تاريخ ولادت
اكنون كه شمهاى از پيشگوييها را براى شما نقل كرديم به دنبال گفتار خود دربارهولادت رسول خدا(ص)باز مىگرديم،و قبل از نقل داستان ولادت و آنچه در آن شب در جهان روى داد چند جمله درباره تاريخ ولادت آن حضرت و اختلافى كه در اين باره در تواريخ ديده مىشود ذكر مىكنيم:
در كتابهاى سيره و تاريخ و بلكه احاديثى كه از امامان بزرگوار روايت شده اختلاف زيادى در روز و ماه ولادت رسول خدا ديده مىشود كه جمعى آن را روز جمعه هفدهم ربيع الاول و برخى روز دوشنبه دوازدهم و قولى روز هشتم و قول ديگر روز دهم آن ماه نوشتهاند،و اقوال ديگرى نيز هست كه آن حضرت در ماه صفر يا محرم و يا رمضان به دنيا آمده ولى مشهور نيست،و در سال ولادت نيز اختلاف كردهاند كه برخى سال 580 ميلادى و گروهى سال 573 را ذكر كردهاند و در بسيارى از تواريخ ولادت آن حضرت را در عام الفيلـيعنى همان سالى كه ابرهه با پيلان جنگى براى ويران ساختن شهر مكه آمدـنقل كردهاند كه تازه سؤال مىشود عامل الفيل چه سالىبوده؟
و به هر صورت اين اختلاف همچنان در تواريخ و روايات ديده مىشود و قول قطعىو مسلمى در اين باره ذكر نشده (1) و البته مشهور ميان علماى شيعه رضوان الله عليهم آن است كه آن حضرت در شب جمعه هفدهم ربيع الاول به دنيا آمده.
و اين اختلاف اقوال در مورد ولادت ساير رهبران بزرگوار الهى و پيشوايان دين نيز ديده مىشود،و بلكه در تاريخ ولادت پيمبران گذشته و انبيا سلف نيز به چشم مىخورد.
اما به گفته يكى از نويسندگان معاصر:
«تاريخ تولد،داستانهاى دوران كودكى،پرورش تن،زندگى و زناشويى و مرگ پيكر خاكى اين نوابغ،رقمى به ستون محاسبات كارهاى درخشان ايشان نمىافزايد،و در دست نبودن ارقام دقيق سالهاى اين حوادث خلأيى در حاصل جمع آن آثار عظيم پديد نمىسازد،به قول انورى:آنان بارز ارقام وجودند و ديگران تفصيل خط ترقين عدم،هرگاه تاريخ زندگى يكى از نوابغ را بررسى مىكنند،پژوهش محققان بر محور گفتار و كردار و شدت تأثير او در محيط پس از وى دور مىزند،مىنويسند :چه گفته است و چه كرده است و براى چه بوده است،اما خود او از كى و تا چه هنگام بوده است؟چندان مهم نيست زيرا به هر حال بوده است.»
«بنابراين وقتى مىبينيم تاريخ نويسان براى تعيين رقم دقيق سال و ماه و روز ميلاد يا مرگ شخصيت بزرگى از رهبران فكرى عالم،به نقل اقوال مىپردازند،نه براى آن است كه روشن ساختن اين رقم در بررسى و ارزيابى تعاليم و اثر وجود آنان سهمى دارد بلكه اين تحقيق و استقصا سنتى موروث است كه تاريخ نويسان به اقتفا از يكديگر به نقل و ضبط آن مىپردازند .»
«با اين همه تاريخ نويس بايد بكوشد تا با استفاده از جرح و تعديل روايات و نقل مورخان سلف اين گوشه تاريك را نيز روشن كند...جهان شرق و غرب از تعاليم مربيان بشر چون موسى و عيسى و محمد(ص)كم و بيش آگاه است،و محققان بارها تعاليم آسمانى و حيات درخشان آنان را بررسى كرده و در عظمت آن فرو رفتهاند اما هيچ تاريخ نويسى نيست كه از روى يقين يا اطمينان روز و ماه و سال تولد و مرگ آنان را تعيين كند،و هرگاه از اقامه بعضى مراسم مخصوص كه از جنبه تكاليف فردى فراتر نمىرود بگذريم علم و جهل ملتها نسبت به اين ارقام،از نظر تأثير آن در ارزيابى اعمال اين چهرههاى درخشان يكسان است.»
اكنون كه شمهاى از پيشگوييها را براى شما نقل كرديم به دنبال گفتار خود دربارهولادت رسول خدا(ص)باز مىگرديم،و قبل از نقل داستان ولادت و آنچه در آن شب در جهان روى داد چند جمله درباره تاريخ ولادت آن حضرت و اختلافى كه در اين باره در تواريخ ديده مىشود ذكر مىكنيم:
در كتابهاى سيره و تاريخ و بلكه احاديثى كه از امامان بزرگوار روايت شده اختلاف زيادى در روز و ماه ولادت رسول خدا ديده مىشود كه جمعى آن را روز جمعه هفدهم ربيع الاول و برخى روز دوشنبه دوازدهم و قولى روز هشتم و قول ديگر روز دهم آن ماه نوشتهاند،و اقوال ديگرى نيز هست كه آن حضرت در ماه صفر يا محرم و يا رمضان به دنيا آمده ولى مشهور نيست،و در سال ولادت نيز اختلاف كردهاند كه برخى سال 580 ميلادى و گروهى سال 573 را ذكر كردهاند و در بسيارى از تواريخ ولادت آن حضرت را در عام الفيلـيعنى همان سالى كه ابرهه با پيلان جنگى براى ويران ساختن شهر مكه آمدـنقل كردهاند كه تازه سؤال مىشود عامل الفيل چه سالىبوده؟
و به هر صورت اين اختلاف همچنان در تواريخ و روايات ديده مىشود و قول قطعىو مسلمى در اين باره ذكر نشده (1) و البته مشهور ميان علماى شيعه رضوان الله عليهم آن است كه آن حضرت در شب جمعه هفدهم ربيع الاول به دنيا آمده.
و اين اختلاف اقوال در مورد ولادت ساير رهبران بزرگوار الهى و پيشوايان دين نيز ديده مىشود،و بلكه در تاريخ ولادت پيمبران گذشته و انبيا سلف نيز به چشم مىخورد.
اما به گفته يكى از نويسندگان معاصر:
«تاريخ تولد،داستانهاى دوران كودكى،پرورش تن،زندگى و زناشويى و مرگ پيكر خاكى اين نوابغ،رقمى به ستون محاسبات كارهاى درخشان ايشان نمىافزايد،و در دست نبودن ارقام دقيق سالهاى اين حوادث خلأيى در حاصل جمع آن آثار عظيم پديد نمىسازد،به قول انورى:آنان بارز ارقام وجودند و ديگران تفصيل خط ترقين عدم،هرگاه تاريخ زندگى يكى از نوابغ را بررسى مىكنند،پژوهش محققان بر محور گفتار و كردار و شدت تأثير او در محيط پس از وى دور مىزند،مىنويسند :چه گفته است و چه كرده است و براى چه بوده است،اما خود او از كى و تا چه هنگام بوده است؟چندان مهم نيست زيرا به هر حال بوده است.»
«بنابراين وقتى مىبينيم تاريخ نويسان براى تعيين رقم دقيق سال و ماه و روز ميلاد يا مرگ شخصيت بزرگى از رهبران فكرى عالم،به نقل اقوال مىپردازند،نه براى آن است كه روشن ساختن اين رقم در بررسى و ارزيابى تعاليم و اثر وجود آنان سهمى دارد بلكه اين تحقيق و استقصا سنتى موروث است كه تاريخ نويسان به اقتفا از يكديگر به نقل و ضبط آن مىپردازند .»
«با اين همه تاريخ نويس بايد بكوشد تا با استفاده از جرح و تعديل روايات و نقل مورخان سلف اين گوشه تاريك را نيز روشن كند...جهان شرق و غرب از تعاليم مربيان بشر چون موسى و عيسى و محمد(ص)كم و بيش آگاه است،و محققان بارها تعاليم آسمانى و حيات درخشان آنان را بررسى كرده و در عظمت آن فرو رفتهاند اما هيچ تاريخ نويسى نيست كه از روى يقين يا اطمينان روز و ماه و سال تولد و مرگ آنان را تعيين كند،و هرگاه از اقامه بعضى مراسم مخصوص كه از جنبه تكاليف فردى فراتر نمىرود بگذريم علم و جهل ملتها نسبت به اين ارقام،از نظر تأثير آن در ارزيابى اعمال اين چهرههاى درخشان يكسان است.»
در شب ولادت
پيش از اين گفتيم كه معمولا مقارن ظهور پيغمبران الهى و ولادت آنها حوادث مهم و شگفت انگيزى اتفاق مىافتد كه خبر از آمدن آن پيغمبر و تحول او در جهان و رفتار و عقايد مردم مىدهد،و در حقيقت به مردم آژير و آماده باش مىدهد تا آنان را براى آمدن وى آماده سازد،كه بدانها«ارهاصات»گويند.
در شب ولادت رسول خدا(ص)نيز طبق روايات حوادث شگفت انگيز و عجيبى اتفاق افتاده كه در تواريخ به اجمال و تفصيل نقل شده.
از آن جمله ابن هشام از حسان بن ثابتـشاعر معروف اسلامـنقل مىكند كه وى گفته:به خدا سوگند من پسرى نورس در سن هفت يا هشت سالگى بودم و آنچه مىشنيدم بخوبى درك مىكردم كه ديدم مردى از يهود بالاى قلعهاى از قلعههاى مدينه فرياد مىزد:اى يهوديان!
و چون يهوديان پاى ديوار قلعه جمع شدند و از او پرسيدند:چه مىگويى؟گفت:بدانيد آن ستارهاى كه با طلوع آن احمد به دنيا خواهد آمد،ديشب طلوع كرد!
و در سيره حلبيه و تواريخ ديگر از آمنه روايت كردهاند كه گويد:چون فرزندم به دنيا آمد نور خيره كنندهاى آشكار شد كه شرق و غرب را روشن كرد و من در آن روشنايى قصرهاى شام و بصرى را ديدم.
و نيز نقل كردهاند كه در آن شب ايوان كسرىـكه با سنگ و گچ ساخته شده بود و سالها روى ساختمان آن زحمت كشيده بودند و هيچ كلنگى در آن كارگر نبودـشكافت،و چهارده كنگره آن فرو ريخت.
شيخ صدوق(ره)در كتاب امالى حديث جامعى از امام صادق(ع)روايت كرده است كه،در اين حديث بيشتر اتفاقات آن شب ذكر شده است.متن آن حديث شريف اين گونه است كه آن حضرت فرمود:
ابليس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عيسى(ع)به دنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامى كه رسول خدا(ص)به دنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد و شياطين به وسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگرديدند و قريش كه چنان ديدند گفتند :قيامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آن زمان به علم كهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانى است كه مردم به وسيله آنها راهنمايى مىشوند و تابستان و زمستان از روى آنها معلوم گردد پس بدانيد كه قيامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چيز است و اگر غير از آنهاست امر تازهاى اتفاق افتاده است.و همه بتها در صبح آن شب به رو درافتاد و هيچ بتى در آن روز بر سر پا نبود،ايوان كسرى در آن شب شكافت و چهارده كنگره آن فرو ريخت،درياچه ساوه خشك شد و وادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد.
و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربى را يدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند،و طاق كسرى از وسط شكافت و رود دجله در آن وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آن روز سخن نمىكردند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،و هر كاهنى از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد و ميان آنها جدايى افتاد.
و آمنه گفت:به خدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاى خود را بر زمين گذارد و سر به سوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست،و نورى از من تابيد و در آن نور شنيدم گويندهاى مىگفت :تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آن گاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى
هذا الغلام الطيب الاردان
قد سادفى المهد على الغلمان[ستايش خدايى را كه به من عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبو را كه در گهواره بر همه پسران آقاست.]
آن گاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (2) و درباره او اشعارى سرود.
و ابليس در آن شب شيطان و ياران خود را فرياد زد(و آنها را به يارى طلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور ما چه چيز تو را به هراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مىبينم و به طور قطع در روى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسى بن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و ببينيد اين اتفاق چيست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاى نديديم.
ابليس گفت:اين كار شخص من است آن گاه در دنيا به جستجو پرداخت تا به حرمـمكهـرسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آن را گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند،به سمت غار حراء رفت و چون گنجشگى گرديد و خواست درآيد كه جبرئيل به او نهيب زد:
ـبرو اى دور شده از رحمت حق!ابليس گفت:اى جبرئيل از تو سؤالى دارم؟گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخ داده؟ پاسخ داد:محمد(ص)به دنيا آمده.
شيطان پرسيد:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسيد:در امت او چطور؟گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود و راضيم.
و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كرده چنين است كه در شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت و نامش يوسف بود،وى هنگامى كه ستارگان را در حركت و جنبش مشاهده كرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى به خاطر ولادتهمان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كه چون به دنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند.
و چون صبح شد به مجلسى كه چند تن از قريش در آن بودند آمد و بدانها گفت:
آيا دوش در ميان شما مولودى به دنيا آمده؟گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات كه وى به دنيا آمده و آخرين پيمبران است و اگر اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.
اين گفتگو گذشت و چون قرشيان متفرق شدند و به خانههاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خود بازگو كردند و آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولد شده است.
اين خبر را به گوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اين مولود پيش از آنكه من از شما پرسش كنم به دنيا آمده يا بعد از آن؟گفتند:پيش از آن!گفت:آن مولود را به من نشان دهيد .
قرشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزند خود را بياور تا اين يهودى او را ببيند،و چون مولود را آوردند و يوسف يهودى او را ديدار كرد،جامه از شانه مولود كنار زد و چشمش به خال سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد در اين وقت قرشيان مشاهده كردند كه حال غش بر آن مرد يهودى عارض شد و به زمين افتاد،قرشيان تعجب كرده و خنديدند .
يهودى برخاست و گفت:آيا مىخنديد؟بايد بدانيد كه اين پيغمبر،پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مىنهد...
قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريف مىكردند.
در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايت بالا از مردى از اهل كتاب نقل كرده آن مرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيره و عتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت :نبوت از خاندان بنى اسرائيل خارج شد و به خدا اين مولود همان كسى است كه آنها را پراكنده و نابود سازد!قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند،مرد كتابى كه ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد!به خدا سوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا كند كه زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او به مردم شهر خود تسلط مىيابد!
پيش از اين گفتيم كه معمولا مقارن ظهور پيغمبران الهى و ولادت آنها حوادث مهم و شگفت انگيزى اتفاق مىافتد كه خبر از آمدن آن پيغمبر و تحول او در جهان و رفتار و عقايد مردم مىدهد،و در حقيقت به مردم آژير و آماده باش مىدهد تا آنان را براى آمدن وى آماده سازد،كه بدانها«ارهاصات»گويند.
در شب ولادت رسول خدا(ص)نيز طبق روايات حوادث شگفت انگيز و عجيبى اتفاق افتاده كه در تواريخ به اجمال و تفصيل نقل شده.
از آن جمله ابن هشام از حسان بن ثابتـشاعر معروف اسلامـنقل مىكند كه وى گفته:به خدا سوگند من پسرى نورس در سن هفت يا هشت سالگى بودم و آنچه مىشنيدم بخوبى درك مىكردم كه ديدم مردى از يهود بالاى قلعهاى از قلعههاى مدينه فرياد مىزد:اى يهوديان!
و چون يهوديان پاى ديوار قلعه جمع شدند و از او پرسيدند:چه مىگويى؟گفت:بدانيد آن ستارهاى كه با طلوع آن احمد به دنيا خواهد آمد،ديشب طلوع كرد!
و در سيره حلبيه و تواريخ ديگر از آمنه روايت كردهاند كه گويد:چون فرزندم به دنيا آمد نور خيره كنندهاى آشكار شد كه شرق و غرب را روشن كرد و من در آن روشنايى قصرهاى شام و بصرى را ديدم.
و نيز نقل كردهاند كه در آن شب ايوان كسرىـكه با سنگ و گچ ساخته شده بود و سالها روى ساختمان آن زحمت كشيده بودند و هيچ كلنگى در آن كارگر نبودـشكافت،و چهارده كنگره آن فرو ريخت.
شيخ صدوق(ره)در كتاب امالى حديث جامعى از امام صادق(ع)روايت كرده است كه،در اين حديث بيشتر اتفاقات آن شب ذكر شده است.متن آن حديث شريف اين گونه است كه آن حضرت فرمود:
ابليس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عيسى(ع)به دنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامى كه رسول خدا(ص)به دنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد و شياطين به وسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگرديدند و قريش كه چنان ديدند گفتند :قيامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آن زمان به علم كهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانى است كه مردم به وسيله آنها راهنمايى مىشوند و تابستان و زمستان از روى آنها معلوم گردد پس بدانيد كه قيامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چيز است و اگر غير از آنهاست امر تازهاى اتفاق افتاده است.و همه بتها در صبح آن شب به رو درافتاد و هيچ بتى در آن روز بر سر پا نبود،ايوان كسرى در آن شب شكافت و چهارده كنگره آن فرو ريخت،درياچه ساوه خشك شد و وادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد.
و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربى را يدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند،و طاق كسرى از وسط شكافت و رود دجله در آن وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آن روز سخن نمىكردند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،و هر كاهنى از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد و ميان آنها جدايى افتاد.
و آمنه گفت:به خدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاى خود را بر زمين گذارد و سر به سوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست،و نورى از من تابيد و در آن نور شنيدم گويندهاى مىگفت :تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آن گاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى
هذا الغلام الطيب الاردان
قد سادفى المهد على الغلمان[ستايش خدايى را كه به من عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبو را كه در گهواره بر همه پسران آقاست.]
آن گاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (2) و درباره او اشعارى سرود.
و ابليس در آن شب شيطان و ياران خود را فرياد زد(و آنها را به يارى طلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور ما چه چيز تو را به هراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مىبينم و به طور قطع در روى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسى بن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و ببينيد اين اتفاق چيست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاى نديديم.
ابليس گفت:اين كار شخص من است آن گاه در دنيا به جستجو پرداخت تا به حرمـمكهـرسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آن را گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند،به سمت غار حراء رفت و چون گنجشگى گرديد و خواست درآيد كه جبرئيل به او نهيب زد:
ـبرو اى دور شده از رحمت حق!ابليس گفت:اى جبرئيل از تو سؤالى دارم؟گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخ داده؟ پاسخ داد:محمد(ص)به دنيا آمده.
شيطان پرسيد:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسيد:در امت او چطور؟گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود و راضيم.
و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كرده چنين است كه در شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت و نامش يوسف بود،وى هنگامى كه ستارگان را در حركت و جنبش مشاهده كرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى به خاطر ولادتهمان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كه چون به دنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند.
و چون صبح شد به مجلسى كه چند تن از قريش در آن بودند آمد و بدانها گفت:
آيا دوش در ميان شما مولودى به دنيا آمده؟گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات كه وى به دنيا آمده و آخرين پيمبران است و اگر اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.
اين گفتگو گذشت و چون قرشيان متفرق شدند و به خانههاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خود بازگو كردند و آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولد شده است.
اين خبر را به گوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اين مولود پيش از آنكه من از شما پرسش كنم به دنيا آمده يا بعد از آن؟گفتند:پيش از آن!گفت:آن مولود را به من نشان دهيد .
قرشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزند خود را بياور تا اين يهودى او را ببيند،و چون مولود را آوردند و يوسف يهودى او را ديدار كرد،جامه از شانه مولود كنار زد و چشمش به خال سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد در اين وقت قرشيان مشاهده كردند كه حال غش بر آن مرد يهودى عارض شد و به زمين افتاد،قرشيان تعجب كرده و خنديدند .
يهودى برخاست و گفت:آيا مىخنديد؟بايد بدانيد كه اين پيغمبر،پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مىنهد...
قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريف مىكردند.
در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايت بالا از مردى از اهل كتاب نقل كرده آن مرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيره و عتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت :نبوت از خاندان بنى اسرائيل خارج شد و به خدا اين مولود همان كسى است كه آنها را پراكنده و نابود سازد!قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند،مرد كتابى كه ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد!به خدا سوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا كند كه زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او به مردم شهر خود تسلط مىيابد!
محل ولادت
ظاهرا مسلم است كه رسول خدا(ص)در شهر مكه به دنيا آمده،اما در محل ولادت آن حضرت اختلافى در تواريخ به چشم مىخورد،مانند آنكه برخى محل ولادت آن حضرت را خانهاى كه معروف به خانه محمد بن يوسف ثقفى بود دانستهاند و گويند:خانه مزبور همان خانهاى است كه بعدا حضرت فاطمه(س)در آن به دنيا آمد و به«زادگاه فاطمه»مشهور گرديد.
مورخين نوشتهاند:خانه مزبور در نزديكى صفا قرار داشته و بعدها زبيده همسر هارون الرشيد آن را خريدارى كرد و مسجدى در آن مكان بنا نمود.
قول ديگر در محل ولادت آن حضرت آن است كه در شعب بنى هاشم متولد گرديده است،و اقوال ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه چندان مورد اعتماد نيست،خصوصا آنها كه محل ولادت آن حضرت را خارج مكه مىدانند.
ظاهرا مسلم است كه رسول خدا(ص)در شهر مكه به دنيا آمده،اما در محل ولادت آن حضرت اختلافى در تواريخ به چشم مىخورد،مانند آنكه برخى محل ولادت آن حضرت را خانهاى كه معروف به خانه محمد بن يوسف ثقفى بود دانستهاند و گويند:خانه مزبور همان خانهاى است كه بعدا حضرت فاطمه(س)در آن به دنيا آمد و به«زادگاه فاطمه»مشهور گرديد.
مورخين نوشتهاند:خانه مزبور در نزديكى صفا قرار داشته و بعدها زبيده همسر هارون الرشيد آن را خريدارى كرد و مسجدى در آن مكان بنا نمود.
قول ديگر در محل ولادت آن حضرت آن است كه در شعب بنى هاشم متولد گرديده است،و اقوال ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه چندان مورد اعتماد نيست،خصوصا آنها كه محل ولادت آن حضرت را خارج مكه مىدانند.
دوران شيرخوارگى
و بدين ترتيب رسول خدا(ص)متولد گرديد،و بزرگترين پيمبران الهى پا به عرصه وجود نهاد،خبر ولادت اين نوزاد مبارك به گوش جد بزرگوارش عبد المطلب رسيد و او خود را براى ديدار مولود جديد به خانه آمنه رسانيد.
عبد المطلب كه ميان فرزندانش عبد الله را بيش از ديگران دوست مىداشت و با مرگ او دچار اندوه فراوانى گرديده بود با ديدن فرزند عبد الله چهرهاش باز و ديدگانش روشن گرديد،و فروغ تازهاى در چشمان وى پديدار گشت.
آمنه داستان ولادت نوزاد و شگفتيهايى را كه در وقت تولد مشاهده كرده بود
براى عبد المطلب نقل كرد،و با شنيدن سخنان آمنه ساعت به ساعت چهره عبد المطلب بازتر و خوشحالتر مىگرديد.
و در اينكه مراسم نامگذارى آن حضرت و همچنين انتخاب نام«محمد»براى آن بزرگوار را چگونه و چه كسى انجام داد در تواريخ اختلاف است و بيشتر گويند:اين نام را خود عبد المطلب براى او انتخاب نمود و چون از وى پرسيدند:چرا اين نام را براى مولود خود انتخاب كردى با اينكه چنين نامى در ميان اسامى پدرانت سابقه نداشته؟
در جواب گفت:مىخواستم در آسمان پيش خداوند و در زمين نزد مردم محمود و ستوده باشد.
برخى هم گويند:مادرش آمنه در خواب مأمور شد تا اين نام را روى فرزند خود بگذارد.و در نقلى هم آمده كه مراسم نامگذارى را در روز هفتم ولادت،عبد المطلب انجام داد و در همان روز عبد المطلب شترى را ذبح كرد و بزرگان قريش را اطعام نمود.
و به هر صورت عبد المطلب از ولادت نوزاد جديد بسيار خورسند گرديد و او را برداشته به درون كعبه آورد و مراسم شكرگزارى را بجاى آورد و سپس در صدد برآمد تا دايهاى براى شير دادن وى فراهم كند،و بدين منظور چندى آن حضرت را به ثويبهـكه آزاد كرده ابو لهب بودـسپردند و او نيز نوزادى به نام مسروح داشت كه رسول خدا(ص)را از شير وى شير داد و پيش از آن نيز حمزه عموى رسول خدا را شير داده بود و از اين رو حمزه برادر رضاعى آن حضرت نيز محسوب مىشد.
و اين ثويبه ابا سلمه شوهر ام حبيبه را نيز شير داده بود و او نيز برادر رضاعى حضرت محسوب مىشد و رسول خدا(ص)تا اين زن زنده بود احترام او را رعايت مىكرد و از او به نيكى ياد مىفرمود و با اينكه چند روزى بيشتر آن حضرت را شير نداده بود پيوسته تا زنده بود مورد لطف و نوازش قرارش مىداد و چون در سال هفتم هجرى از دنيا رفت رسول خدا در جستجوى فرزندش مسروح برآمد تا وى را نيز مورد محبت قرار دهد ولى به آن حضرت خبر دادند كه مسروح پيش از مادرش ازدنيا رفته است.
و برخى معتقدند كه روزهاى نخست،مادرش آمنه آن حضرت را شير مىداد و چون مدتى گذشت ثويبه او را شير داد و به هر صورت دوران شير دادن ثويبه بدان حضرت چند روزى بيشتر طول نكشيد و سپس حليمه سعديه دختر ابو ذؤيب كه كينهاش«ام كبشه»و از قبيله بنى سعد بود آن حضرت را شير داد و به دايگى او مشغول گرديد.
پىنوشتها:
1.و بيشتر اين اقوال در سيره حلبيه مذكور است هر كه خواهد بدانجا مراجعه كند.
2.يعنى او را به كنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را به چهار گوشه كعبه ماليد.
و بدين ترتيب رسول خدا(ص)متولد گرديد،و بزرگترين پيمبران الهى پا به عرصه وجود نهاد،خبر ولادت اين نوزاد مبارك به گوش جد بزرگوارش عبد المطلب رسيد و او خود را براى ديدار مولود جديد به خانه آمنه رسانيد.
عبد المطلب كه ميان فرزندانش عبد الله را بيش از ديگران دوست مىداشت و با مرگ او دچار اندوه فراوانى گرديده بود با ديدن فرزند عبد الله چهرهاش باز و ديدگانش روشن گرديد،و فروغ تازهاى در چشمان وى پديدار گشت.
آمنه داستان ولادت نوزاد و شگفتيهايى را كه در وقت تولد مشاهده كرده بود
براى عبد المطلب نقل كرد،و با شنيدن سخنان آمنه ساعت به ساعت چهره عبد المطلب بازتر و خوشحالتر مىگرديد.
و در اينكه مراسم نامگذارى آن حضرت و همچنين انتخاب نام«محمد»براى آن بزرگوار را چگونه و چه كسى انجام داد در تواريخ اختلاف است و بيشتر گويند:اين نام را خود عبد المطلب براى او انتخاب نمود و چون از وى پرسيدند:چرا اين نام را براى مولود خود انتخاب كردى با اينكه چنين نامى در ميان اسامى پدرانت سابقه نداشته؟
در جواب گفت:مىخواستم در آسمان پيش خداوند و در زمين نزد مردم محمود و ستوده باشد.
برخى هم گويند:مادرش آمنه در خواب مأمور شد تا اين نام را روى فرزند خود بگذارد.و در نقلى هم آمده كه مراسم نامگذارى را در روز هفتم ولادت،عبد المطلب انجام داد و در همان روز عبد المطلب شترى را ذبح كرد و بزرگان قريش را اطعام نمود.
و به هر صورت عبد المطلب از ولادت نوزاد جديد بسيار خورسند گرديد و او را برداشته به درون كعبه آورد و مراسم شكرگزارى را بجاى آورد و سپس در صدد برآمد تا دايهاى براى شير دادن وى فراهم كند،و بدين منظور چندى آن حضرت را به ثويبهـكه آزاد كرده ابو لهب بودـسپردند و او نيز نوزادى به نام مسروح داشت كه رسول خدا(ص)را از شير وى شير داد و پيش از آن نيز حمزه عموى رسول خدا را شير داده بود و از اين رو حمزه برادر رضاعى آن حضرت نيز محسوب مىشد.
و اين ثويبه ابا سلمه شوهر ام حبيبه را نيز شير داده بود و او نيز برادر رضاعى حضرت محسوب مىشد و رسول خدا(ص)تا اين زن زنده بود احترام او را رعايت مىكرد و از او به نيكى ياد مىفرمود و با اينكه چند روزى بيشتر آن حضرت را شير نداده بود پيوسته تا زنده بود مورد لطف و نوازش قرارش مىداد و چون در سال هفتم هجرى از دنيا رفت رسول خدا در جستجوى فرزندش مسروح برآمد تا وى را نيز مورد محبت قرار دهد ولى به آن حضرت خبر دادند كه مسروح پيش از مادرش ازدنيا رفته است.
و برخى معتقدند كه روزهاى نخست،مادرش آمنه آن حضرت را شير مىداد و چون مدتى گذشت ثويبه او را شير داد و به هر صورت دوران شير دادن ثويبه بدان حضرت چند روزى بيشتر طول نكشيد و سپس حليمه سعديه دختر ابو ذؤيب كه كينهاش«ام كبشه»و از قبيله بنى سعد بود آن حضرت را شير داد و به دايگى او مشغول گرديد.
پىنوشتها:
1.و بيشتر اين اقوال در سيره حلبيه مذكور است هر كه خواهد بدانجا مراجعه كند.
2.يعنى او را به كنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را به چهار گوشه كعبه ماليد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر