دعبل بن على خزاعى ، شاعر زمان حضرت رضا عليه السلام گفت : وقتى قصيده تائيه ام - كه بيت زير يكى از ابيات آن است - براى حضرت رضا عليه السلام خواندم ؛
مدارس ايات خلت من تلاوة
و منزل وحى مقفر العراصات
آن خانه ها، جايگاه تدريس آياتى چند بود كه بيت رسالت در آنها تفسير آيات مى فرمودند؛ و اكنون به سبب جور مخالفان ، از تلاوت قرآن خالى شده است . زيرا جاى تفسير آن ، محل نزول وحى الهى بود و اكنون عرصه هاى آن عبارت و هدايت خالى و بيابان و ويران شده است .
همينكه به ابيات زير رسيدم ؛
خروج امام لا محالة واقع
يقوم على اسم الله بالبركات
يميز فينا كل حق و باطل
و يجزيى على النعماء و النقمات
ترجمه : آنچه اميد مى دارم ، ظهور امامى است كه البته ظهور خواهد كرد و با نام خدا و يارى او و با بركتهاى بسيار به امامت قيام خواهد كرد و هر حق و باطلى را تميز و مردم را به نيك و بد، پاداش و كيفر خواهد داد.
دعبل گفت : چون اين دو بيت را خواندم ؛ حضرت رضا عليه السلام بسيار گريست . بعدا سر بلند كرد، فرمود:
اى خزاعى ! روح القدس ، اين دو بيت را به زبان تو انداخته است ؛ آيا مى دانى آن امام كيست ؟ گفتم : نه . مولاى من ! جز اينكه شنيده ام امامى از خاندان شما خروج خواهد كرد و دنيا را از فساد، پاك و پر از عدل و داد خواهد نمود. فرمود:
الامام بعدى محمد ابنى و بعد محمد ابنه على و بعد على ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظرى فى غيبته .
بعد از من پسرم ، محمد، امام است و بعد از او پسرش ، على ، و پس از على پسرش ، امام حسن عسگرى عليه السلام و بعد از او پسرش ، حجت منتظر عليه السلام كه ظهورش حتمى و قطعى .
گر چه بيش از يك روز از دنيا باقى نمانده باشد؛ خداوند، همان يك روز را آن قدر، طولانى خواهد كرد تا آن امام ظهور و دنيا را پر از عدل و داد كند. با اينكه پر از ظلم و جور شده باشد.
و اما متى ؟ ولى چه وقت ظهور خواهد كرد؟ تعيين وقت آن ، اكنون ممكن نيست .
پدرم از آباء گرامى خود، از على عليه السلام نقل مى كند.
كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه وقت قائم ، از فرزندان شما، ظهور خواهد كرد؟ فرمود: مثل او مثل روز قيامت است كه فقط خداى تعالى وقت آن را مى داند، ناگهان ، براى شما آشكار خواهد شد.
بنابر روايتى كه در عيون اخبار الرضا نقل مى شود. وقتى كه دعبل بيت زيرا را خواند:
اءرى فيئهم فى غير هم متقسما
و ايديهم من فيئهم صفرات
مى بينم كه حقوق ايشان از خمس و غنايم و آنفال و غير آن كه مال امام و خويشان اوست ؛ در ميان ديگران قسمت مى شود و دستهاى ايشان از حق خودشان خالى است . باز آن حضرت گريست ( گريستن آن حضرت ، براى گمراهى خلق و تعطيل احكام الهى و پريشانى سادات بود؛ نه از براى دنيا؛ زيرا كه همه دنيا نزد ايشان ، به قدر پر پشه اى اعتبار نداشت .
احتمالا اين بيت اشاره به عصر روز عاشورا است كه اموال اهل بيت رسالت را مى دزديدند و غارت مى كردند و دست آنها را از باز پس گيرى اموال و وسائلشان كوتاه بود.
امام فرمود: اى خزاعى ! راست گفتى . زمانى كه دعبل بيت زير را خواند:
اذا وترو امدوا الى واتريهم
اءكفا عن الاوتار منقبضات
زمانى كه به خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله ظلم شود يا از آنان شهيد گردند و يا حقى از آنان بربايند، ايشان ديگر بر گرفتن خونبها و ديه قادر نيستند؛ بلكه دستهاى نحيف و لاغر خود را با ناتوانى به سوى رباينده حق و كشنده خود دراز مى كنند و نمى توانند از آنان انتقام بگيرند.
امام عليه السلام از روى ناراحتى دستهاى مبارك خود را گردانيد ( بر هم فشرد) و فرمود: بلى . والله دستهاى ما از گرفتن عوض جنايتهايى كه بر ما شده و مى شود كوتاه است .
زمانى كه دعبل به بيت زير رسيد:
و قبر ببغداد لنفس زكية
تضمنها الرحمن فى الغرفات
در بغداد قبر رادمرد و نفس پاكيزه اى است كه خداوند آن را در غرفه هاى بهشت با رحمت خود جاى داده است .
( اشاره به قبر موسى بن جعفر عليه السلام است .)
آن حضرت فرمود: اى دعبل ! مى خواهى بعد از اين بيت ، دو بيت ديگر به پيوندم تا قصيده ات كامل شود؟
عرض كرد: بلى . يا بن رسول الله عليه السلام فرمود:
و قبر بطوس يالها من مصيبة
الحت على الاحشاء بالزفرات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما
يفرج عنا الغم و الكربات
و قبرى در توس خواهد بود كه چه مصيبتها بر آن وارد مى شود.
كه پيوسته آتش حسرت در درون مى افروزد، آتشى كه تا روز حشر شعله مى كشد؛ تا خداوند روزى ؛ قائم آل محمد عليه السلام را برانگيزد كه غبار غم و اندوه را از دل ما و دوستدارانش ، بزدايد. اللهم عجل فرجه الشريف .
دعبل گفت : آقا! آنجا قبر كيست ؟
قال عليه السلام : قبرى و لا تنقضى الايام و الليالى حتى يصير طوس مختلف شيعتى و زوارى الافمن زارنى فى غربتى بطوس كان معى فى درجتى يوم القيامة مغفورا له .
فرمود: قبر من است و روزها و شبها به پايان نخواهد آمد؛ مگر آنكه شهر توس محل رفت و آمد پيروان و زائران من گردد. به درستى كه هر كه در شهر توس و غربت من مرا زيارت كند، روز قيامت با من در درجه من باشد و گناهانش آمرزيده شود.
آن گاه على بن موسى الرضا عليه السلام - از جاى خود حركت كرد و به دعبل فرمود: همينجا باش ! داخل اندرون شد؛ پس از ساعتى ، غلامى صد دينار مسكوك به نام خود حضرت ، برايش آورد و گفت :
آقا مى فرمايند: براى مخارجت نگه دار. دعبل گفت :
به خدا قسم ! اين قصيده را به طمع صله گرفتن نسروده ام ؛ كيسه را بازگردانيد و در خواست كرد تا در صورت امكان ، آن حضرت يكى از جامه هاى خود را براى تبرك جستن به او مرحمت فرمايند.
امام عليه السلام - كيسه پول را با يك جبه خز، براى او فرستاد و فرمود: به اين پول نياز خواهى داشت ؛ ديگر بر مگردان .
دعبل كيسه و جبه را گرفت و همراه قافله اى از مرو خارج شد همينكه چند منزل راه پيمودند، راهزنان سر راه بر آنان گرفتند و تمام اموال آنها را گرفته و شانه هايشان را هم بستند.
زمانى كه اموال را تقسيم مى كردند، يكى از راهزنان بيت زير از قصيده دعبل را به عنوان مثال با خود مى خواند.
اءرى فيئهم فى غير هم متقسما
و ايديهم من فيئهم صفرات
مى بينم حقوق ايشان از خمس و غنايم و غير آن ، كه مال امام و خويشان و نزديكان اوست ، در ميان غير ايشان قسمت مى شود و دستهاى ايشان از حقشان خالى است . دعبل شنيد و پرسيد؛ اى شعر از كيست ؟
گفتند؛ متعلق به مردى از قبيله خزاعة است كه او را دعبل بن على مى نامند. مى خواند؛ از دوستان و محبان اهلبيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.
يكى از راهزنان ، حضور دعبل را در ميان كاروانيان ، به رئيس خود خبر داد. رئيس ، خود، نزد دعبل آمد و گفت : دعبل ، تويى ؟ گفت : آرى . رئيس گفت : قصيده ات را بخوان .
پس از خواندن آن ، دستور داد، شانه هايش را باز كردند سپس دستور داد شانه هاى تمام اهل قافله را بگشايند و هر چه از آنها گرفته بودند به بركت وجود و حضور دعبل به آنان بازگردانند.
دعبل به قم رفت ؛ اهل قم از او خواستند تا قصيده اش را براى آنان بخواند. دعبل گفت : همه در مسجد جامع ، جمع شويد تا براى شما بخوانم .
پس از اجتماع مردم ، قصيده اش را خواند؛ و مردم هداياى بسيارى به او دادند. ضمنا زمانى كه جريانى جبه آن حضرت را شنيدند از او در خواست كردند تا آن جبه را به هزار دينار سرخ به آنان بفروشد، نپذيرفت .
گفتند: مقدارى از آن به هزار دينار بفروش باز قبول نكرد. و از قم خارج شد.
همينكه از شهر دور شدند، چند تن از جوانان عرب سر راه بر او گرفتند و جبه را بزور از دستش بيرون آوردند.
دعبل به قم بازگشت ؛ و در خواست تا آن جبه را به او باز گردانند؛ گفتند محال است كه جبه را باز گردانيم ؛ ولى مى توانى هزار دينار از ما بگيرى .
دعبل نپذيرفت ، در خواست كرد، مقدارى از آن جبه را به او باز گردانند آنان پذيرفتند و مقدارى از آن جبه و بقيه پولش را به او دادند.
وقتى كه دعبل به وطن خود بازگشت ديد كه دزدان خانه اش را خالى كرده اند؛ ناچار دينارهاى مسكوك به نام حضرت رضا عليه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرك فروخت و در مقابل هر دينار، صد درهم گرفت و داراى ده هزار درهم شد؛ آن گاه سخن امام عليه السلام به يادش آمد كه فرموده بود: به اين دينارها نياز خواهى داشت .
دخترش - كه خيلى به آن علاقه داشت - به چشم درد عجيبى مبتلا شد؛ او را نزد چند طبيب برد و همه پس از معاينه گفتند: چشم راستش قابل علاج نيست و از بينايى افتاده ؛ ولى درباره چشم چپش مى كوشيم و اميدواريم ؛ بر اثر معالجه بهبود يابد.
دعبل از اين جريان ناراحت بود و پيوسته بر ابتلاى فرزندش به چشم درد، اشك مى ريخت ؛ ناگهان ، به خاطر آورد كه مقدارى از جبه را بر روى چشمان دخترش بست .
بامدادان كه دخترك از خواب بيدار شد و بقيه جبه را از روى چشمانش باز كرد، چشمان دخترش را به بركت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام سالم و بهتر از اول ديد.
و منزل وحى مقفر العراصات
آن خانه ها، جايگاه تدريس آياتى چند بود كه بيت رسالت در آنها تفسير آيات مى فرمودند؛ و اكنون به سبب جور مخالفان ، از تلاوت قرآن خالى شده است . زيرا جاى تفسير آن ، محل نزول وحى الهى بود و اكنون عرصه هاى آن عبارت و هدايت خالى و بيابان و ويران شده است .
همينكه به ابيات زير رسيدم ؛
خروج امام لا محالة واقع
يقوم على اسم الله بالبركات
يميز فينا كل حق و باطل
و يجزيى على النعماء و النقمات
ترجمه : آنچه اميد مى دارم ، ظهور امامى است كه البته ظهور خواهد كرد و با نام خدا و يارى او و با بركتهاى بسيار به امامت قيام خواهد كرد و هر حق و باطلى را تميز و مردم را به نيك و بد، پاداش و كيفر خواهد داد.
دعبل گفت : چون اين دو بيت را خواندم ؛ حضرت رضا عليه السلام بسيار گريست . بعدا سر بلند كرد، فرمود:
اى خزاعى ! روح القدس ، اين دو بيت را به زبان تو انداخته است ؛ آيا مى دانى آن امام كيست ؟ گفتم : نه . مولاى من ! جز اينكه شنيده ام امامى از خاندان شما خروج خواهد كرد و دنيا را از فساد، پاك و پر از عدل و داد خواهد نمود. فرمود:
الامام بعدى محمد ابنى و بعد محمد ابنه على و بعد على ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظرى فى غيبته .
بعد از من پسرم ، محمد، امام است و بعد از او پسرش ، على ، و پس از على پسرش ، امام حسن عسگرى عليه السلام و بعد از او پسرش ، حجت منتظر عليه السلام كه ظهورش حتمى و قطعى .
گر چه بيش از يك روز از دنيا باقى نمانده باشد؛ خداوند، همان يك روز را آن قدر، طولانى خواهد كرد تا آن امام ظهور و دنيا را پر از عدل و داد كند. با اينكه پر از ظلم و جور شده باشد.
و اما متى ؟ ولى چه وقت ظهور خواهد كرد؟ تعيين وقت آن ، اكنون ممكن نيست .
پدرم از آباء گرامى خود، از على عليه السلام نقل مى كند.
كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه وقت قائم ، از فرزندان شما، ظهور خواهد كرد؟ فرمود: مثل او مثل روز قيامت است كه فقط خداى تعالى وقت آن را مى داند، ناگهان ، براى شما آشكار خواهد شد.
بنابر روايتى كه در عيون اخبار الرضا نقل مى شود. وقتى كه دعبل بيت زيرا را خواند:
اءرى فيئهم فى غير هم متقسما
و ايديهم من فيئهم صفرات
مى بينم كه حقوق ايشان از خمس و غنايم و آنفال و غير آن كه مال امام و خويشان اوست ؛ در ميان ديگران قسمت مى شود و دستهاى ايشان از حق خودشان خالى است . باز آن حضرت گريست ( گريستن آن حضرت ، براى گمراهى خلق و تعطيل احكام الهى و پريشانى سادات بود؛ نه از براى دنيا؛ زيرا كه همه دنيا نزد ايشان ، به قدر پر پشه اى اعتبار نداشت .
احتمالا اين بيت اشاره به عصر روز عاشورا است كه اموال اهل بيت رسالت را مى دزديدند و غارت مى كردند و دست آنها را از باز پس گيرى اموال و وسائلشان كوتاه بود.
امام فرمود: اى خزاعى ! راست گفتى . زمانى كه دعبل بيت زير را خواند:
اذا وترو امدوا الى واتريهم
اءكفا عن الاوتار منقبضات
زمانى كه به خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله ظلم شود يا از آنان شهيد گردند و يا حقى از آنان بربايند، ايشان ديگر بر گرفتن خونبها و ديه قادر نيستند؛ بلكه دستهاى نحيف و لاغر خود را با ناتوانى به سوى رباينده حق و كشنده خود دراز مى كنند و نمى توانند از آنان انتقام بگيرند.
امام عليه السلام از روى ناراحتى دستهاى مبارك خود را گردانيد ( بر هم فشرد) و فرمود: بلى . والله دستهاى ما از گرفتن عوض جنايتهايى كه بر ما شده و مى شود كوتاه است .
زمانى كه دعبل به بيت زير رسيد:
و قبر ببغداد لنفس زكية
تضمنها الرحمن فى الغرفات
در بغداد قبر رادمرد و نفس پاكيزه اى است كه خداوند آن را در غرفه هاى بهشت با رحمت خود جاى داده است .
( اشاره به قبر موسى بن جعفر عليه السلام است .)
آن حضرت فرمود: اى دعبل ! مى خواهى بعد از اين بيت ، دو بيت ديگر به پيوندم تا قصيده ات كامل شود؟
عرض كرد: بلى . يا بن رسول الله عليه السلام فرمود:
و قبر بطوس يالها من مصيبة
الحت على الاحشاء بالزفرات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما
يفرج عنا الغم و الكربات
و قبرى در توس خواهد بود كه چه مصيبتها بر آن وارد مى شود.
كه پيوسته آتش حسرت در درون مى افروزد، آتشى كه تا روز حشر شعله مى كشد؛ تا خداوند روزى ؛ قائم آل محمد عليه السلام را برانگيزد كه غبار غم و اندوه را از دل ما و دوستدارانش ، بزدايد. اللهم عجل فرجه الشريف .
دعبل گفت : آقا! آنجا قبر كيست ؟
قال عليه السلام : قبرى و لا تنقضى الايام و الليالى حتى يصير طوس مختلف شيعتى و زوارى الافمن زارنى فى غربتى بطوس كان معى فى درجتى يوم القيامة مغفورا له .
فرمود: قبر من است و روزها و شبها به پايان نخواهد آمد؛ مگر آنكه شهر توس محل رفت و آمد پيروان و زائران من گردد. به درستى كه هر كه در شهر توس و غربت من مرا زيارت كند، روز قيامت با من در درجه من باشد و گناهانش آمرزيده شود.
آن گاه على بن موسى الرضا عليه السلام - از جاى خود حركت كرد و به دعبل فرمود: همينجا باش ! داخل اندرون شد؛ پس از ساعتى ، غلامى صد دينار مسكوك به نام خود حضرت ، برايش آورد و گفت :
آقا مى فرمايند: براى مخارجت نگه دار. دعبل گفت :
به خدا قسم ! اين قصيده را به طمع صله گرفتن نسروده ام ؛ كيسه را بازگردانيد و در خواست كرد تا در صورت امكان ، آن حضرت يكى از جامه هاى خود را براى تبرك جستن به او مرحمت فرمايند.
امام عليه السلام - كيسه پول را با يك جبه خز، براى او فرستاد و فرمود: به اين پول نياز خواهى داشت ؛ ديگر بر مگردان .
دعبل كيسه و جبه را گرفت و همراه قافله اى از مرو خارج شد همينكه چند منزل راه پيمودند، راهزنان سر راه بر آنان گرفتند و تمام اموال آنها را گرفته و شانه هايشان را هم بستند.
زمانى كه اموال را تقسيم مى كردند، يكى از راهزنان بيت زير از قصيده دعبل را به عنوان مثال با خود مى خواند.
اءرى فيئهم فى غير هم متقسما
و ايديهم من فيئهم صفرات
مى بينم حقوق ايشان از خمس و غنايم و غير آن ، كه مال امام و خويشان و نزديكان اوست ، در ميان غير ايشان قسمت مى شود و دستهاى ايشان از حقشان خالى است . دعبل شنيد و پرسيد؛ اى شعر از كيست ؟
گفتند؛ متعلق به مردى از قبيله خزاعة است كه او را دعبل بن على مى نامند. مى خواند؛ از دوستان و محبان اهلبيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.
يكى از راهزنان ، حضور دعبل را در ميان كاروانيان ، به رئيس خود خبر داد. رئيس ، خود، نزد دعبل آمد و گفت : دعبل ، تويى ؟ گفت : آرى . رئيس گفت : قصيده ات را بخوان .
پس از خواندن آن ، دستور داد، شانه هايش را باز كردند سپس دستور داد شانه هاى تمام اهل قافله را بگشايند و هر چه از آنها گرفته بودند به بركت وجود و حضور دعبل به آنان بازگردانند.
دعبل به قم رفت ؛ اهل قم از او خواستند تا قصيده اش را براى آنان بخواند. دعبل گفت : همه در مسجد جامع ، جمع شويد تا براى شما بخوانم .
پس از اجتماع مردم ، قصيده اش را خواند؛ و مردم هداياى بسيارى به او دادند. ضمنا زمانى كه جريانى جبه آن حضرت را شنيدند از او در خواست كردند تا آن جبه را به هزار دينار سرخ به آنان بفروشد، نپذيرفت .
گفتند: مقدارى از آن به هزار دينار بفروش باز قبول نكرد. و از قم خارج شد.
همينكه از شهر دور شدند، چند تن از جوانان عرب سر راه بر او گرفتند و جبه را بزور از دستش بيرون آوردند.
دعبل به قم بازگشت ؛ و در خواست تا آن جبه را به او باز گردانند؛ گفتند محال است كه جبه را باز گردانيم ؛ ولى مى توانى هزار دينار از ما بگيرى .
دعبل نپذيرفت ، در خواست كرد، مقدارى از آن جبه را به او باز گردانند آنان پذيرفتند و مقدارى از آن جبه و بقيه پولش را به او دادند.
وقتى كه دعبل به وطن خود بازگشت ديد كه دزدان خانه اش را خالى كرده اند؛ ناچار دينارهاى مسكوك به نام حضرت رضا عليه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرك فروخت و در مقابل هر دينار، صد درهم گرفت و داراى ده هزار درهم شد؛ آن گاه سخن امام عليه السلام به يادش آمد كه فرموده بود: به اين دينارها نياز خواهى داشت .
دخترش - كه خيلى به آن علاقه داشت - به چشم درد عجيبى مبتلا شد؛ او را نزد چند طبيب برد و همه پس از معاينه گفتند: چشم راستش قابل علاج نيست و از بينايى افتاده ؛ ولى درباره چشم چپش مى كوشيم و اميدواريم ؛ بر اثر معالجه بهبود يابد.
دعبل از اين جريان ناراحت بود و پيوسته بر ابتلاى فرزندش به چشم درد، اشك مى ريخت ؛ ناگهان ، به خاطر آورد كه مقدارى از جبه را بر روى چشمان دخترش بست .
بامدادان كه دخترك از خواب بيدار شد و بقيه جبه را از روى چشمانش باز كرد، چشمان دخترش را به بركت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام سالم و بهتر از اول ديد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر