؛ و بعد خدمت آن حضرت عرض كردم : آيا شما از من راضى هستيد؟ فرمود: نعم (آرى ). چون دين را ترويج مى كنى .
پس از آن با هم در مسجد حجة الاسلام سيد شفتى (اعلى الله مقامه ) آمديم ؛ در آنجا فرمودند: من سابقا كتابى در عقايد منتشر كردم (كه بعضى از علماى اعلام فرمودند: مراد كتاب كلم الطيب است كه نوشته و منتشر نموده ايد) اكنون مى خواهم كتابى در تفسير، به دست يكى از شما بنويسم ؛ خوب است به تو محول كنم ؛ فعلا هزار تومان وجه آن موجود است .
من با شادى از خواب بيدار شدم و به نوشتن تفسير تصميم گرفتم ؛ صبح جمعه كه در جلسه اى درباره عقايد و اخلاق صحبت مى كردم ، با شادى و سرور، آن خواب را هم بيان كردم ؛ صاحب منزل ، هزار تومان آورد؛ گفتم : كاغذ براى من بخريد كه مصرف اين تفسير كنم ؛ ايشان به تهران رفته ، با مقدارى بيشتر از آن پول ، كاغذ خريده ، آورد و اضافه آن را هم از من گرفت . در مدت ده سال هفت يا هشت مجلد آن تفسير را نوشتم ؛ مجددا شبى در رؤ يا ديدم كه خدمت امام زمان عليه السلام مشرف شدم ؛ عرض كردم : آيا اين تفسير مرضى شما هست ؟ فرمود: نعم (آرى ). عرض كردم : پس امضاء بفرماييد؛ حضرت يك نقطه پايين آن تفسير نهادند؛ حقير ديدم كه از آن نقطه نورى متصاعد مى شود؛ لذا با كمال جراءت و با بانگ بلند مى گويم كه اين تفسير نوشتن هم به امر مبارك امام زمان عليه السلام بود و هم به امضاى آن حضرت رسيد و اين رؤ يا از رؤ ياهاى صادقه است .
اما نكات مورد استفاده از آن خواب :
1- علاقه آن بزرگوار به ذكر عقايد و توصيه به تفسير.
2- اهميت خاص داشتن ترويج دين از نظر امام زمان - عجل الله تعالى فرجه - از اين جهت كه در جواب من فرمودند رضايت من از تو، به خاطر اين است كه دين را ترويج مى كنى .
3- اين خانواده ، خانواده كرمند و از اين جهت است كه نمى خواهند زوارشان دست خالى برگردند؛ زيرا كه فرمودند: برآوردن حوائج همه زوار مانعى ندارد؛ اما زوار هم ادب را بايد رعايت كنند.
1- از هجر روى چون گلت در سينه دارم خارها
چون چهره ات نبود رخى ديديم بس رخسارها
2- مانند تو يوسف رخى پيدا نخواهد شد دگر
بسيار با نقد و روان گشتيم در بازارها
3- بر روى ما اى باغبان ! بگشا در گلزار را
تا كى به حسرت بنگريم از رخنه ديوارها!
4- وصل تو اى جان جهان ! آيا به ما روزى شود؟
جان داده مشتاقت بسى از دورى ديدارها
5- بر ما مريضان از وفا زان لب شفا بخشى نما
بر خاك راهت بين شها افتاده بس بيمارها!
6- ما دوستان روز شبان داريم فرياد و فغان
چون بلبلان در بوستان ، از حسرت گلزارها
به طرف نهر آمدم و ديدم ، امام زمان عليه السلام زانوى مباركش را پشت ماشين نهاده بود روى ماشين را بوسيدم ؛ امام عليه السلام در ماشين را باز كرده ، فرمود: مى خواهى ببوسى ؟ ببوس .
من زانوى مباركش را بوسيدم و به چشم كشيدم ؛ سپس به جد بزرگوارشان امام عليه السلام اظهار نمودند: زائران شما زياد شده اند چنانچه بخواهيم حوائجشان را روا كنيم ، مشكل است ؛ حضرت فرمود: مانعى ندارد (بدين معنى كه امام عليه السلام نسبت به همه زوار خود توجه دارد و برآوردن حوائج همه آنان را از خدايى تعالى درخواست مى نمايد).
بعدا امام زمان عليه السلام از ماشين پياده شدند و دست حقير را گرفتند و به مدرسه ميرزا مهدى - كه در همان محل بود - بردند؛ (آن مدرسه اكنون هم در همان محل هست و به مدرسه سرجوى معروف است ) و به من فرمود: حجره ات كدام است ؟ من حجره وسط مقابل رو را نشان دادم ؛ و بعد خدمت آن حضرت عرض كردم : آيا شما از من راضى هستيد؟ فرمود: نعم (آرى ). چون دين را ترويج مى كنى .
پس از آن با هم در مسجد حجة الاسلام سيد شفتى (اعلى الله مقامه ) آمديم ؛ در آنجا فرمودند: من سابقا كتابى در عقايد منتشر كردم (كه بعضى از علماى اعلام فرمودند: مراد كتاب كلم الطيب است كه نوشته و منتشر نموده ايد) اكنون مى خواهم كتابى در تفسير، به دست يكى از شما بنويسم ؛ خوب است به تو محول كنم ؛ فعلا هزار تومان وجه آن موجود است .
من با شادى از خواب بيدار شدم و به نوشتن تفسير تصميم گرفتم ؛ صبح جمعه كه در جلسه اى درباره عقايد و اخلاق صحبت مى كردم ، با شادى و سرور، آن خواب را هم بيان كردم ؛ صاحب منزل ، هزار تومان آورد؛ گفتم : كاغذ براى من بخريد كه مصرف اين تفسير كنم ؛ ايشان به تهران رفته ، با مقدارى بيشتر از آن پول ، كاغذ خريده ، آورد و اضافه آن را هم از من گرفت . در مدت ده سال هفت يا هشت مجلد آن تفسير را نوشتم ؛ مجددا شبى در رؤ يا ديدم كه خدمت امام زمان عليه السلام مشرف شدم ؛ عرض كردم : آيا اين تفسير مرضى شما هست ؟ فرمود: نعم (آرى ). عرض كردم : پس امضاء بفرماييد؛ حضرت يك نقطه پايين آن تفسير نهادند؛ حقير ديدم كه از آن نقطه نورى متصاعد مى شود؛ لذا با كمال جراءت و با بانگ بلند مى گويم كه اين تفسير نوشتن هم به امر مبارك امام زمان عليه السلام بود و هم به امضاى آن حضرت رسيد و اين رؤ يا از رؤ ياهاى صادقه است .
اما نكات مورد استفاده از آن خواب :
1- علاقه آن بزرگوار به ذكر عقايد و توصيه به تفسير.
2- اهميت خاص داشتن ترويج دين از نظر امام زمان - عجل الله تعالى فرجه - از اين جهت كه در جواب من فرمودند رضايت من از تو، به خاطر اين است كه دين را ترويج مى كنى .
3- اين خانواده ، خانواده كرمند و از اين جهت است كه نمى خواهند زوارشان دست خالى برگردند؛ زيرا كه فرمودند: برآوردن حوائج همه زوار مانعى ندارد؛ اما زوار هم ادب را بايد رعايت كنند.
1- از هجر روى چون گلت در سينه دارم خارها
چون چهره ات نبود رخى ديديم بس رخسارها
2- مانند تو يوسف رخى پيدا نخواهد شد دگر
بسيار با نقد و روان گشتيم در بازارها
3- بر روى ما اى باغبان ! بگشا در گلزار را
تا كى به حسرت بنگريم از رخنه ديوارها!
4- وصل تو اى جان جهان ! آيا به ما روزى شود؟
جان داده مشتاقت بسى از دورى ديدارها
5- بر ما مريضان از وفا زان لب شفا بخشى نما
بر خاك راهت بين شها افتاده بس بيمارها!
6- ما دوستان روز شبان داريم فرياد و فغان
چون بلبلان در بوستان ، از حسرت گلزارها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر