ابو عبدالله بن غالب مى گويد:
من سياستمدارتر از حسين بن روح نديده ام. وى به خانه ((ابن يسار)) كه از نزديكان و صاحبان مقام نزد خليفه بود رفت و آمد مى كرد، اهل سنت نيز به او احترام مى نمودند و او همه اينها را به اجبار و از روى تقيه انجام مى داد.
روزى (بر اساس نقشه طراحى شده) دو نفر شيعه و سنى در خانه ابن يسار مشاجره نمودند. مرد سنى بعد از پيامبر (صلى الله و عليه و آله و سلم) ابتدا ابوبكر و سپس عمر و پس از او عثمان و نهايتا على (عليه السلام) را افضل مى دانست. اما مرد شيعى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را افضليت مى داد. وقتى دعوا بالا گرفت، حسين بن روح گفت: ((آنچه را كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن متفق القولند ابوبكر، عمر، عثمان و على (عليه السلام) به ترتيب افضليت دارند، و اصحاب حديث هم آن را تاءييد مى كنند، ما نيز تصديق مى نماييم)).
همه حاضران از اين سخن حسين بن روح تعجب نمودند، و سنيان از اين سخن بسيار شادمان شدند و او را بسيار ستايش و دعا نمودند. و آنهايى را كه او را رافضى (شيعه) مى پنداشتند نكوهش نمودند!
من (كه همه چيز را مى دانستم) خنده ام گرفت. آن چنان كه نمى توانستم از خنديدن خوددارى كنم، به همين خاطر، آستينم را به دهان گرفتم، چون مى ترسيدم كه همه زحمت حسين بن روح را به ياد دهم!
حسين بن روح متوجه من شد و نگاه معنى دارى مه من نمود. وقتى به خانه بازگشتم. بلافاصله در زده شد. هنگامى كه در باز كردم حسين بن روح را ديدم كه سوار بر قاطر خويش است و پيش از آن كه به منزل خود برود، نزد من آمده است. رو به من نمود و گفت: بنده خدا! خدا تو را حفظ كند، چرا خنديدى؟ كم مانده بود مرا به مخاطره بيندازى. مگر آنچه نزد تو گفتم: درست نبود؟!
گفتم: (پاسخ سئوال) نزد شماست!
گفت: اى شيخ! از خدا بترس! من تو را حلال نمى كنم اگر سخن من بر تو گران بيايد.
گفتم: آقا جان! مردى كه امام زمان (عليه السلام) را ملاقات مى كند و وكيل اوست، تعجبى ندارد كه اين سخن را بگويد. و نبايد به سخن او خنديد!
گفت: اگر يكبار ديگر تكرار شود، با تو قطع علاقه مى كنم. آنگاه خداحافظى كرد و رفت.
من سياستمدارتر از حسين بن روح نديده ام. وى به خانه ((ابن يسار)) كه از نزديكان و صاحبان مقام نزد خليفه بود رفت و آمد مى كرد، اهل سنت نيز به او احترام مى نمودند و او همه اينها را به اجبار و از روى تقيه انجام مى داد.
روزى (بر اساس نقشه طراحى شده) دو نفر شيعه و سنى در خانه ابن يسار مشاجره نمودند. مرد سنى بعد از پيامبر (صلى الله و عليه و آله و سلم) ابتدا ابوبكر و سپس عمر و پس از او عثمان و نهايتا على (عليه السلام) را افضل مى دانست. اما مرد شيعى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را افضليت مى داد. وقتى دعوا بالا گرفت، حسين بن روح گفت: ((آنچه را كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن متفق القولند ابوبكر، عمر، عثمان و على (عليه السلام) به ترتيب افضليت دارند، و اصحاب حديث هم آن را تاءييد مى كنند، ما نيز تصديق مى نماييم)).
همه حاضران از اين سخن حسين بن روح تعجب نمودند، و سنيان از اين سخن بسيار شادمان شدند و او را بسيار ستايش و دعا نمودند. و آنهايى را كه او را رافضى (شيعه) مى پنداشتند نكوهش نمودند!
من (كه همه چيز را مى دانستم) خنده ام گرفت. آن چنان كه نمى توانستم از خنديدن خوددارى كنم، به همين خاطر، آستينم را به دهان گرفتم، چون مى ترسيدم كه همه زحمت حسين بن روح را به ياد دهم!
حسين بن روح متوجه من شد و نگاه معنى دارى مه من نمود. وقتى به خانه بازگشتم. بلافاصله در زده شد. هنگامى كه در باز كردم حسين بن روح را ديدم كه سوار بر قاطر خويش است و پيش از آن كه به منزل خود برود، نزد من آمده است. رو به من نمود و گفت: بنده خدا! خدا تو را حفظ كند، چرا خنديدى؟ كم مانده بود مرا به مخاطره بيندازى. مگر آنچه نزد تو گفتم: درست نبود؟!
گفتم: (پاسخ سئوال) نزد شماست!
گفت: اى شيخ! از خدا بترس! من تو را حلال نمى كنم اگر سخن من بر تو گران بيايد.
گفتم: آقا جان! مردى كه امام زمان (عليه السلام) را ملاقات مى كند و وكيل اوست، تعجبى ندارد كه اين سخن را بگويد. و نبايد به سخن او خنديد!
گفت: اگر يكبار ديگر تكرار شود، با تو قطع علاقه مى كنم. آنگاه خداحافظى كرد و رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر