يكى از دوستان على بن محمد مى گويد:
صاحب فرزند شدم. روز هفتم نامه اى براى حضرت امام زمان (عليه السلام) نوشتم و از ايشان اجازه خواستم كه سنت پيامبر را (صلى الله عليه و آله و سلم) در باب تراشيدن سر و عقيقه و نامگذارى طفل انجام دهد.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرموده بود ((دست نگه دار)).
همان روز آن طفل مرد.
نامه اى ديگر مبنى بر فوت فرزندم به حضور ايشان عرضه داشتم.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرمود: ((به زودى خداوند دو پسر به جاى آن به عنايت خواهد نمود اولى را احمد و دومى را جعفر نام بگذار)).
پس از آن همانطور كه امام (عليه السلام) فرموده بود خداوند دو فرزند به من عنايت نمود.
همچنين سالى تصميم گرفت كه به حج مشرف شوم خود را آماده كردم و از مردم خداحافظى نمودم. درست هنگام خروج از شهر، نامه اى از حضرت امام زمان (عليه السلام) به دستم رسيد كه: ((ما راضى به سفر تو نيستيم اما خود دانى!))
من دلتنگ و اندوهگين شدم. نامه اى عرضه داشتم كه: هر چند از نرفتن به حج غمگينم اما گوش به فرمان و اطاعت امر شما دارم.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرمود: ((ناراحت نباش سال آينده - ان شاء الله - به حج مشرف خواهى شد)).
سال بعد براى تشرف به حج اجازه خواستم و ايشان اجازه فرمودند.
نامه ديگرى نوشتم و عرض كردم: مى خواهم با محمد بن عباس كه به ديانت و امامت او اطمينان دارم همسفر شوم.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرمودند: ((اسدى؟ همسفر خوبى است، اگر او آمد كسى ديگر را انتخاب نكن)).
اسدى آماده شد و به اتفاق عازم سفر شديم.
صاحب فرزند شدم. روز هفتم نامه اى براى حضرت امام زمان (عليه السلام) نوشتم و از ايشان اجازه خواستم كه سنت پيامبر را (صلى الله عليه و آله و سلم) در باب تراشيدن سر و عقيقه و نامگذارى طفل انجام دهد.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرموده بود ((دست نگه دار)).
همان روز آن طفل مرد.
نامه اى ديگر مبنى بر فوت فرزندم به حضور ايشان عرضه داشتم.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرمود: ((به زودى خداوند دو پسر به جاى آن به عنايت خواهد نمود اولى را احمد و دومى را جعفر نام بگذار)).
پس از آن همانطور كه امام (عليه السلام) فرموده بود خداوند دو فرزند به من عنايت نمود.
همچنين سالى تصميم گرفت كه به حج مشرف شوم خود را آماده كردم و از مردم خداحافظى نمودم. درست هنگام خروج از شهر، نامه اى از حضرت امام زمان (عليه السلام) به دستم رسيد كه: ((ما راضى به سفر تو نيستيم اما خود دانى!))
من دلتنگ و اندوهگين شدم. نامه اى عرضه داشتم كه: هر چند از نرفتن به حج غمگينم اما گوش به فرمان و اطاعت امر شما دارم.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرمود: ((ناراحت نباش سال آينده - ان شاء الله - به حج مشرف خواهى شد)).
سال بعد براى تشرف به حج اجازه خواستم و ايشان اجازه فرمودند.
نامه ديگرى نوشتم و عرض كردم: مى خواهم با محمد بن عباس كه به ديانت و امامت او اطمينان دارم همسفر شوم.
حضرت (عليه السلام) مرقوم فرمودند: ((اسدى؟ همسفر خوبى است، اگر او آمد كسى ديگر را انتخاب نكن)).
اسدى آماده شد و به اتفاق عازم سفر شديم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر