عبدالمطلب

از حكايات و كلمات كوتاه و حكمت آميز عبد المطلب چنين استفاده مى‏شود كه وى در آن محيط تاريك در شمار مردان موحد و معتقد به معاد بوده است و همواره مى‏گفت: «مرد ستمگر در همين سرا بسزاى خود مى‏رسد، و اگر اتفاقا عمر او سپرى شود و پاداش عمل خود را نبيند، در روز باز پسين بسزاى كردار خود خواهد رسيد».عبد المطلب موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر نداشتن فرزند بيشتر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است، از اين جهت تصميم گرفت و نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسيد يكى را در پيشگاه كعبه قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت، چيزى نگذشت كه شماره فرزندان او به ده رسيد و موقع آن شد كه پيمان خود را به مورد اجرا گذارد.

تصور قضيه براى«عبد المطلب»بسيار سخت بود.ولى در عين حال از آن ترس داشت كه در رديف پيمان شكنان قرار گيرد، از اين لحاظ تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان، يكى را بوسيله قرعه انتخاب كند.عبد المطلب با موافقت فرزندان خود روبرو گرديد و قرعه بنام«عبد اللّه»(پدر پيغمبر اكرم)اصابت كرد.«عبد المطلب»بلا فاصله دست عبد اللّه را گرفته بسوى قربانگاه برد، گروه قريش از زن و مرد از جريان نذر و قرعه‏كشى اطلاع يافتند، سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود.سران قريش مى‏گفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم عبد المطلب در برابر امواج خروشان احساسات عمومى متحير بود چه كند، و با خود مى‏انديشيد كه مبادا از اطاعت خدا دست بردارد و پيمان خود را بشكند، ولى با اين همه دنبال چاره نيز مى‏گشت، يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد شايد وى براى اين كار راه حلى بيانديشد عبد المطلب و سران قوم موافقت كردند و بسوى يثرب كه اقامتگاه مردى دانا بود روانه شدند، وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگى به حضور او بار يافتند، كاهن چنين گفت: خونبهاى يك انسان، نزد شما چقدر است؟گفتند ده شتر: گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كرده‏ايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص در آمد شماره شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آنها قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد و بهمين ترتيب تا هنگامى كه قرعه به نام شتران اصابت كند.پيشنهاد«كاهن»موج احساسات مردم را فرو نشاند، زيرا قربانى كردن صدها شتر براى آنان آسان‏تر بود كه جوانى مانند عبد اللّه را در خاك و خون غلطان ببينند، پس از بازگشت به مكه يك روز در مجمع عمومى مراسم قرعه‏كشى آغاز گرديد و در دهمين بار كه شماره شتران بصد رسيده بود، قرعه به نام آنها در آمد، نجات و رهايى عبد اللّه شور عجيبى بر پا كرد، ولى عبد المطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقينا بدانم كه خداى من به اين كار راضى است سه بار قرعه را تكرار كرد، و در هر سه بار قرعه به نام صد شتر در آمد. به اين ترتيب اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى است.دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى او را در همان روز در پيشگاه كعبه ذبح كنند، و هيچ انسانى و حيوانى را از خوردن آن جلوگيرى ننمايند.

از اين جهت عبد المطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالى كه دست فرزند خود را در دست داشت يكسر به سوى خانه«وهب، بن عبد مناف بن زهره»رفته، و دختر او«آمنه»را كه به پاكى و عفت معروف بود، به عقد «عبداللّه» در آورد، و نيز در همان مجلس«دلالة»دختر عموى«آمنه»را خود تزويج كرد و«حمزه»عمو و هم سال پيامبر، از او متولد گشت.

هیچ نظری موجود نیست: