روزى چند از اين ماجرا نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد: دهكده فدك ملك شخصى نيست و نبايد در دست دختر پيغمبر بماند! حاكم مسلمانان به مقتضاى رأى و اجتهاد خود نظر مىدهد: آنچه بعنوان «فىء» در تصرف پيغمبر بود، جزء بيتالمال مسلمانان است و اكنون بايد در دست خليفه باشد.بدين جهت عاملان فاطمه(ع) را از دهكده فدك بيرون راندهاند.
فاطمه تلاش كرد حق خود را ازآنان بازستاند. بر ادعاى خود گواه آورد(اگر چه گواه آوردن به عهده طرف مقابل بود) ولى شهادت آنان مورد پذيرش واقع نشد.
در باره نتيجهگيرى از رفتار مدعيان دختر پيغمبر(ص)، ابن ابى الحديد معتزلى نكتهاى را با ظرافت طنزآميز خود چنين مىنويسد:
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم:
-فاطمه راست مىگفت؟
-آرى!
-اگر راست مىگفت چرا فدك را بدو برنگرداند؟
وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدك را بدو مىداد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مىكرد و او هم نمىتوانست سخن وى را نپذيرد.چه قبول كرده بود كه دختر پيغمبر هر چه مىگويد راست است.
بارى چون دختر پيغمبر دانست كه خليفه از رأى و اجتهاد خود نمىگذرد، و آن را بر سنت جارى مقدم مىدارد، مصمم شد كه شكايت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند.اين بود كه خود را براى طرح شكايت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالى كه جمعى از زنان خويشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد.
نوشتهاند: چون به مسجد مىرفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پيغمبر مىمانست. ابوبكر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.ميان فاطمه(ع) و حاضران چادرى آويختند.دختر پيغمبر نخست نالهاى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند، سپس لختى خاموش ماند. مردم آرام گرفتند و خروشها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز كرد.
اين سخنرانى، تاريخى، شيوا، بليغ، گلهآميز، ترساننده و آتشين است.در مورد عكس العملهايى كه در مقابل آن نشان داده شد روايات مختلف است. همين قدر مىدانيم كه اين اقدام نيز سودمند نيفتاد.طبق برخى روايات پس از اين واقعه فاطمه صورت خود را از على مىپوشانيد.
دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بيمارى او، از آن مردان جان بركف، از آن مسلمانان آماده در صف، كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود، چند تن او را دلدارى دادند و يا به ديدنش رفتند؟هيچكس!جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقيقتر از مردان دارند، بخصوص كه در آن روزها، بيشتر زنان بيرون صحنه سياست بودند و در آنچه مىگذشت دخالت مستقيم نداشتند.
صدوق به اسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على(ع) مىرسد نويسد:
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابىطاهر تنها «زنان»آمده است و از مهاجر و انصار نامى نمىبرد.اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است.اما انصار موقعيّت ديگرى داشتهاند.آنان از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند، پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند.
-دختر پيغمبر چگونهاى؟با بيمارى چه مىكنى؟
-به خدا دنياى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بيزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!چون تيغ زنگار خورده نابرّا، و گاه پيش روى واپسگرا، و خداوندان انديشههاى تيره و نارسايند.خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند.
ناچار كار را بدانها واگذار و ننگ عدالتكشى را بر ايشان باز كردم. نفرين بر اين مكّاران و دور بُوَند از رحمت حق اين ستمكاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايههاى نبوت استوار ماند؟
آنجا كه فرود آمدنگاه جبرئيل امين است و بر عهده على كه عالم به امور دنيا و دين است، به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است.به خدا على را نپسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد.
به خدا سوگند، اگر پاى در ميان مىنهادند، و على را بر كارى كه پيغمبر به عهده او نهاد مىگذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مىبرد و حق هر يك را بدو مىسپرد، چنانكه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است بچيند.تشنگان عدالت از چشمه عدالت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مىگشتند.اگر چنين مىكردند درهاى رحمت از زمين و آسمان به روى آنان مىگشود.اما نكردند و به زودى خدا به كيفر آنچه كردند آنان را عذاب خواهد فرمود.
فاطمه تلاش كرد حق خود را ازآنان بازستاند. بر ادعاى خود گواه آورد(اگر چه گواه آوردن به عهده طرف مقابل بود) ولى شهادت آنان مورد پذيرش واقع نشد.
در باره نتيجهگيرى از رفتار مدعيان دختر پيغمبر(ص)، ابن ابى الحديد معتزلى نكتهاى را با ظرافت طنزآميز خود چنين مىنويسد:
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم:
-فاطمه راست مىگفت؟
-آرى!
-اگر راست مىگفت چرا فدك را بدو برنگرداند؟
وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدك را بدو مىداد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مىكرد و او هم نمىتوانست سخن وى را نپذيرد.چه قبول كرده بود كه دختر پيغمبر هر چه مىگويد راست است.
بارى چون دختر پيغمبر دانست كه خليفه از رأى و اجتهاد خود نمىگذرد، و آن را بر سنت جارى مقدم مىدارد، مصمم شد كه شكايت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند.اين بود كه خود را براى طرح شكايت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالى كه جمعى از زنان خويشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد.
نوشتهاند: چون به مسجد مىرفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پيغمبر مىمانست. ابوبكر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.ميان فاطمه(ع) و حاضران چادرى آويختند.دختر پيغمبر نخست نالهاى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند، سپس لختى خاموش ماند. مردم آرام گرفتند و خروشها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز كرد.
اين سخنرانى، تاريخى، شيوا، بليغ، گلهآميز، ترساننده و آتشين است.در مورد عكس العملهايى كه در مقابل آن نشان داده شد روايات مختلف است. همين قدر مىدانيم كه اين اقدام نيز سودمند نيفتاد.طبق برخى روايات پس از اين واقعه فاطمه صورت خود را از على مىپوشانيد.
دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بيمارى او، از آن مردان جان بركف، از آن مسلمانان آماده در صف، كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود، چند تن او را دلدارى دادند و يا به ديدنش رفتند؟هيچكس!جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقيقتر از مردان دارند، بخصوص كه در آن روزها، بيشتر زنان بيرون صحنه سياست بودند و در آنچه مىگذشت دخالت مستقيم نداشتند.
صدوق به اسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على(ع) مىرسد نويسد:
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابىطاهر تنها «زنان»آمده است و از مهاجر و انصار نامى نمىبرد.اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است.اما انصار موقعيّت ديگرى داشتهاند.آنان از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند، پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند.
-دختر پيغمبر چگونهاى؟با بيمارى چه مىكنى؟
-به خدا دنياى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بيزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!چون تيغ زنگار خورده نابرّا، و گاه پيش روى واپسگرا، و خداوندان انديشههاى تيره و نارسايند.خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند.
ناچار كار را بدانها واگذار و ننگ عدالتكشى را بر ايشان باز كردم. نفرين بر اين مكّاران و دور بُوَند از رحمت حق اين ستمكاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايههاى نبوت استوار ماند؟
آنجا كه فرود آمدنگاه جبرئيل امين است و بر عهده على كه عالم به امور دنيا و دين است، به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است.به خدا على را نپسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد.
به خدا سوگند، اگر پاى در ميان مىنهادند، و على را بر كارى كه پيغمبر به عهده او نهاد مىگذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مىبرد و حق هر يك را بدو مىسپرد، چنانكه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است بچيند.تشنگان عدالت از چشمه عدالت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مىگشتند.اگر چنين مىكردند درهاى رحمت از زمين و آسمان به روى آنان مىگشود.اما نكردند و به زودى خدا به كيفر آنچه كردند آنان را عذاب خواهد فرمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر