از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده به جهان گشود، مردى يهودى نزد جماعت قريش آمد و گفت : آيا امشب كودكى در ميان شما به دنيا آمده است ؟
آنها پاسخ دادند: خير
او گفت : بنابراين آن كودك در فلسطين متولد شده و نامش احمد است ، از نشانه هاى او اينكه خالى در بدن دارد كه رنگش مانند رنگ ابريشم خاكسترى است كه هلاكت و نابودى اهل كتاب و يهود به دست او صورت مى گيرد...
جماعت قريش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند كه آن كودك در سرزمين مكه به دنيا آمده است يا نه ، در اين پرس و جو دريافتند كه فرزندى در خانه عبدالمطلب متولد شده است ، آنها به جستجوى آن مرد يهودى پرداختند و به او خبر دادند كه در ميان ما پسرى به دنيا آمده است .
يهودى گفت : آيا او قبل از خبر دادن من به دنيا آمده يا بعد از آن ؟
آنها گفتند: قبل از خبر دادن تو به دنيا آمده است .
يهودى گفت : مرا نزد او ببريد تا او را بنگرم ، قريش همراه او حركت كردند و نزد مادر آن كودك ((آمنه (عليه السلام ))) آمدند و به او گفتند كودك خود را بيرون بياور تا او را بنگريم .
آمنه (عليه السلام ) گفت : سوگند به خدا پسرم بر خلاف روش تولد پسران ديگر به دنيا آمد، پس از تولد دست هايش را به زمين گذاشت و سرش را به سوى آسمان بلند كرد و به آسمان نگريست ، سپس از او نورى بدرخشيد به طورى كه من در روشنائى آن نور، كاخ هاى بصرى ((در اطراف شام )) را ديدم و شنيدم هاتفى از جانب آسمان مى گفت :
تو سرور و آقاى امت را زائيدى ، پس بگو او را به خداى يكتا پناه مى دهم از شر هر شخص حسودى و نام او را ((محمد)) بگذار.
مرد يهودى كودك را گرفت و به او نگاه كرد سپس او را گردانيد و به خالى كه ميان شانه هايش بو به دقت نگاه كرد، ناگاه بيهوش به زمين افتاد.
اطرافيان كودك را گرفتند و به مارش سپردند و به او گفتند: خداوند وجود اين كودك را براى تو مبارك كند، وقتى مرد يهودى به هوش آمد به او گفتند: واى بر تو چه عارضه اى پيدا كردى ؟
او گفت : مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت بيرون رفت ، سوگند به خدا اين كودك همان پيامبرى است كه آنها را به هلاكت مى رساند، قريش از اين بشارت خوشحال شدند.
مرد يهودى به آنها گفت : شادمان شويد سوگند به خدا اين مولود آنچنان شكوه و عظمت به شما مى بخشد كه زبان زد مشرق و مغرب خواهد شد.
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده به جهان گشود، مردى يهودى نزد جماعت قريش آمد و گفت : آيا امشب كودكى در ميان شما به دنيا آمده است ؟
آنها پاسخ دادند: خير
او گفت : بنابراين آن كودك در فلسطين متولد شده و نامش احمد است ، از نشانه هاى او اينكه خالى در بدن دارد كه رنگش مانند رنگ ابريشم خاكسترى است كه هلاكت و نابودى اهل كتاب و يهود به دست او صورت مى گيرد...
جماعت قريش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند كه آن كودك در سرزمين مكه به دنيا آمده است يا نه ، در اين پرس و جو دريافتند كه فرزندى در خانه عبدالمطلب متولد شده است ، آنها به جستجوى آن مرد يهودى پرداختند و به او خبر دادند كه در ميان ما پسرى به دنيا آمده است .
يهودى گفت : آيا او قبل از خبر دادن من به دنيا آمده يا بعد از آن ؟
آنها گفتند: قبل از خبر دادن تو به دنيا آمده است .
يهودى گفت : مرا نزد او ببريد تا او را بنگرم ، قريش همراه او حركت كردند و نزد مادر آن كودك ((آمنه (عليه السلام ))) آمدند و به او گفتند كودك خود را بيرون بياور تا او را بنگريم .
آمنه (عليه السلام ) گفت : سوگند به خدا پسرم بر خلاف روش تولد پسران ديگر به دنيا آمد، پس از تولد دست هايش را به زمين گذاشت و سرش را به سوى آسمان بلند كرد و به آسمان نگريست ، سپس از او نورى بدرخشيد به طورى كه من در روشنائى آن نور، كاخ هاى بصرى ((در اطراف شام )) را ديدم و شنيدم هاتفى از جانب آسمان مى گفت :
تو سرور و آقاى امت را زائيدى ، پس بگو او را به خداى يكتا پناه مى دهم از شر هر شخص حسودى و نام او را ((محمد)) بگذار.
مرد يهودى كودك را گرفت و به او نگاه كرد سپس او را گردانيد و به خالى كه ميان شانه هايش بو به دقت نگاه كرد، ناگاه بيهوش به زمين افتاد.
اطرافيان كودك را گرفتند و به مارش سپردند و به او گفتند: خداوند وجود اين كودك را براى تو مبارك كند، وقتى مرد يهودى به هوش آمد به او گفتند: واى بر تو چه عارضه اى پيدا كردى ؟
او گفت : مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت بيرون رفت ، سوگند به خدا اين كودك همان پيامبرى است كه آنها را به هلاكت مى رساند، قريش از اين بشارت خوشحال شدند.
مرد يهودى به آنها گفت : شادمان شويد سوگند به خدا اين مولود آنچنان شكوه و عظمت به شما مى بخشد كه زبان زد مشرق و مغرب خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر