قسمت 31 - زندگینامه حضرت محمد ( ص )

غزوه سويق

چنانكه گفته شد جنگ بدر بيشتر قريش را داغدار و مصيبت زده كرده بود،و از آن جمله ابو سفيان بود كه يك پسر از دست داده بود و يك پسر او نيز به اسارت رفته بود و چند تن ديگر نيز از نزديكان و فاميلش به قتل رسيده و يا اسير شده بودند و با توجه به اينكه خود را از رؤساى قريش مى‏دانست تحمل شكست از مسلمانان نيز براى او بسيار دشوار بود،از اين رو پس از جنگ بدر قسم خورد تا انتقام خود را از پيغمبر اسلام نگيرد با زنان همبستر نشود و بدنش را شستشو ندهد.

و به همين منظور در ماه ذى حجهـيعنى دو ماه پس از جنگ بدرـبه قصد انتقام از پيغمبر اسلام با دويست تن از جنگجويان قريش به سوى مدينه حركت كرد و تا جايى به نام«ثيب»نزديكيهاى شهر مدينه پيش آمد و در آنجا همراهان خود را گذارده و چون شب شد خودش بتنهايى به سوى قلعه‏هاى يهود بنى النضير رفت و بر در خانه حيى بن اخطب يكى از سران يهود آمد ولى حيى بن اخطب وقتى دانست ابو سفيان دشمن سرسخت مسلمانان و پيغمبر اسلام است ترسيد در را به روى او باز كند،ابو سفيان ناچار شد در خانه سلام بن مشكمـيكى ديگر از سران يهود مزبورـبرود و او در را به رويش باز كرده و از وى پذيرايى به عمل آورد و اطلاعاتى نيز از وضع مسلمانان در اختيار او گذارد.

ابو سفيان پس از اين ملاقات همان نيمه شب از نزد سلام بن مشكم خارج شده پيش همراهان آمده و عده‏اى از آنها را مأمور كرد تا به نخلستانهاى اطراف مدينه يورش برند،آنها نيز خود را به نخلستان«عريض»رسانده قسمتى از آن را آتش زده و دو تن از انصار را نيز در آنجا ديدار كرده آن دو را نيز كشتند و به پايگاه خود بازگشتند.ابو سفيان بيش از آن درنگ را جايز ندانسته همان ساعت دستور حركت به سوى مكه را صادر كرد و با عجله به جانب مكه بازگشتند .

روز بعد كه رسول خدا(ص)از جريان مطلع شد ابو لبابه را در مدينه به جاى خود منصوب داشته و با جمعى به منظور تعقيب ابو سفيان از شهر خارج شد و تا جايى به نام«قرقرة الكدر»ـچهارده منزلى مدينهـپيش رفت و چون به ابو سفيان دسترسى نيافت از آنجا به شهر مدينه بازگشت.

ابو سفيان و همراهانش از ترس مسلمانان بسرعت راه مى‏پيمودند و براى اينكه سبكبار شوند و بهتر بتوانند راه بپيمايند،توشه و آذوقه راه خود را كه عبارت از«سويق»يعنى آردـبود و در كيسه‏هايى همراه خود آورده بودند روى زمين مى‏ريختند و مى‏رفتند كه تعداد زيادى از آنها نصيب مسلمانان گرديد و به همين‏مناسبت آن غزوه را«سويق»نام نهادند.

و در أواخر اين سال يعنى سال دوم يكى دو غزوه و سريه ديگر نيز به نام غزوه ذى امر (1) ،سريه عمير بن عدى و غزوه كدر اتفاق افتاد كه اكثرا رسول خدا(ص)با دشمن برخورد نمى‏كرد و چون خبر نزديك شدن پيغمبر و مسلمانان را مى‏شنيدند به كوهها و دره‏ها مى‏گريختند و اتفاق مهمى پيش نيامد.

جز اينكه ابن شهراشوب(ره)در مناقب و طبرسى(ره)در اعلام الورى داستان جالبى از غزوه ذى امر نقل كرده‏اند كه ذيلا از نظر شما مى‏گذرد:
 
داستانى از غزوه ذى امر

مى‏نويسند سبب اين غزوه آن بود كه به پيغمبر اطلاع دادند جمعى از قبيله غطفان به فكر افتاده‏اند تا به مدينه حمله كنند و براى اين كار افراد و اسلحه تهيه مى‏كنند،رسول خدا (ص)با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراكنده ساختن و جلوگيرى آنها به«ذى امر»رفت و در آنجا فرود آمد رئيس قبيله مزبور شخصى بود بنام دعثور بن حارث،هنگامى كه رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا(ص)به كنار درختى رفته بود كه باران شدت يافت و تدريجا سيلى برخاست و دره«امر»را فرا گرفت.

پيغمبر خدا در آن سوى دره بود و يارانش اين طرف دره كه سيل برخاست و ميان آن حضرت و يارانش جدايى انداخت،رسول خدا(ص)جامه خود را كه در اثر آمدن باران‏تر شده بود از تن بيرون كرد و فشارى داده روى آن درخت انداخت تا خشك شود و خود زير آن درخت خوابيد.

افراد قبيله غطفان كه در تمام اين احوال ناظر رفتار پيغمبر بودند چون آن حضرت را تنها ديدند و سيل خروشان را نيز كه مانع بزرگى ميان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده كردند به دعثور بن حارث كهـگذشته از سمت رياست بر آنهاـمرد شجاع وبى باكى بود گفتند:فرصت خوبى براى تو پيش آمده تا بتوانى محمد را براحتى به قتل برسانى و خيال خود و ديگران را آسوده كنى زيرا اگر فرضا ياران خود را نيز در اينجا به كمك طلب نمايد آنها نمى‏توانند به او كمك كنند!

دعثور از جا برخاسته و شمشير برانى از ميان شمشيرهايى كه داشتند انتخاب كرد و همچنان تا بالاى سر پيغمبر(ص)آمد و آنجا با شمشير برهنه ايستاد و گفت:

اى محمد كيست كه اكنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانى كند؟

رسول خدا(ص)با آرامى فرمود:«الله»!

در اين وقت جبرئيلـكه مأمور نگهبانى آن حضرت بودـدستى به سينه دعثور زد كه به زمين افتاد و شمشير از دستش به يكسو پريد!

رسول خدا(ص)از جا برخاست و شمشير را برداشته بالاى سر او آمد و فرمود:

ـكيست كه اكنون تو را از دست من حفظ كند؟

دعثور گفت:هيچكس،و من براستى گواهى مى‏دهم جز خداى يگانه خدايى نيست و تو هم پيغمبر و فرستاده خدايى!و به خدا سوگند از اين پس هرگز دشمنى را عليه تو جمع آورى نخواهم كرد .

در اين وقت رسول خدا(ص)شمشيرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد،سپس روى خود را به آن حضرت كرده گفت:

به خدا سوگند تو بهتر از من هستى!

اين را گفته و به نزد قبيله خود برگشت و چون از وى پرسيدند:چه شد كه او را نكشتى؟گفت :مردى سفيد پوش و بلند قامت را ديدم كه بر سينه‏ام زد و چنانكه ديديد به پشت روى زمين افتادم و دانستم كه او فرشته‏اى بود و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و از اين پس ديگر كسى را عليه او تحريك نخواهم كرد. (2) و به دنبال اين گفتار مردم را به اسلام دعوت كرد و از آن پس مسلمان گرديد.
 
پيمان شكنى يهود...

جنگ بدر و شكست قريش به هر اندازه براى مسلمانان عظمت و شكوه و شادى آفريد براى يهوديان ساكن در مدينه و اطراف آن ترس و وحشت و ناراحتى ايجاد كرد،زيرا تا به آن روز يهوديان آن منطقه اهميت زيادى به تبليغات اسلام و پيشرفت مسلمانان نمى‏دادند و خطرى از اين ناحيه احساس نمى‏كردند اما پيروزى مسلمانان در جنگ بدر قدرت و نيروى آنها را آشكار ساخت و يهوديان با همه ثروت و جمعيتى كه داشتند به فكر افتادند كه وقتى قريش با آن همه قدرت و ساز و برگ جنگى و عظمت ديرين در برابر پيروان اين دين جديد شكست بخورند،چيزى نخواهد گذشت كه به حساب آنها هم مى‏رسند و آن وقت يا بايد دين اسلام را بپذيرند و يا به جنگ و جدال برخيزند و در انتظار سرنوشت نامعلومى باشند.

و به همين سبب از همان روزهاى نخست كه خبر پيروزى مسلمانان به مدينه رسيد و بخصوص هنگامى كه اين خبر قطعى شد بزرگان يهود زبان به شماتت و سرزنش مسلمانان گشوده و گفتند:اينان به قتل نزديكان و خويشان خود دست زده و قطع رحم كرده‏اند و اشعارى در هجو مسلمانان سروده و در مجالس و محافل مى‏خواندند و بر كشتگان قريش اشك ريخته و مرثيه مى‏گفتند و به خصوص كعب بن اشرف،يكى از بزرگان و سرشناسان آنها كه از زيبايى اندام و چهره نيز برخوردار بود به مكه آمد و به ميان قريش رفت و از كشته شدن بزرگان قريش تأسفها خورد و مرثيه‏ها سرود و آنان را بر ضد مسلمانان و جنگ با آنها تحريك كرده و قول همه گونه مساعدت در جنگ را به آنها داد و به مدينه بازگشت،و چون به مدينه آمد دشمنى خود را با مسلمانان آشكار ساخته و تدريجا براى اهانت و آزار بيشتر آنها،اشعار عاشقانه‏اى در توصيف زنان مسلمان سروده و در سر كوى و برزن مى‏خواند،و بدين ترتيب آشكارا پيمانى را كه با مسلمانان بسته بودند تا عليه آنها اقدامى نكنند،شكستند.

اين اخبار تدريجا به گوش پيغمبر اسلام مى‏رسيد و فكر آن حضرت را نسبت به خطر تازه‏اى كه از نزديك و داخل شهر مدينه متوجه اسلام و مسلمين شده بود به خود مشغول مى‏داشت و بالاتر از آنكه اعمال و رفتار كعب بن اشرف،دشمنان ديگرمسلمانان را در ميان يهود و ديگران جسور و دلير مى‏كرد و آنان نيز به تحريك دشمنان اسلام و سرودن اشعارى در مذمت مسلمانان و رهبر بزرگوار ايشان دست زدند،كه نام دو تن از ايشان به نام عصماء دختر مروان يهودى و سلام بن ابى الحقيقـيكى از بزرگان يهود خيبرـدر تاريخ آمده كه عصماء با سرودن اشعار در مذمت مسلمانان و پيغمبر،آن حضرت را مى‏آزرد،و سلام بن ابى الحقيق دشمنان آن حضرت را بر ضد او تحريك مى‏كرد.

سرانجام رسول خدا(ص)اندوه درونى خود را با مسلمانان در ميان نهاده و دفع آنها را از ايشان خواست و چند تن از مسلمانان غيور و شجاع كه با يهود مزبور نيز همپيمان و يا فاميلى نزديك داشتند كشتن آن سه را به عهده گرفتند و طولى نكشيد كه هر سه آنها طبق نقشه‏هاى قبلى و دقيق،شبانه به قتل رسيدند و قاتل هم معلوم نشد،ولى در واقع بر طبق طرحى كه انجام شده بود كعب بن اشرف به دست ابو نائله و رفقايش كشته شد (3) و سلام بن ابى الحقيق به وسيله عبد الله بن عتيك و همراهان او به قتل رسيد و عصماء نيز به دست عمير بن عدى به قتل رسيد.

قتل اين سه نفر رعب و وحشتى در دل يهود انداخت و دانستند كه مسلمانان در برابر تحريكات و دشمنى آنها بى‏تفاوت و آرام نخواهند نشست و عكس العمل نشان مى‏دهند.

به موازات اين مبارزات پيغمبر بزرگوار اسلام به موعظه و اندرز آنها اقدام كرد و روزى آنان را در بازار خودشانـبازار بنى قينقاعـجمع كرده و خطابه‏اى ايراد كرد و از آن جمله فرمود:

«اى گروه يهود!بياييد و از خدا بترسيد و بيم آن را داشته باشيد كه همان عذابى را كه بر سر قريش فرود آورد بر سر شما فرود آورد.بياييد و مسلمان شويد زيرا شما بخوبى دانسته‏ايد كه من پيامبر خدا و فرستاده از جانب اويم و اين چيزى است كه آن را در كتابهاى خود خوانده‏ايد و خداى تعالى در اين باره از شما پيمان گرفته...»

يهوديان در صدد تكذيب سخنان آن حضرت بر آمده و گفتند:اى محمد تو خيال‏كرده‏اى ما نيز مانند قريش هستيم،از اينكه با گروهى مردم بى‏خبر از فنون جنگى رو به رو شده و پيروز گشته‏اى مغرور مباش و اگر به جنگ ما بيايى خواهى دانست كه ما چگونه مردمانى هستيم.
 
محاصره و اخراج يهود بنى قينقاع

به دنبال اين جريانات عمل ناهنجارى از آنها سر زد كه پيغمبر خدا تصميم گرفت كار يهود مزبور را يكسره كند و خيال خود و مسلمانان را از اين دشمن خطرناك داخلىـكه به گفته يكى از نويسندگان به صورت ستون پنجمى براى قريش در برخوردهاى آينده در آمده بودند و از پشت به اسلام خنجر مى‏زدندـآسوده سازد.

ماجرا از اينجا شروع شد كه زن مسلمانى به بازار يهوديان آمد تا زيورى براى خود بخرد،يهوديان اصرار داشتند آن زن روى خود را باز كند ولى آن زن كه نشسته بود خوددارى مى‏كرد تا اينكه يكى از يهوديان يا همان زرگرى كه مى‏خواست زيورى به او بفروشد از جا برخاسته بى آنكه آن زن بفهمد دامن پيراهنش را از پشت سر بلند كرد و به بالاى آن گره زد،زن مسلمان بى‏خبر از همه جا همين كه از جا برخاست قسمت پايين بدنش از پشت نمايان شد و يهوديان خنديدند .

زن كه متوجه ماجرا شد فرياد كشيد و مسلمانان را به يارى خواند و يكى از مسلمانان كه شاهد بود پيش آمده و به آن مرد يهودى كه اين عمل را انجام داده بود حمله كرد و او را كشت،يهوديان نيز به آن مرد مسلمان حمله كرده و او را كشتند،مسلمانان ديگر كه قضيه را شنيدند بسختى برآشفتند و رسول خدا(ص)تصميم به جنگ با آنها گرفت،و دستور حركت به سوى قلعه‏هاى ايشان صادر شد و مسلمانان به دنبال پيامبر اسلام به راه افتادند و خانه‏هاى ايشان را محاصره كردند.

اين محاصره پانزده روز طول كشيد و يهود بنى قينقاع كه ديدند تاب مقاومت در برابر محاصره و همچنين جنگ با مسلمانان را ندارند تسليم شدند،ولى عبد الله بن ابىـكه هنوز در ميان مردم مدينه نفوذى داشت و ضمنا با يهود مزبور نيز همپيمان بودـدخالت كرده و به هر ترتيبى بود از كشتن آنها به دست مسلمانان جلوگيرى كرد ورسول خدا(ص)از كشتن آنها صرفنظر نمود ولى دستور داد از مدينه و اطراف شهر كوچ كنند و خانه و زندگى را ترك گفته به جاى ديگرى مهاجرت كنند و آنها نيز به صورت دسته جمعى به«أذرعات»شام كوچ كردند.

اخراج يهود مزبور براى مسلمانان پيروزى بزرگى بود زيرا گذشته از اينكه خيالشان از اين دشمن خطرناك آسوده شد خانه و زندگى آنها نيز به غنيمت مسلمانان در آمد و اموال زيادى از اين راه نصيب آنها گرديد.
 
سريه زيد بن حارثه

در خلال مطالب گذشته گفتيم قريش هر ساله كاروانى تجارتى به شام مى‏فرستاد و اموال تجارتى خود را از قبيل پوست،كشمش،نقره و غيره بدانجا مى‏بردند و در مقابل خوار و بار،مواد غذايى،پارچه و غيره خريدارى كرده و به حجاز مى‏آوردند و چنانكه در قرآن كريم نيز (4) بدان اشاره شده آنها دو مسافرت تجارتى در سال داشتند يكى در تابستان و يكى در زمستان،در تابستان كه هوا گرم بود به سوى شام و در زمستان به يمن مى‏رفتند چنانكه قبلا نيز اشاره شد.

وضع آب و هوا و مساعد نبودن سرزمين حجاز براى كشت و زرع اين مسافرتها را براى آنان به صورت اجبارى در آورده بود و آنان براى امرار معاش و ادامه زندگى ناچار به مسافرت و تجارت بودند.پس از جنگ بدر و شكست قريش،مسافرت به شام و حركت دادن كاروان بدان سو با خطر برخورد با مسلمانان كه در نواحى يثرب سكونت داشتند،مواجه شد بخصوص كه قبايل اطراف نيز با پيغمبر اسلام پيمان بسته بودند و قريش نيز كه ناچار به ادامه مسافرت به شام و تجارت بودند به پيشنهاد اسود بن مطلب راه كاروان را از ساحل دريا به راهى كه به سوى عراق مى‏رفت تغيير دادند و دليلى هم كه اسود بن مطلب براى پيشنهاد خود آورد اين بود كه گفت:راه عراق كوهستانى است و بيابانهاى وسيعى دارد و مسلمانان بدان بيابانها وارد نخواهند شد.

بدين ترتيب كاروان قريش كه ابو سفيان نيز در ميان آنها بود با كالايى كه قيمت آن به‏صد هزار درهم مى‏رسيد به سوى شام حركت كرد،و خبر آن به گوش مسلمانان رسيد و رسول خدا(ص)زيد بن حارثه را با صد سوار مأمور كرد سر راه آنها بروند و آنها نيز تا جايى به نام«قردة»پيش رفتند و در آنجا به كاروان مزبور برخوردند و بر آنها حمله برده و شتران و اموال ايشان را گرفته به مدينه آوردند و ابو سفيان و افراد ديگرى نيز كه همراه كاروان بودند ناچار به فرار شده به مكه بازگشتند و بدين ترتيب بزرگترين غنيمت نصيب مسلمانان گرديد.

اين حادثه با توجه به شكست قبلى قريش در جنگ بدر و عزادار شدن آنها در مرگ كشتگان و بزرگان خويش،آنان را در انتقام گرفتن از مسلمانان و ايجاد امنيت در راه تجارتى خود مصممتر ساخت و مقدمات يك جنگ خونين ديگر و حمله به مدينه را فراهم نمود.

قريش تنها راه نجات خود را از اين محاصره اقتصادى و جبران شكستهاى گذشته در آن ديدند كه تمام قواى خود را در يك جا متمركز ساخته و هر چه را در اختيار و امكان دارند به كار برده و ضربه محكمى به مسلمانان و پيروان پيغمبر اسلام بزنند،كه منجر به جنگ احد گرديد،چنانكه در صفحات آينده خواهيم خواند.
 
ازدواج با حفصه

حفصه دختر عمر بن خطاب بود كه رسول خدا(ص)در ماه شعبان سال دوم هجرت او را به عقد خويش در آورد و سبب آن نيز اين شد كه هفت ماه پيش از اين ازدواج،حفصه شوهر خود خنيس بن حذافة را در مدينه از دست داد و خنيس از دنيا رفت،براى عمر كه هنوز وضع مرتب و سر و سامانى در مدينه نداشت و از طرفى خود را از شخصيتهاى بزرگ قريش مى‏دانست نگهدارى بيوه خنيس كار دشوارى بود و از اين رو به ابو بكر و عثمان كه از مهاجرين بودند و وضع بهترى داشتند پيشنهاد كرد تا حفصه را به همسرى خويش در آورند ولى آن دو زير بار نرفته و اين پيشنهاد را نپذيرفتند،عمر كه با رد اين پيشنهاد از طرف ابو بكر و عثمان بيشتر ناراحت و آزرده خاطر شد به عنوان شكايت از آن دو و شايد به منظور عنوان كردن اصل ماجرا وپيشنهاد ضمنى ازدواج حفصه با رسول خدا،شرح حال خود و گرفتاريهايش را نزد پيغمبر اسلام مطرح كرد و رسول خدا(ص)كه منظور او را به خوبى درك كرده بودـبا اينكه قلبا علاقه‏اى به حفصه نداشتـتمايل خود را به ازدواج با حفصه اظهار كرد و بدين ترتيب عمر را خوشحال و خورسند از پيش خود بازگرداند و اين ازدواج صورت گرفت و از همان آغاز معلوم بود كه پيغمبر اسلام به خاطر دلجويى از عمر و تحكيم ارتباط با او و قوم و قبيله‏اش اين كار را انجام داد و گرنه خود عمر نيز مى‏دانست كه پيغمبر علاقه‏اى به حفصه ندارد و در ماجرايى كه منجر به طلاق او از طرف رسول خدا(ص)گرديد و دوباره به خاطر عمر رجوع كرد عمر به دخترش حفصه گفت:دخترم !تو به عايشه نگاه نكن و رسول خدا(ص)را ميازار كه به خدا من مى‏دانم پيغمبر تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمى‏كرد. (5)

و در پايان حوادث سال دوم بايد داستان حديث«سد ابواب...»را نيز ضميمه كنيد،كه ما چون پيش از اين در حوادث سال اول به مناسبت ساختمان مسجد مدينه اجمال آن را نقل كرده‏ايم تكرار نمى‏كنيم و براى تفصيل و تحقيق بيشتر نيز بايد به كتابهاى مفصلى كه در اين باره نوشته شده مراجعه نماييد.

پى‏نوشتها:

1.برخى از مورخين اين غزوه را در سال سوم ذكر كرده‏اند.

2.گروهى از مورخين نظير اين داستان را در جنگ ذات الرقاع كه در سال چهارم يا پنجم اتفاق افتاد ذكر كرده و به جاى«دعثور»نيز«غورث»ذكر شده و در كتاب شريف كافى نيز از امام صادق (ع)همان گونه نقل شده است،و الله أعلم.

3.و در برخى از تواريخ قتل كعب بن اشرف را به دست محمد بن مسلمه و در سال چهارم هجرت ذكر كرده‏اند.

4.سوره قريش.

5.الاصابة،ج 4،ص .265

هیچ نظری موجود نیست: