هياءت مديره بيمارستان امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف ، واقع در مشهد مقدس هر ماه يك مرتبه جلسه مشورتى دارند كه شش نفر از آنها اهل تهران و بقيه مشهدى هستند.
در يكى از جلسات مشورتى كه آقاى سيد جعفر سيدان نيز حضور داشتند و مؤ لف تلفنى كيفيت را از ايشان جويا شد چنين توضيح داد:
آن روز بر سبيل صحبت قرار شد كه هر كس كرامتى از حضرت رضا عليه السلام ديده است نقل كند. آقاى تقى زاده يكى از اعضاى هياءت تهرانى گفت :
من در سن هيجده سالگى پدرم يكى از تجار مرفه تهران بود؛ روزى به ايشان پيشنهاد كردم كه مايلم ، به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شوم ، ايشان پذيرفتند؛ ولى فرمودند: بايد صبر كنى تا يك نفر همراهى مناسب پيدا شود تا با هم برويد.
چند روزى براى پيدا كردن همراهى صبر كردم ؛ اما كسى پيدا نشد. يكى از دلالان بازار گفت : من عازم زيارت حضرت رضا عليه السلام هستم ، من قصد زيارت او را به پدرم گفتم و از او اجازه رفتن به زيارت خواستم ؛ پدرم گفت پسرم ! او وضع مالى مناسبى ندارد؛ باز هم صبر كن تا كسى را پيدا كنيم كه هماهنگى مالى هم داشته باشد.
چند روز گذشت شخص مناسبى پيدا نشد به پدرم گفتم : بابا جان ! من با همين آقا مى سازم به هر نحو كه گذران گند؛ پدر اجازه رفتن داد؛ همينكه وارد صحن سراى حضرت رضا عليه السلام شديم ، گفتم : احمد! اين اولين سفر تو است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شده اى از اين بزرگوار هر چه بخواهى به تو كرامت مى كند. گفتم : من نيازى احساس نمى كنم . كه برآوردنش را احساس كنم كفت : نه . فكر كن ببين به چه نيازمندى ؛ من هر چه فكر كردم چيزى به خاطرم نرسيد. گفتم : من كه چيزى به يادم نمى آيد. گفت : يك سفر كربلا بخواه . گفتم : اكنون كه گذر نامه كربلا براى كسى صادر نمى كنند.گفت :اگر تو از حضرت رضا عليه السلام بخواهى ، برايت صادر مى كنند؛ سخنش را پذيرفتم و پس از تشرف از حضرت رضا عليه السلام سر كربلا را درخواست كردم .
زيارت چند روزه ما به پايان رسيد و به تهران رفتيم بمحض اينكه پدرم از ورود من آگاه شد به استقبالم آمده ، مرا در بغل گرفت و بوسيد و گفت : پسرم ! زيارتت قبول ؛ سپس گفت : بابا! در اين سفر از حضرت رضا عليه السلام چه درخواست كردى ؟
گفت : حقيقت اين است كه رفيق راه من پيشنهاد كرد كه تو از حضرت رضا عليه السلام چيزى بخواه ؛ حتما به تو كرامت مى كند. من هر چه فكر كردم چيزى به خاطرم نرسيد؛ بالاءخره خودش گفت : يك سفر كربلا از حضرت بخواه . من هم پذيرفته ،درخواست كردم .
آن گاه ديدم پدرم يك گذرنامه به نام من احمد تقى زاده از جيبش بيرون آورده ، به من داد؛ گفتم : اين گذرنامه را چگونه گرفتى ؟ گفت :پسرم ؟ نخست وزير در يك مورد كارش گير كرده بود به هر درى مى زد درست نمى شد. به او پيشنهاد كردند مگر فلانى - كه دم و نفس خوبى دارد - متوسل شوى تا برايت كارى انجام دهد. پس از مراجعه ، كار آقاى نخست وزير درست شد. او به اين آقا گفته بود هر چه پول بخواهى مى دهم ؛ اما ايشان از گرفتن پول امتناع ورزيد. - با وجود اينكه نياز هم داشت ؛ اما از او پولى نمى خواست بگيرد - از اين رو گفته بود پول نمى خواهم ولى دوازده عدد گذرنامه كربلا مى خواهم .
نخست وزير گفته بود:اشكالى ندارد، اسامى آنها را بده تا فردا گذرنامه ها را بگيرى . ايشان يازده نفر از تجار سرشناس تهران را - كه مى شناخت - نام برد و يادداشت كرد؛ اما نفر دوازدهم به خاطرش نيامد، يك مرتبه نام تو (احمد تقى زاده ) به دلش افتاد - با اينكه نمى دانست كسى به اين نام هست يا نه ؟ نام تو را به عنوان نفر دوازدهم داد و گذرنامه صادر شد. ايشان به تجار صاحبان گذرنامه مراجعه كرد و هر كدام براى صدور گذر نامه خود، مبلغ قابل توجهى به او دادند ولى گذرنامه دوازدهم روى دستش ماند؛ از تجار پرسيده بود كه در بازار كسى به نام احمد تقى زاده هست ؟ گفته بودند: تقى زاده هست ؛ ولى خيال نمى كنم كه نامش احمد باشد. براى تحقيق نام او به حجره ما فرستادند؛ آمد و گفت : اسم شما چيست ؟ گفتم :حسين تقى زاده گفت : شمااحمد نداريد؟ گفتم : چرا نام پسرم احمد است - كه فعلا در مشهد، زائر حضرت رضا عليه السلام است .
او اين گذرنامه را در اختيارم گذاشت و دانستم كه اين اهدايى حضرت رضا عليه السلام است .
در يكى از جلسات مشورتى كه آقاى سيد جعفر سيدان نيز حضور داشتند و مؤ لف تلفنى كيفيت را از ايشان جويا شد چنين توضيح داد:
آن روز بر سبيل صحبت قرار شد كه هر كس كرامتى از حضرت رضا عليه السلام ديده است نقل كند. آقاى تقى زاده يكى از اعضاى هياءت تهرانى گفت :
من در سن هيجده سالگى پدرم يكى از تجار مرفه تهران بود؛ روزى به ايشان پيشنهاد كردم كه مايلم ، به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شوم ، ايشان پذيرفتند؛ ولى فرمودند: بايد صبر كنى تا يك نفر همراهى مناسب پيدا شود تا با هم برويد.
چند روزى براى پيدا كردن همراهى صبر كردم ؛ اما كسى پيدا نشد. يكى از دلالان بازار گفت : من عازم زيارت حضرت رضا عليه السلام هستم ، من قصد زيارت او را به پدرم گفتم و از او اجازه رفتن به زيارت خواستم ؛ پدرم گفت پسرم ! او وضع مالى مناسبى ندارد؛ باز هم صبر كن تا كسى را پيدا كنيم كه هماهنگى مالى هم داشته باشد.
چند روز گذشت شخص مناسبى پيدا نشد به پدرم گفتم : بابا جان ! من با همين آقا مى سازم به هر نحو كه گذران گند؛ پدر اجازه رفتن داد؛ همينكه وارد صحن سراى حضرت رضا عليه السلام شديم ، گفتم : احمد! اين اولين سفر تو است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شده اى از اين بزرگوار هر چه بخواهى به تو كرامت مى كند. گفتم : من نيازى احساس نمى كنم . كه برآوردنش را احساس كنم كفت : نه . فكر كن ببين به چه نيازمندى ؛ من هر چه فكر كردم چيزى به خاطرم نرسيد. گفتم : من كه چيزى به يادم نمى آيد. گفت : يك سفر كربلا بخواه . گفتم : اكنون كه گذر نامه كربلا براى كسى صادر نمى كنند.گفت :اگر تو از حضرت رضا عليه السلام بخواهى ، برايت صادر مى كنند؛ سخنش را پذيرفتم و پس از تشرف از حضرت رضا عليه السلام سر كربلا را درخواست كردم .
زيارت چند روزه ما به پايان رسيد و به تهران رفتيم بمحض اينكه پدرم از ورود من آگاه شد به استقبالم آمده ، مرا در بغل گرفت و بوسيد و گفت : پسرم ! زيارتت قبول ؛ سپس گفت : بابا! در اين سفر از حضرت رضا عليه السلام چه درخواست كردى ؟
گفت : حقيقت اين است كه رفيق راه من پيشنهاد كرد كه تو از حضرت رضا عليه السلام چيزى بخواه ؛ حتما به تو كرامت مى كند. من هر چه فكر كردم چيزى به خاطرم نرسيد؛ بالاءخره خودش گفت : يك سفر كربلا از حضرت بخواه . من هم پذيرفته ،درخواست كردم .
آن گاه ديدم پدرم يك گذرنامه به نام من احمد تقى زاده از جيبش بيرون آورده ، به من داد؛ گفتم : اين گذرنامه را چگونه گرفتى ؟ گفت :پسرم ؟ نخست وزير در يك مورد كارش گير كرده بود به هر درى مى زد درست نمى شد. به او پيشنهاد كردند مگر فلانى - كه دم و نفس خوبى دارد - متوسل شوى تا برايت كارى انجام دهد. پس از مراجعه ، كار آقاى نخست وزير درست شد. او به اين آقا گفته بود هر چه پول بخواهى مى دهم ؛ اما ايشان از گرفتن پول امتناع ورزيد. - با وجود اينكه نياز هم داشت ؛ اما از او پولى نمى خواست بگيرد - از اين رو گفته بود پول نمى خواهم ولى دوازده عدد گذرنامه كربلا مى خواهم .
نخست وزير گفته بود:اشكالى ندارد، اسامى آنها را بده تا فردا گذرنامه ها را بگيرى . ايشان يازده نفر از تجار سرشناس تهران را - كه مى شناخت - نام برد و يادداشت كرد؛ اما نفر دوازدهم به خاطرش نيامد، يك مرتبه نام تو (احمد تقى زاده ) به دلش افتاد - با اينكه نمى دانست كسى به اين نام هست يا نه ؟ نام تو را به عنوان نفر دوازدهم داد و گذرنامه صادر شد. ايشان به تجار صاحبان گذرنامه مراجعه كرد و هر كدام براى صدور گذر نامه خود، مبلغ قابل توجهى به او دادند ولى گذرنامه دوازدهم روى دستش ماند؛ از تجار پرسيده بود كه در بازار كسى به نام احمد تقى زاده هست ؟ گفته بودند: تقى زاده هست ؛ ولى خيال نمى كنم كه نامش احمد باشد. براى تحقيق نام او به حجره ما فرستادند؛ آمد و گفت : اسم شما چيست ؟ گفتم :حسين تقى زاده گفت : شمااحمد نداريد؟ گفتم : چرا نام پسرم احمد است - كه فعلا در مشهد، زائر حضرت رضا عليه السلام است .
او اين گذرنامه را در اختيارم گذاشت و دانستم كه اين اهدايى حضرت رضا عليه السلام است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر