با وجود عناياتى كه حضرت رضا عليه السلام به زوار خود دارد، زوار بايد قدر و منزلت خود را بداند و گامى از دايره ادب و انسانيت بيرون ننهند.
داستان زير هشتارى براى زوار است !
مرحوم مروج در كتاب كرامات رضويه مى نويسد:
تاجرى اهل تهران به عنوان زيارت به مشهد مقدس مشرف شد؛ كه او در مسافرت بود، يكى از دوستانش در تهران او را در خواب ديد كه آن آقا به حرم مشرف شد؛ در حالى كه امام عليه السلام روى ضريح نشسته بود. او پيش روى ايشان ايستاد و حربه اى به سوى امام پرتاب كرد به طورى كه امام عليه السلام خيلى ناراحت شد.
باز به طرف ديگر ضريح رفت و همين عمل را مرتكب شد. مرتبه سوم به طرف پشت سر مبارك رفته و حربه اى به سوى ايشان پرانيد كه بر اثر اصابت آن ، امام به پشت افتاد؛ من وحشت زده از خواب بيدار شدم و با خود گفتم كه اين چه خوابى بود؟!!
بالاءخره رفيقش از سفر برگشت در ملاقات با او پرسيد: براى چه رفته بودى ؟
جواب داد: براى زيارت .
گمان مى كرد كه در خلال سخنانش تعبير خوابش را خواهد فهميد چون از سخنانش چيزى نفهميد، خواب خود را براى او نقل كرد.
آن مرد گريان گفت : حقيقت اين است كه وقتى در حرم مشرف بودم ، زنى را پيش روى آن حضرت ديدم كه دستش را روى ضريح مطهر گذاشته بود، خوشم آمده دستم را روى دستش گذاشتم به طرف ديگر رفت ؛ من هم رفتم باز همين عمل را مرتكب شدم تا به طرف پشت سر رفتم ؛ دستش را كه به ضريح گذاشته بود، با دست خود لمس كردم !!
البته به خدا پناه بايد برد از چنين گستاخى !!!
در پايان مى گويد: پرسيدم : اهل كجايى ؟ گفت : تهران ما با هم از سفر برگشتيم .
داستان زير هشتارى براى زوار است !
مرحوم مروج در كتاب كرامات رضويه مى نويسد:
تاجرى اهل تهران به عنوان زيارت به مشهد مقدس مشرف شد؛ كه او در مسافرت بود، يكى از دوستانش در تهران او را در خواب ديد كه آن آقا به حرم مشرف شد؛ در حالى كه امام عليه السلام روى ضريح نشسته بود. او پيش روى ايشان ايستاد و حربه اى به سوى امام پرتاب كرد به طورى كه امام عليه السلام خيلى ناراحت شد.
باز به طرف ديگر ضريح رفت و همين عمل را مرتكب شد. مرتبه سوم به طرف پشت سر مبارك رفته و حربه اى به سوى ايشان پرانيد كه بر اثر اصابت آن ، امام به پشت افتاد؛ من وحشت زده از خواب بيدار شدم و با خود گفتم كه اين چه خوابى بود؟!!
بالاءخره رفيقش از سفر برگشت در ملاقات با او پرسيد: براى چه رفته بودى ؟
جواب داد: براى زيارت .
گمان مى كرد كه در خلال سخنانش تعبير خوابش را خواهد فهميد چون از سخنانش چيزى نفهميد، خواب خود را براى او نقل كرد.
آن مرد گريان گفت : حقيقت اين است كه وقتى در حرم مشرف بودم ، زنى را پيش روى آن حضرت ديدم كه دستش را روى ضريح مطهر گذاشته بود، خوشم آمده دستم را روى دستش گذاشتم به طرف ديگر رفت ؛ من هم رفتم باز همين عمل را مرتكب شدم تا به طرف پشت سر رفتم ؛ دستش را كه به ضريح گذاشته بود، با دست خود لمس كردم !!
البته به خدا پناه بايد برد از چنين گستاخى !!!
در پايان مى گويد: پرسيدم : اهل كجايى ؟ گفت : تهران ما با هم از سفر برگشتيم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر