خراسان كه در قلمرو حكومت هارون بود بسيار اهميت داشت .و آن ، سرزمين وسيعى بود كه موقعيت جغرافيايى و اهميت اقتصادى آن پيوسته زبانزد خاص و عام بود و شاعران و نويسندگان هم در ادبيات فارسى از آن به نيكى ياد كرده و در آثار خود به يادگار گذارده اند.
چنانكه رودكى گويد:
مهر ديدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوى خاور مى شتافت
ناصر خسرو مى گويد:
خاك خراسان كه بود جاى ادب
معدن ديوان ناكس اكنون شد.
خاقانى گويد:
آن كعبه وفا كه خراسانش نام بود
اكنون به پاى پيل حوادث خراب شد.
خراسان را در زبان فارسى قديم ، خاور زمين مى ناميدند.
اين نام در اوايل قرون وسطى به طور كلى بر تمام ايالات اسلامى - كه در سمت خاور كوير لوت تا كوههاى هند قرار داشت - اطلاق مى شد.
اين شاعر شعرى نغز در معنى خراسان سروده است :
خوشا جا، يا بر و بوم خراسان
در او، باش و جهان را مى خور آسان
زبان پهلوى هر كاو شناسد
خراسان آن بود كز از وى خور آسد
در كتاب اماكن مقدسه از معجم البلدان چنين نقل شده است : خراسان در قديم از طرف شمال به حدود ماوراءالنهر جيحون از بلاد ترك تا اواسط بلاد افغانستان كه كشش آن بيشتر در طرف شرق بوده تا حدود غربى چين ادامه داشته است .و از جنوب تا كرمان و حدود هند گسترش مى يافته است .
بلاذرى گفته : خراسان به چهار ربع تقسيم مى شده است :
ربع اول ، ايرانشهر نيشابور و هرات و توس
ربع دوم ، مرو، سرخس ، فسا و خوارزم
ربع سوم ، بدخشان كه طريق تبت از آنجا بوده است و مردم از اندرابه به كابل و ترمذ مى رفتند.
ربع چهارم ، ماوراءالنهر كه بخارا و فرغانه و سمرقند است .
در مراصدالاطلاع مى نويسد: حدود خراسان از عراق شروع مى شد و آخرش به نزديكيهاى هندوستان مى رسيد.
خراسان مهد علم و دانش و سرزمين انديشمندان به شمار مى رفت چنانكه اولى فيلسوف خراسان محمد بن ترخان معروف به ابى نصر فارابى تركى است و شيخ الرئيس كه زادگاهش اطراف خراسان بود، در همدان از دنيا رفته است .
خواجه نصيرالدين طوسى متوفى به سال 673 ه ق - كه در بغداد، كنار مرقد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و امام جواد عليه السلام مدفون است و ابو جعفر محمد بن حسن طوسى متوفى به سال 460 ه ق در بغداد، خراسانى هستند.
تمام صاحبان صحاح سته در نزد، اهل سنت از خراسان بوده اند.ابو حامد غزالى و برادرش احمد غزالى و حاكم نيشابورى ، صاحب مستدرك بخارى ، ترمذى و چندين فقيه و عالم ديگر از اين سرزمين بر خاسته اند.
از رياضى دانان ، عمر خيام ، از سياستمداران ابومسلم خراسانى ، از شاعران به نام ، فردوسى و رودكى و از تاريخ دانان و رياصيات ، ابوريحان بيرونى را بايد نام برد.
در فرهنگ دهخدا نوشته است :
خراسان شامل تمام بلاد ماوراءالنهر در شمال خاور به استثناى سيستان و قهستان جنوب بود.
حدود خارجى خراسان در آسياى وسطى بيابان چين و پامير و از سمت هند و جبال و هندوكش بود ولى بعدا اين حدود دقيق تر و كوچكتر شد، تا آنجا كه خراسان كه يكى از ايالات ايران در قرون وسطى بود از شمال خاورى از رود جيحون به آن طرف را هم شامل نمى شد ولى همچنان تمام ارتفاعات ماوراى هرات را - كه اكنون قسمت شمال باخترى افغانستان است - در برداشت .مع الوصف بلادى كه در منطقه علياى رود جيحون يعنى در ناحيه پامير واقع بود نزد اعراب قرون وسطى ، جزء خراسان محسوب نمى شد.
ايالت خراسان در دروه اعراب يعنى در قرون وسطى به چهار قسمت يعنى چهار ربع تقسيم مى كردند و هر ربعى را به نام يكى از چهار شهر بزرگى كه در زمانهاى مختلف ، كرسى آن ربع (يعنى مركز استان ) يا كرسى تمام ايالات يعنى پايتخت شناخته مى شد، مى ناميدند.
آن چهار ربع عبارتند از: نيشابور، مرو، هرات و بلخ ؛ پس از فتوحات اول اسلامى ، كرسى ايالت خراسان ، مرو و بلخ بود ولى بعدا امراى سلسله طاهريان ، نيشابور را - كه شهر مهمى از غربى ترين قسمتهاى چهارگانه بود - مركز امارت خويش قرار دادند.
آنچه درباره خراسان نوشته شد وضع خراسان در زمان گذشته بود؛ اما پس از جنگ هرات در سال 1249 ه ق خراسان به دو قسمت تجزيه شد و قسمتى كه در مغرب هريرود واقع بود جزء ايران و قسمت ديگر به افغانستان ضميمه گرديد و يكى از چهار ايالت ايران نام گرفت ايالت خراسان (يعنى خراسان واقع در غرب هريرود) به حدود زير محدود است :
شمال : ماوراءالنهر و قسمتهاى كه از آن جدا شده است .
مشرق : عراق عجم و استر آباد.طول آن از شمال به جنوب 800 و از مشرق به مغرب 480 كيلومتر مساحتش قريب 000/220 كيلومتر مربع است .(قدرى بزرگتر از انگلستان )
خراسان ، مهمترين بخش حكومت عباسيان خصوصا زمان هارون الرشيد بود وقتى كه هارون شنيد كه در خراسان يكى از علويان قيام كرده است براى برقرارى حكومت خويش در اين منطقه و اصلاح امور آن ، فضل بن يحيى برمكى را با تشريفات خاص ، والى خراسان گردانيد.
فضل ، مدت دو سال در اين سرزمين به عدل و داد حكومت كرد.و بين هارون و شخصى كه خروج كرده بود ميانجيگرى و به لطاليف الحيل ميان آنها آشتى برقرار كرد و امان نامه اى به امضاى هارون و گواهى بزرگان براى او فرستاد.
پس از دو سال ، هارون فضل را به بغداد خواست و به جاى او على بن عيسى ماهان را - كه مردى ستمكار و نابكار بود - فرستاد.على بن عيسى به اتكاى قدرت هارون ، آن قدر از اموال مردم تصرف كرد و گرفت كه همه به تنگ آمدند، هيچ يك را بر جان مال خود اطمينانى نبود؛ از آن همه ثروتى كه روى هم انباشت ، مقدار ناچيزى - كه باز همان ناچيزى هم در تاريخ بى سابقه بود - به رسم هديه براى هارون فرستاد؛ هديه على بن عيسى به قدرى زياد بود كه هارون براى گوشمالى برمكيان دستور داد تا همه سرلشكران و وزيران در ميدان عمومى شهر، جمع شوند و با حضور يحيى بن خالد و فرزندانش ، هديه على بن عيسى را به معرض نمايش قرار دهند كه خلاصه آن هدايا به نقل از تاريخ بيهقى ، تاءليف ابوالفضل محمد حسين كاتب ، به شرح زير است .
1- هزار غلام ترك ، هر يك جامى مخصوص به دست .
2- هزار كنيز ترك ، هر يك طلايى يا نقره اى به دست .
3- صد غلام هندى با تيغ هندى به دست و صد كنيز هندى با شالهاى مخصوص
4- ده پيل ماده با پوششهاى طلايى يا نقره اى با مهد زرين و پنج پيل نر با پوششهاى طلايى و نقره اى .
5- در عقب پيلان بيست اسب ، با زينهاى طلايى و سر نعل طلا و تجهيزات آنها آراسته به جواهر بدخشى و فيروزه هاى عالى .
6- اسبهاى گيلانى و دويست اسب خراسانى و بيست شاهين شكارى .
7- سيصد شتر، با مهد و مخملهاى زرين آراسته ، و هفتصد شتر ديگر.
8- پانصد هزار و سيصد پارچه بلور.
9- بيست گردنبند جواهر و سيصد هزار مرواريد.
10- دويست دست چينى فغفورى و سيصد پرده عالى و دويست خانه قالى و غيره .
هارون از يحيى پرسيد: در زمان استاندارى فضل ، اين هدايا كجا بود؟ يحيى در جواب گفت : در خانه صاحبان آنها.گرچه هارون از اين سخن در خشم شد ولى يحيى كاملا او را به وخامت اوضاع وارد نمود.
گوشزد كرد كه خراسان سرحدى پهناور است و دشمنانى مانند تركان در آن ناحيه هستند و مردم از دست على بن عيسى به تنگ آمدند.اگر خليفه به داد آنها نرسد، دست به درگاه خداوند دراز كنند و فتنه اى بر پا كنند كه خليفه شخصا براى دفع آنها بايد حركت كند و به جاى هر درمى پنجاه درم خرج ، لازم خواهد داشت تا فتنه فرو نشيند؛ كار ستمگرى على بن عيسى به جاى رسيد كه مردم عليه حكومت مركزى شورش كردند.
بيدادگرى على بن عيسى كه همه را دچار فقر و فاقه كرده بود موجب شد كه آتش شورش را دامن زنند؟ پس از آنها هم رافع پسر ليث سيار - كه از طرف على بن عيسى فرماندار ماورءالنهر شده بود شورش كرد و پيوسته لشكر على بن عيسى را شكست داد تا على بن عيسى را به كمك خواستن از هارون مجبور كرد.
شورش مردم از طرف حمزة بن عبدالله خارجى در حدود سيستان بود كه با فراهم كردند سيصد هزار سپاهى مجهز دستور داد هر پانصد نفر به نواحى خراسان حمله برند و دست نشاندگان بنى عباسى را هر جا يافتند، بكشند و اموالشان را هم به غنيمت بگيرند.
دو آشوب ديگر هم در خراسان پديد آمد، هارون مجبور شد كه خود شخصا به هر يك از اين نواحى حركت كند.
1- شورش المقنع كه در شب از چاه ماهى بيرون مى آورد.
2- شورش بابك خرم دين كه دعوى خدايى مى كرد.
هارون ، محمد امين را در بغداد گذاشت و ماءمون را به خراسان برد.با اينكه حال او مساعد نبود.ناچار شد كه به اين مسافرت تن در دهد از راه رى و گرگان و اسفراين به طرف مرو حركت نمود و در دهى به نام كهناب چهار ماه توقف كرد و بختيشوع طبيب معالج او، پيوسته ملازم ركاب بود؛ منجمين هم قبلا به هارون گفته بودند كه در خراسان خواهد مرد، لذا از اين سفر بيم داشت .ناچار نامه اى به حمزة بن عبدالله كه يكى از شورشيان بود نوشت و او را با وعده هاى زياد به اطاعت خويش دعوت كرد اما پاسخى سخت از او شنيد.هارون كه چاره اى غير از جنگ نديد از گرگان به توس رفت و به واسطه هراسى كه از جنگ داشت در آنجا مرضش شدت يافت و در شب سوم جمادى الآخر سال 193 ه ق در قريه نوغان در سن 49 سالگى در گذشت .
والى خراسان كه در آن زمان حميد بن قحطبه طايى بود، هارون را در باغ خود كه در آن قصرى عالى بنا كرده بود دفن نمود.ماءمون بر فراز قبر پدر قبه اى ساخت كه به قبه هارونى معروف شد.اكنون همان قبه بارگاه على بن موسى الرضا عليه السلام است .
مهر ديدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوى خاور مى شتافت
ناصر خسرو مى گويد:
خاك خراسان كه بود جاى ادب
معدن ديوان ناكس اكنون شد.
خاقانى گويد:
آن كعبه وفا كه خراسانش نام بود
اكنون به پاى پيل حوادث خراب شد.
خراسان را در زبان فارسى قديم ، خاور زمين مى ناميدند.
اين نام در اوايل قرون وسطى به طور كلى بر تمام ايالات اسلامى - كه در سمت خاور كوير لوت تا كوههاى هند قرار داشت - اطلاق مى شد.
اين شاعر شعرى نغز در معنى خراسان سروده است :
خوشا جا، يا بر و بوم خراسان
در او، باش و جهان را مى خور آسان
زبان پهلوى هر كاو شناسد
خراسان آن بود كز از وى خور آسد
در كتاب اماكن مقدسه از معجم البلدان چنين نقل شده است : خراسان در قديم از طرف شمال به حدود ماوراءالنهر جيحون از بلاد ترك تا اواسط بلاد افغانستان كه كشش آن بيشتر در طرف شرق بوده تا حدود غربى چين ادامه داشته است .و از جنوب تا كرمان و حدود هند گسترش مى يافته است .
بلاذرى گفته : خراسان به چهار ربع تقسيم مى شده است :
ربع اول ، ايرانشهر نيشابور و هرات و توس
ربع دوم ، مرو، سرخس ، فسا و خوارزم
ربع سوم ، بدخشان كه طريق تبت از آنجا بوده است و مردم از اندرابه به كابل و ترمذ مى رفتند.
ربع چهارم ، ماوراءالنهر كه بخارا و فرغانه و سمرقند است .
در مراصدالاطلاع مى نويسد: حدود خراسان از عراق شروع مى شد و آخرش به نزديكيهاى هندوستان مى رسيد.
خراسان مهد علم و دانش و سرزمين انديشمندان به شمار مى رفت چنانكه اولى فيلسوف خراسان محمد بن ترخان معروف به ابى نصر فارابى تركى است و شيخ الرئيس كه زادگاهش اطراف خراسان بود، در همدان از دنيا رفته است .
خواجه نصيرالدين طوسى متوفى به سال 673 ه ق - كه در بغداد، كنار مرقد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و امام جواد عليه السلام مدفون است و ابو جعفر محمد بن حسن طوسى متوفى به سال 460 ه ق در بغداد، خراسانى هستند.
تمام صاحبان صحاح سته در نزد، اهل سنت از خراسان بوده اند.ابو حامد غزالى و برادرش احمد غزالى و حاكم نيشابورى ، صاحب مستدرك بخارى ، ترمذى و چندين فقيه و عالم ديگر از اين سرزمين بر خاسته اند.
از رياضى دانان ، عمر خيام ، از سياستمداران ابومسلم خراسانى ، از شاعران به نام ، فردوسى و رودكى و از تاريخ دانان و رياصيات ، ابوريحان بيرونى را بايد نام برد.
در فرهنگ دهخدا نوشته است :
خراسان شامل تمام بلاد ماوراءالنهر در شمال خاور به استثناى سيستان و قهستان جنوب بود.
حدود خارجى خراسان در آسياى وسطى بيابان چين و پامير و از سمت هند و جبال و هندوكش بود ولى بعدا اين حدود دقيق تر و كوچكتر شد، تا آنجا كه خراسان كه يكى از ايالات ايران در قرون وسطى بود از شمال خاورى از رود جيحون به آن طرف را هم شامل نمى شد ولى همچنان تمام ارتفاعات ماوراى هرات را - كه اكنون قسمت شمال باخترى افغانستان است - در برداشت .مع الوصف بلادى كه در منطقه علياى رود جيحون يعنى در ناحيه پامير واقع بود نزد اعراب قرون وسطى ، جزء خراسان محسوب نمى شد.
ايالت خراسان در دروه اعراب يعنى در قرون وسطى به چهار قسمت يعنى چهار ربع تقسيم مى كردند و هر ربعى را به نام يكى از چهار شهر بزرگى كه در زمانهاى مختلف ، كرسى آن ربع (يعنى مركز استان ) يا كرسى تمام ايالات يعنى پايتخت شناخته مى شد، مى ناميدند.
آن چهار ربع عبارتند از: نيشابور، مرو، هرات و بلخ ؛ پس از فتوحات اول اسلامى ، كرسى ايالت خراسان ، مرو و بلخ بود ولى بعدا امراى سلسله طاهريان ، نيشابور را - كه شهر مهمى از غربى ترين قسمتهاى چهارگانه بود - مركز امارت خويش قرار دادند.
آنچه درباره خراسان نوشته شد وضع خراسان در زمان گذشته بود؛ اما پس از جنگ هرات در سال 1249 ه ق خراسان به دو قسمت تجزيه شد و قسمتى كه در مغرب هريرود واقع بود جزء ايران و قسمت ديگر به افغانستان ضميمه گرديد و يكى از چهار ايالت ايران نام گرفت ايالت خراسان (يعنى خراسان واقع در غرب هريرود) به حدود زير محدود است :
شمال : ماوراءالنهر و قسمتهاى كه از آن جدا شده است .
مشرق : عراق عجم و استر آباد.طول آن از شمال به جنوب 800 و از مشرق به مغرب 480 كيلومتر مساحتش قريب 000/220 كيلومتر مربع است .(قدرى بزرگتر از انگلستان )
خراسان ، مهمترين بخش حكومت عباسيان خصوصا زمان هارون الرشيد بود وقتى كه هارون شنيد كه در خراسان يكى از علويان قيام كرده است براى برقرارى حكومت خويش در اين منطقه و اصلاح امور آن ، فضل بن يحيى برمكى را با تشريفات خاص ، والى خراسان گردانيد.
فضل ، مدت دو سال در اين سرزمين به عدل و داد حكومت كرد.و بين هارون و شخصى كه خروج كرده بود ميانجيگرى و به لطاليف الحيل ميان آنها آشتى برقرار كرد و امان نامه اى به امضاى هارون و گواهى بزرگان براى او فرستاد.
پس از دو سال ، هارون فضل را به بغداد خواست و به جاى او على بن عيسى ماهان را - كه مردى ستمكار و نابكار بود - فرستاد.على بن عيسى به اتكاى قدرت هارون ، آن قدر از اموال مردم تصرف كرد و گرفت كه همه به تنگ آمدند، هيچ يك را بر جان مال خود اطمينانى نبود؛ از آن همه ثروتى كه روى هم انباشت ، مقدار ناچيزى - كه باز همان ناچيزى هم در تاريخ بى سابقه بود - به رسم هديه براى هارون فرستاد؛ هديه على بن عيسى به قدرى زياد بود كه هارون براى گوشمالى برمكيان دستور داد تا همه سرلشكران و وزيران در ميدان عمومى شهر، جمع شوند و با حضور يحيى بن خالد و فرزندانش ، هديه على بن عيسى را به معرض نمايش قرار دهند كه خلاصه آن هدايا به نقل از تاريخ بيهقى ، تاءليف ابوالفضل محمد حسين كاتب ، به شرح زير است .
1- هزار غلام ترك ، هر يك جامى مخصوص به دست .
2- هزار كنيز ترك ، هر يك طلايى يا نقره اى به دست .
3- صد غلام هندى با تيغ هندى به دست و صد كنيز هندى با شالهاى مخصوص
4- ده پيل ماده با پوششهاى طلايى يا نقره اى با مهد زرين و پنج پيل نر با پوششهاى طلايى و نقره اى .
5- در عقب پيلان بيست اسب ، با زينهاى طلايى و سر نعل طلا و تجهيزات آنها آراسته به جواهر بدخشى و فيروزه هاى عالى .
6- اسبهاى گيلانى و دويست اسب خراسانى و بيست شاهين شكارى .
7- سيصد شتر، با مهد و مخملهاى زرين آراسته ، و هفتصد شتر ديگر.
8- پانصد هزار و سيصد پارچه بلور.
9- بيست گردنبند جواهر و سيصد هزار مرواريد.
10- دويست دست چينى فغفورى و سيصد پرده عالى و دويست خانه قالى و غيره .
هارون از يحيى پرسيد: در زمان استاندارى فضل ، اين هدايا كجا بود؟ يحيى در جواب گفت : در خانه صاحبان آنها.گرچه هارون از اين سخن در خشم شد ولى يحيى كاملا او را به وخامت اوضاع وارد نمود.
گوشزد كرد كه خراسان سرحدى پهناور است و دشمنانى مانند تركان در آن ناحيه هستند و مردم از دست على بن عيسى به تنگ آمدند.اگر خليفه به داد آنها نرسد، دست به درگاه خداوند دراز كنند و فتنه اى بر پا كنند كه خليفه شخصا براى دفع آنها بايد حركت كند و به جاى هر درمى پنجاه درم خرج ، لازم خواهد داشت تا فتنه فرو نشيند؛ كار ستمگرى على بن عيسى به جاى رسيد كه مردم عليه حكومت مركزى شورش كردند.
بيدادگرى على بن عيسى كه همه را دچار فقر و فاقه كرده بود موجب شد كه آتش شورش را دامن زنند؟ پس از آنها هم رافع پسر ليث سيار - كه از طرف على بن عيسى فرماندار ماورءالنهر شده بود شورش كرد و پيوسته لشكر على بن عيسى را شكست داد تا على بن عيسى را به كمك خواستن از هارون مجبور كرد.
شورش مردم از طرف حمزة بن عبدالله خارجى در حدود سيستان بود كه با فراهم كردند سيصد هزار سپاهى مجهز دستور داد هر پانصد نفر به نواحى خراسان حمله برند و دست نشاندگان بنى عباسى را هر جا يافتند، بكشند و اموالشان را هم به غنيمت بگيرند.
دو آشوب ديگر هم در خراسان پديد آمد، هارون مجبور شد كه خود شخصا به هر يك از اين نواحى حركت كند.
1- شورش المقنع كه در شب از چاه ماهى بيرون مى آورد.
2- شورش بابك خرم دين كه دعوى خدايى مى كرد.
هارون ، محمد امين را در بغداد گذاشت و ماءمون را به خراسان برد.با اينكه حال او مساعد نبود.ناچار شد كه به اين مسافرت تن در دهد از راه رى و گرگان و اسفراين به طرف مرو حركت نمود و در دهى به نام كهناب چهار ماه توقف كرد و بختيشوع طبيب معالج او، پيوسته ملازم ركاب بود؛ منجمين هم قبلا به هارون گفته بودند كه در خراسان خواهد مرد، لذا از اين سفر بيم داشت .ناچار نامه اى به حمزة بن عبدالله كه يكى از شورشيان بود نوشت و او را با وعده هاى زياد به اطاعت خويش دعوت كرد اما پاسخى سخت از او شنيد.هارون كه چاره اى غير از جنگ نديد از گرگان به توس رفت و به واسطه هراسى كه از جنگ داشت در آنجا مرضش شدت يافت و در شب سوم جمادى الآخر سال 193 ه ق در قريه نوغان در سن 49 سالگى در گذشت .
والى خراسان كه در آن زمان حميد بن قحطبه طايى بود، هارون را در باغ خود كه در آن قصرى عالى بنا كرده بود دفن نمود.ماءمون بر فراز قبر پدر قبه اى ساخت كه به قبه هارونى معروف شد.اكنون همان قبه بارگاه على بن موسى الرضا عليه السلام است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر