غزوه سويق
چنانكه گفته شد جنگ بدر بيشتر قريش را داغدار و مصيبت زده كرده بود،و از آن جمله ابو سفيان بود كه يك پسر از دست داده بود و يك پسر او نيز به اسارت رفته بود و چند تن ديگر نيز از نزديكان و فاميلش به قتل رسيده و يا اسير شده بودند و با توجه به اينكه خود را از رؤساى قريش مىدانست تحمل شكست از مسلمانان نيز براى او بسيار دشوار بود،از اين رو پس از جنگ بدر قسم خورد تا انتقام خود را از پيغمبر اسلام نگيرد با زنان همبستر نشود و بدنش را شستشو ندهد.
و به همين منظور در ماه ذى حجهـيعنى دو ماه پس از جنگ بدرـبه قصد انتقام از پيغمبر اسلام با دويست تن از جنگجويان قريش به سوى مدينه حركت كرد و تا جايى به نام«ثيب»نزديكيهاى شهر مدينه پيش آمد و در آنجا همراهان خود را گذارده و چون شب شد خودش بتنهايى به سوى قلعههاى يهود بنى النضير رفت و بر در خانه حيى بن اخطب يكى از سران يهود آمد ولى حيى بن اخطب وقتى دانست ابو سفيان دشمن سرسخت مسلمانان و پيغمبر اسلام است ترسيد در را به روى او باز كند،ابو سفيان ناچار شد در خانه سلام بن مشكمـيكى ديگر از سران يهود مزبورـبرود و او در را به رويش باز كرده و از وى پذيرايى به عمل آورد و اطلاعاتى نيز از وضع مسلمانان در اختيار او گذارد.
ابو سفيان پس از اين ملاقات همان نيمه شب از نزد سلام بن مشكم خارج شده پيش همراهان آمده و عدهاى از آنها را مأمور كرد تا به نخلستانهاى اطراف مدينه يورش برند،آنها نيز خود را به نخلستان«عريض»رسانده قسمتى از آن را آتش زده و دو تن از انصار را نيز در آنجا ديدار كرده آن دو را نيز كشتند و به پايگاه خود بازگشتند.ابو سفيان بيش از آن درنگ را جايز ندانسته همان ساعت دستور حركت به سوى مكه را صادر كرد و با عجله به جانب مكه بازگشتند .
روز بعد كه رسول خدا(ص)از جريان مطلع شد ابو لبابه را در مدينه به جاى خود منصوب داشته و با جمعى به منظور تعقيب ابو سفيان از شهر خارج شد و تا جايى به نام«قرقرة الكدر»ـچهارده منزلى مدينهـپيش رفت و چون به ابو سفيان دسترسى نيافت از آنجا به شهر مدينه بازگشت.
ابو سفيان و همراهانش از ترس مسلمانان بسرعت راه مىپيمودند و براى اينكه سبكبار شوند و بهتر بتوانند راه بپيمايند،توشه و آذوقه راه خود را كه عبارت از«سويق»يعنى آردـبود و در كيسههايى همراه خود آورده بودند روى زمين مىريختند و مىرفتند كه تعداد زيادى از آنها نصيب مسلمانان گرديد و به همينمناسبت آن غزوه را«سويق»نام نهادند.
و در أواخر اين سال يعنى سال دوم يكى دو غزوه و سريه ديگر نيز به نام غزوه ذى امر (1) ،سريه عمير بن عدى و غزوه كدر اتفاق افتاد كه اكثرا رسول خدا(ص)با دشمن برخورد نمىكرد و چون خبر نزديك شدن پيغمبر و مسلمانان را مىشنيدند به كوهها و درهها مىگريختند و اتفاق مهمى پيش نيامد.
جز اينكه ابن شهراشوب(ره)در مناقب و طبرسى(ره)در اعلام الورى داستان جالبى از غزوه ذى امر نقل كردهاند كه ذيلا از نظر شما مىگذرد:
چنانكه گفته شد جنگ بدر بيشتر قريش را داغدار و مصيبت زده كرده بود،و از آن جمله ابو سفيان بود كه يك پسر از دست داده بود و يك پسر او نيز به اسارت رفته بود و چند تن ديگر نيز از نزديكان و فاميلش به قتل رسيده و يا اسير شده بودند و با توجه به اينكه خود را از رؤساى قريش مىدانست تحمل شكست از مسلمانان نيز براى او بسيار دشوار بود،از اين رو پس از جنگ بدر قسم خورد تا انتقام خود را از پيغمبر اسلام نگيرد با زنان همبستر نشود و بدنش را شستشو ندهد.
و به همين منظور در ماه ذى حجهـيعنى دو ماه پس از جنگ بدرـبه قصد انتقام از پيغمبر اسلام با دويست تن از جنگجويان قريش به سوى مدينه حركت كرد و تا جايى به نام«ثيب»نزديكيهاى شهر مدينه پيش آمد و در آنجا همراهان خود را گذارده و چون شب شد خودش بتنهايى به سوى قلعههاى يهود بنى النضير رفت و بر در خانه حيى بن اخطب يكى از سران يهود آمد ولى حيى بن اخطب وقتى دانست ابو سفيان دشمن سرسخت مسلمانان و پيغمبر اسلام است ترسيد در را به روى او باز كند،ابو سفيان ناچار شد در خانه سلام بن مشكمـيكى ديگر از سران يهود مزبورـبرود و او در را به رويش باز كرده و از وى پذيرايى به عمل آورد و اطلاعاتى نيز از وضع مسلمانان در اختيار او گذارد.
ابو سفيان پس از اين ملاقات همان نيمه شب از نزد سلام بن مشكم خارج شده پيش همراهان آمده و عدهاى از آنها را مأمور كرد تا به نخلستانهاى اطراف مدينه يورش برند،آنها نيز خود را به نخلستان«عريض»رسانده قسمتى از آن را آتش زده و دو تن از انصار را نيز در آنجا ديدار كرده آن دو را نيز كشتند و به پايگاه خود بازگشتند.ابو سفيان بيش از آن درنگ را جايز ندانسته همان ساعت دستور حركت به سوى مكه را صادر كرد و با عجله به جانب مكه بازگشتند .
روز بعد كه رسول خدا(ص)از جريان مطلع شد ابو لبابه را در مدينه به جاى خود منصوب داشته و با جمعى به منظور تعقيب ابو سفيان از شهر خارج شد و تا جايى به نام«قرقرة الكدر»ـچهارده منزلى مدينهـپيش رفت و چون به ابو سفيان دسترسى نيافت از آنجا به شهر مدينه بازگشت.
ابو سفيان و همراهانش از ترس مسلمانان بسرعت راه مىپيمودند و براى اينكه سبكبار شوند و بهتر بتوانند راه بپيمايند،توشه و آذوقه راه خود را كه عبارت از«سويق»يعنى آردـبود و در كيسههايى همراه خود آورده بودند روى زمين مىريختند و مىرفتند كه تعداد زيادى از آنها نصيب مسلمانان گرديد و به همينمناسبت آن غزوه را«سويق»نام نهادند.
و در أواخر اين سال يعنى سال دوم يكى دو غزوه و سريه ديگر نيز به نام غزوه ذى امر (1) ،سريه عمير بن عدى و غزوه كدر اتفاق افتاد كه اكثرا رسول خدا(ص)با دشمن برخورد نمىكرد و چون خبر نزديك شدن پيغمبر و مسلمانان را مىشنيدند به كوهها و درهها مىگريختند و اتفاق مهمى پيش نيامد.
جز اينكه ابن شهراشوب(ره)در مناقب و طبرسى(ره)در اعلام الورى داستان جالبى از غزوه ذى امر نقل كردهاند كه ذيلا از نظر شما مىگذرد:
داستانى از غزوه ذى امر
مىنويسند سبب اين غزوه آن بود كه به پيغمبر اطلاع دادند جمعى از قبيله غطفان به فكر افتادهاند تا به مدينه حمله كنند و براى اين كار افراد و اسلحه تهيه مىكنند،رسول خدا (ص)با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراكنده ساختن و جلوگيرى آنها به«ذى امر»رفت و در آنجا فرود آمد رئيس قبيله مزبور شخصى بود بنام دعثور بن حارث،هنگامى كه رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا(ص)به كنار درختى رفته بود كه باران شدت يافت و تدريجا سيلى برخاست و دره«امر»را فرا گرفت.
پيغمبر خدا در آن سوى دره بود و يارانش اين طرف دره كه سيل برخاست و ميان آن حضرت و يارانش جدايى انداخت،رسول خدا(ص)جامه خود را كه در اثر آمدن بارانتر شده بود از تن بيرون كرد و فشارى داده روى آن درخت انداخت تا خشك شود و خود زير آن درخت خوابيد.
افراد قبيله غطفان كه در تمام اين احوال ناظر رفتار پيغمبر بودند چون آن حضرت را تنها ديدند و سيل خروشان را نيز كه مانع بزرگى ميان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده كردند به دعثور بن حارث كهـگذشته از سمت رياست بر آنهاـمرد شجاع وبى باكى بود گفتند:فرصت خوبى براى تو پيش آمده تا بتوانى محمد را براحتى به قتل برسانى و خيال خود و ديگران را آسوده كنى زيرا اگر فرضا ياران خود را نيز در اينجا به كمك طلب نمايد آنها نمىتوانند به او كمك كنند!
دعثور از جا برخاسته و شمشير برانى از ميان شمشيرهايى كه داشتند انتخاب كرد و همچنان تا بالاى سر پيغمبر(ص)آمد و آنجا با شمشير برهنه ايستاد و گفت:
اى محمد كيست كه اكنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانى كند؟
رسول خدا(ص)با آرامى فرمود:«الله»!
در اين وقت جبرئيلـكه مأمور نگهبانى آن حضرت بودـدستى به سينه دعثور زد كه به زمين افتاد و شمشير از دستش به يكسو پريد!
رسول خدا(ص)از جا برخاست و شمشير را برداشته بالاى سر او آمد و فرمود:
ـكيست كه اكنون تو را از دست من حفظ كند؟
دعثور گفت:هيچكس،و من براستى گواهى مىدهم جز خداى يگانه خدايى نيست و تو هم پيغمبر و فرستاده خدايى!و به خدا سوگند از اين پس هرگز دشمنى را عليه تو جمع آورى نخواهم كرد .
در اين وقت رسول خدا(ص)شمشيرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد،سپس روى خود را به آن حضرت كرده گفت:
به خدا سوگند تو بهتر از من هستى!
اين را گفته و به نزد قبيله خود برگشت و چون از وى پرسيدند:چه شد كه او را نكشتى؟گفت :مردى سفيد پوش و بلند قامت را ديدم كه بر سينهام زد و چنانكه ديديد به پشت روى زمين افتادم و دانستم كه او فرشتهاى بود و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و از اين پس ديگر كسى را عليه او تحريك نخواهم كرد. (2) و به دنبال اين گفتار مردم را به اسلام دعوت كرد و از آن پس مسلمان گرديد.
مىنويسند سبب اين غزوه آن بود كه به پيغمبر اطلاع دادند جمعى از قبيله غطفان به فكر افتادهاند تا به مدينه حمله كنند و براى اين كار افراد و اسلحه تهيه مىكنند،رسول خدا (ص)با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراكنده ساختن و جلوگيرى آنها به«ذى امر»رفت و در آنجا فرود آمد رئيس قبيله مزبور شخصى بود بنام دعثور بن حارث،هنگامى كه رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا(ص)به كنار درختى رفته بود كه باران شدت يافت و تدريجا سيلى برخاست و دره«امر»را فرا گرفت.
پيغمبر خدا در آن سوى دره بود و يارانش اين طرف دره كه سيل برخاست و ميان آن حضرت و يارانش جدايى انداخت،رسول خدا(ص)جامه خود را كه در اثر آمدن بارانتر شده بود از تن بيرون كرد و فشارى داده روى آن درخت انداخت تا خشك شود و خود زير آن درخت خوابيد.
افراد قبيله غطفان كه در تمام اين احوال ناظر رفتار پيغمبر بودند چون آن حضرت را تنها ديدند و سيل خروشان را نيز كه مانع بزرگى ميان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده كردند به دعثور بن حارث كهـگذشته از سمت رياست بر آنهاـمرد شجاع وبى باكى بود گفتند:فرصت خوبى براى تو پيش آمده تا بتوانى محمد را براحتى به قتل برسانى و خيال خود و ديگران را آسوده كنى زيرا اگر فرضا ياران خود را نيز در اينجا به كمك طلب نمايد آنها نمىتوانند به او كمك كنند!
دعثور از جا برخاسته و شمشير برانى از ميان شمشيرهايى كه داشتند انتخاب كرد و همچنان تا بالاى سر پيغمبر(ص)آمد و آنجا با شمشير برهنه ايستاد و گفت:
اى محمد كيست كه اكنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانى كند؟
رسول خدا(ص)با آرامى فرمود:«الله»!
در اين وقت جبرئيلـكه مأمور نگهبانى آن حضرت بودـدستى به سينه دعثور زد كه به زمين افتاد و شمشير از دستش به يكسو پريد!
رسول خدا(ص)از جا برخاست و شمشير را برداشته بالاى سر او آمد و فرمود:
ـكيست كه اكنون تو را از دست من حفظ كند؟
دعثور گفت:هيچكس،و من براستى گواهى مىدهم جز خداى يگانه خدايى نيست و تو هم پيغمبر و فرستاده خدايى!و به خدا سوگند از اين پس هرگز دشمنى را عليه تو جمع آورى نخواهم كرد .
در اين وقت رسول خدا(ص)شمشيرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد،سپس روى خود را به آن حضرت كرده گفت:
به خدا سوگند تو بهتر از من هستى!
اين را گفته و به نزد قبيله خود برگشت و چون از وى پرسيدند:چه شد كه او را نكشتى؟گفت :مردى سفيد پوش و بلند قامت را ديدم كه بر سينهام زد و چنانكه ديديد به پشت روى زمين افتادم و دانستم كه او فرشتهاى بود و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و از اين پس ديگر كسى را عليه او تحريك نخواهم كرد. (2) و به دنبال اين گفتار مردم را به اسلام دعوت كرد و از آن پس مسلمان گرديد.
پيمان شكنى يهود...
جنگ بدر و شكست قريش به هر اندازه براى مسلمانان عظمت و شكوه و شادى آفريد براى يهوديان ساكن در مدينه و اطراف آن ترس و وحشت و ناراحتى ايجاد كرد،زيرا تا به آن روز يهوديان آن منطقه اهميت زيادى به تبليغات اسلام و پيشرفت مسلمانان نمىدادند و خطرى از اين ناحيه احساس نمىكردند اما پيروزى مسلمانان در جنگ بدر قدرت و نيروى آنها را آشكار ساخت و يهوديان با همه ثروت و جمعيتى كه داشتند به فكر افتادند كه وقتى قريش با آن همه قدرت و ساز و برگ جنگى و عظمت ديرين در برابر پيروان اين دين جديد شكست بخورند،چيزى نخواهد گذشت كه به حساب آنها هم مىرسند و آن وقت يا بايد دين اسلام را بپذيرند و يا به جنگ و جدال برخيزند و در انتظار سرنوشت نامعلومى باشند.
و به همين سبب از همان روزهاى نخست كه خبر پيروزى مسلمانان به مدينه رسيد و بخصوص هنگامى كه اين خبر قطعى شد بزرگان يهود زبان به شماتت و سرزنش مسلمانان گشوده و گفتند:اينان به قتل نزديكان و خويشان خود دست زده و قطع رحم كردهاند و اشعارى در هجو مسلمانان سروده و در مجالس و محافل مىخواندند و بر كشتگان قريش اشك ريخته و مرثيه مىگفتند و به خصوص كعب بن اشرف،يكى از بزرگان و سرشناسان آنها كه از زيبايى اندام و چهره نيز برخوردار بود به مكه آمد و به ميان قريش رفت و از كشته شدن بزرگان قريش تأسفها خورد و مرثيهها سرود و آنان را بر ضد مسلمانان و جنگ با آنها تحريك كرده و قول همه گونه مساعدت در جنگ را به آنها داد و به مدينه بازگشت،و چون به مدينه آمد دشمنى خود را با مسلمانان آشكار ساخته و تدريجا براى اهانت و آزار بيشتر آنها،اشعار عاشقانهاى در توصيف زنان مسلمان سروده و در سر كوى و برزن مىخواند،و بدين ترتيب آشكارا پيمانى را كه با مسلمانان بسته بودند تا عليه آنها اقدامى نكنند،شكستند.
اين اخبار تدريجا به گوش پيغمبر اسلام مىرسيد و فكر آن حضرت را نسبت به خطر تازهاى كه از نزديك و داخل شهر مدينه متوجه اسلام و مسلمين شده بود به خود مشغول مىداشت و بالاتر از آنكه اعمال و رفتار كعب بن اشرف،دشمنان ديگرمسلمانان را در ميان يهود و ديگران جسور و دلير مىكرد و آنان نيز به تحريك دشمنان اسلام و سرودن اشعارى در مذمت مسلمانان و رهبر بزرگوار ايشان دست زدند،كه نام دو تن از ايشان به نام عصماء دختر مروان يهودى و سلام بن ابى الحقيقـيكى از بزرگان يهود خيبرـدر تاريخ آمده كه عصماء با سرودن اشعار در مذمت مسلمانان و پيغمبر،آن حضرت را مىآزرد،و سلام بن ابى الحقيق دشمنان آن حضرت را بر ضد او تحريك مىكرد.
سرانجام رسول خدا(ص)اندوه درونى خود را با مسلمانان در ميان نهاده و دفع آنها را از ايشان خواست و چند تن از مسلمانان غيور و شجاع كه با يهود مزبور نيز همپيمان و يا فاميلى نزديك داشتند كشتن آن سه را به عهده گرفتند و طولى نكشيد كه هر سه آنها طبق نقشههاى قبلى و دقيق،شبانه به قتل رسيدند و قاتل هم معلوم نشد،ولى در واقع بر طبق طرحى كه انجام شده بود كعب بن اشرف به دست ابو نائله و رفقايش كشته شد (3) و سلام بن ابى الحقيق به وسيله عبد الله بن عتيك و همراهان او به قتل رسيد و عصماء نيز به دست عمير بن عدى به قتل رسيد.
قتل اين سه نفر رعب و وحشتى در دل يهود انداخت و دانستند كه مسلمانان در برابر تحريكات و دشمنى آنها بىتفاوت و آرام نخواهند نشست و عكس العمل نشان مىدهند.
به موازات اين مبارزات پيغمبر بزرگوار اسلام به موعظه و اندرز آنها اقدام كرد و روزى آنان را در بازار خودشانـبازار بنى قينقاعـجمع كرده و خطابهاى ايراد كرد و از آن جمله فرمود:
«اى گروه يهود!بياييد و از خدا بترسيد و بيم آن را داشته باشيد كه همان عذابى را كه بر سر قريش فرود آورد بر سر شما فرود آورد.بياييد و مسلمان شويد زيرا شما بخوبى دانستهايد كه من پيامبر خدا و فرستاده از جانب اويم و اين چيزى است كه آن را در كتابهاى خود خواندهايد و خداى تعالى در اين باره از شما پيمان گرفته...»
يهوديان در صدد تكذيب سخنان آن حضرت بر آمده و گفتند:اى محمد تو خيالكردهاى ما نيز مانند قريش هستيم،از اينكه با گروهى مردم بىخبر از فنون جنگى رو به رو شده و پيروز گشتهاى مغرور مباش و اگر به جنگ ما بيايى خواهى دانست كه ما چگونه مردمانى هستيم.
جنگ بدر و شكست قريش به هر اندازه براى مسلمانان عظمت و شكوه و شادى آفريد براى يهوديان ساكن در مدينه و اطراف آن ترس و وحشت و ناراحتى ايجاد كرد،زيرا تا به آن روز يهوديان آن منطقه اهميت زيادى به تبليغات اسلام و پيشرفت مسلمانان نمىدادند و خطرى از اين ناحيه احساس نمىكردند اما پيروزى مسلمانان در جنگ بدر قدرت و نيروى آنها را آشكار ساخت و يهوديان با همه ثروت و جمعيتى كه داشتند به فكر افتادند كه وقتى قريش با آن همه قدرت و ساز و برگ جنگى و عظمت ديرين در برابر پيروان اين دين جديد شكست بخورند،چيزى نخواهد گذشت كه به حساب آنها هم مىرسند و آن وقت يا بايد دين اسلام را بپذيرند و يا به جنگ و جدال برخيزند و در انتظار سرنوشت نامعلومى باشند.
و به همين سبب از همان روزهاى نخست كه خبر پيروزى مسلمانان به مدينه رسيد و بخصوص هنگامى كه اين خبر قطعى شد بزرگان يهود زبان به شماتت و سرزنش مسلمانان گشوده و گفتند:اينان به قتل نزديكان و خويشان خود دست زده و قطع رحم كردهاند و اشعارى در هجو مسلمانان سروده و در مجالس و محافل مىخواندند و بر كشتگان قريش اشك ريخته و مرثيه مىگفتند و به خصوص كعب بن اشرف،يكى از بزرگان و سرشناسان آنها كه از زيبايى اندام و چهره نيز برخوردار بود به مكه آمد و به ميان قريش رفت و از كشته شدن بزرگان قريش تأسفها خورد و مرثيهها سرود و آنان را بر ضد مسلمانان و جنگ با آنها تحريك كرده و قول همه گونه مساعدت در جنگ را به آنها داد و به مدينه بازگشت،و چون به مدينه آمد دشمنى خود را با مسلمانان آشكار ساخته و تدريجا براى اهانت و آزار بيشتر آنها،اشعار عاشقانهاى در توصيف زنان مسلمان سروده و در سر كوى و برزن مىخواند،و بدين ترتيب آشكارا پيمانى را كه با مسلمانان بسته بودند تا عليه آنها اقدامى نكنند،شكستند.
اين اخبار تدريجا به گوش پيغمبر اسلام مىرسيد و فكر آن حضرت را نسبت به خطر تازهاى كه از نزديك و داخل شهر مدينه متوجه اسلام و مسلمين شده بود به خود مشغول مىداشت و بالاتر از آنكه اعمال و رفتار كعب بن اشرف،دشمنان ديگرمسلمانان را در ميان يهود و ديگران جسور و دلير مىكرد و آنان نيز به تحريك دشمنان اسلام و سرودن اشعارى در مذمت مسلمانان و رهبر بزرگوار ايشان دست زدند،كه نام دو تن از ايشان به نام عصماء دختر مروان يهودى و سلام بن ابى الحقيقـيكى از بزرگان يهود خيبرـدر تاريخ آمده كه عصماء با سرودن اشعار در مذمت مسلمانان و پيغمبر،آن حضرت را مىآزرد،و سلام بن ابى الحقيق دشمنان آن حضرت را بر ضد او تحريك مىكرد.
سرانجام رسول خدا(ص)اندوه درونى خود را با مسلمانان در ميان نهاده و دفع آنها را از ايشان خواست و چند تن از مسلمانان غيور و شجاع كه با يهود مزبور نيز همپيمان و يا فاميلى نزديك داشتند كشتن آن سه را به عهده گرفتند و طولى نكشيد كه هر سه آنها طبق نقشههاى قبلى و دقيق،شبانه به قتل رسيدند و قاتل هم معلوم نشد،ولى در واقع بر طبق طرحى كه انجام شده بود كعب بن اشرف به دست ابو نائله و رفقايش كشته شد (3) و سلام بن ابى الحقيق به وسيله عبد الله بن عتيك و همراهان او به قتل رسيد و عصماء نيز به دست عمير بن عدى به قتل رسيد.
قتل اين سه نفر رعب و وحشتى در دل يهود انداخت و دانستند كه مسلمانان در برابر تحريكات و دشمنى آنها بىتفاوت و آرام نخواهند نشست و عكس العمل نشان مىدهند.
به موازات اين مبارزات پيغمبر بزرگوار اسلام به موعظه و اندرز آنها اقدام كرد و روزى آنان را در بازار خودشانـبازار بنى قينقاعـجمع كرده و خطابهاى ايراد كرد و از آن جمله فرمود:
«اى گروه يهود!بياييد و از خدا بترسيد و بيم آن را داشته باشيد كه همان عذابى را كه بر سر قريش فرود آورد بر سر شما فرود آورد.بياييد و مسلمان شويد زيرا شما بخوبى دانستهايد كه من پيامبر خدا و فرستاده از جانب اويم و اين چيزى است كه آن را در كتابهاى خود خواندهايد و خداى تعالى در اين باره از شما پيمان گرفته...»
يهوديان در صدد تكذيب سخنان آن حضرت بر آمده و گفتند:اى محمد تو خيالكردهاى ما نيز مانند قريش هستيم،از اينكه با گروهى مردم بىخبر از فنون جنگى رو به رو شده و پيروز گشتهاى مغرور مباش و اگر به جنگ ما بيايى خواهى دانست كه ما چگونه مردمانى هستيم.
محاصره و اخراج يهود بنى قينقاع
به دنبال اين جريانات عمل ناهنجارى از آنها سر زد كه پيغمبر خدا تصميم گرفت كار يهود مزبور را يكسره كند و خيال خود و مسلمانان را از اين دشمن خطرناك داخلىـكه به گفته يكى از نويسندگان به صورت ستون پنجمى براى قريش در برخوردهاى آينده در آمده بودند و از پشت به اسلام خنجر مىزدندـآسوده سازد.
ماجرا از اينجا شروع شد كه زن مسلمانى به بازار يهوديان آمد تا زيورى براى خود بخرد،يهوديان اصرار داشتند آن زن روى خود را باز كند ولى آن زن كه نشسته بود خوددارى مىكرد تا اينكه يكى از يهوديان يا همان زرگرى كه مىخواست زيورى به او بفروشد از جا برخاسته بى آنكه آن زن بفهمد دامن پيراهنش را از پشت سر بلند كرد و به بالاى آن گره زد،زن مسلمان بىخبر از همه جا همين كه از جا برخاست قسمت پايين بدنش از پشت نمايان شد و يهوديان خنديدند .
زن كه متوجه ماجرا شد فرياد كشيد و مسلمانان را به يارى خواند و يكى از مسلمانان كه شاهد بود پيش آمده و به آن مرد يهودى كه اين عمل را انجام داده بود حمله كرد و او را كشت،يهوديان نيز به آن مرد مسلمان حمله كرده و او را كشتند،مسلمانان ديگر كه قضيه را شنيدند بسختى برآشفتند و رسول خدا(ص)تصميم به جنگ با آنها گرفت،و دستور حركت به سوى قلعههاى ايشان صادر شد و مسلمانان به دنبال پيامبر اسلام به راه افتادند و خانههاى ايشان را محاصره كردند.
اين محاصره پانزده روز طول كشيد و يهود بنى قينقاع كه ديدند تاب مقاومت در برابر محاصره و همچنين جنگ با مسلمانان را ندارند تسليم شدند،ولى عبد الله بن ابىـكه هنوز در ميان مردم مدينه نفوذى داشت و ضمنا با يهود مزبور نيز همپيمان بودـدخالت كرده و به هر ترتيبى بود از كشتن آنها به دست مسلمانان جلوگيرى كرد ورسول خدا(ص)از كشتن آنها صرفنظر نمود ولى دستور داد از مدينه و اطراف شهر كوچ كنند و خانه و زندگى را ترك گفته به جاى ديگرى مهاجرت كنند و آنها نيز به صورت دسته جمعى به«أذرعات»شام كوچ كردند.
اخراج يهود مزبور براى مسلمانان پيروزى بزرگى بود زيرا گذشته از اينكه خيالشان از اين دشمن خطرناك آسوده شد خانه و زندگى آنها نيز به غنيمت مسلمانان در آمد و اموال زيادى از اين راه نصيب آنها گرديد.
به دنبال اين جريانات عمل ناهنجارى از آنها سر زد كه پيغمبر خدا تصميم گرفت كار يهود مزبور را يكسره كند و خيال خود و مسلمانان را از اين دشمن خطرناك داخلىـكه به گفته يكى از نويسندگان به صورت ستون پنجمى براى قريش در برخوردهاى آينده در آمده بودند و از پشت به اسلام خنجر مىزدندـآسوده سازد.
ماجرا از اينجا شروع شد كه زن مسلمانى به بازار يهوديان آمد تا زيورى براى خود بخرد،يهوديان اصرار داشتند آن زن روى خود را باز كند ولى آن زن كه نشسته بود خوددارى مىكرد تا اينكه يكى از يهوديان يا همان زرگرى كه مىخواست زيورى به او بفروشد از جا برخاسته بى آنكه آن زن بفهمد دامن پيراهنش را از پشت سر بلند كرد و به بالاى آن گره زد،زن مسلمان بىخبر از همه جا همين كه از جا برخاست قسمت پايين بدنش از پشت نمايان شد و يهوديان خنديدند .
زن كه متوجه ماجرا شد فرياد كشيد و مسلمانان را به يارى خواند و يكى از مسلمانان كه شاهد بود پيش آمده و به آن مرد يهودى كه اين عمل را انجام داده بود حمله كرد و او را كشت،يهوديان نيز به آن مرد مسلمان حمله كرده و او را كشتند،مسلمانان ديگر كه قضيه را شنيدند بسختى برآشفتند و رسول خدا(ص)تصميم به جنگ با آنها گرفت،و دستور حركت به سوى قلعههاى ايشان صادر شد و مسلمانان به دنبال پيامبر اسلام به راه افتادند و خانههاى ايشان را محاصره كردند.
اين محاصره پانزده روز طول كشيد و يهود بنى قينقاع كه ديدند تاب مقاومت در برابر محاصره و همچنين جنگ با مسلمانان را ندارند تسليم شدند،ولى عبد الله بن ابىـكه هنوز در ميان مردم مدينه نفوذى داشت و ضمنا با يهود مزبور نيز همپيمان بودـدخالت كرده و به هر ترتيبى بود از كشتن آنها به دست مسلمانان جلوگيرى كرد ورسول خدا(ص)از كشتن آنها صرفنظر نمود ولى دستور داد از مدينه و اطراف شهر كوچ كنند و خانه و زندگى را ترك گفته به جاى ديگرى مهاجرت كنند و آنها نيز به صورت دسته جمعى به«أذرعات»شام كوچ كردند.
اخراج يهود مزبور براى مسلمانان پيروزى بزرگى بود زيرا گذشته از اينكه خيالشان از اين دشمن خطرناك آسوده شد خانه و زندگى آنها نيز به غنيمت مسلمانان در آمد و اموال زيادى از اين راه نصيب آنها گرديد.
سريه زيد بن حارثه
در خلال مطالب گذشته گفتيم قريش هر ساله كاروانى تجارتى به شام مىفرستاد و اموال تجارتى خود را از قبيل پوست،كشمش،نقره و غيره بدانجا مىبردند و در مقابل خوار و بار،مواد غذايى،پارچه و غيره خريدارى كرده و به حجاز مىآوردند و چنانكه در قرآن كريم نيز (4) بدان اشاره شده آنها دو مسافرت تجارتى در سال داشتند يكى در تابستان و يكى در زمستان،در تابستان كه هوا گرم بود به سوى شام و در زمستان به يمن مىرفتند چنانكه قبلا نيز اشاره شد.
وضع آب و هوا و مساعد نبودن سرزمين حجاز براى كشت و زرع اين مسافرتها را براى آنان به صورت اجبارى در آورده بود و آنان براى امرار معاش و ادامه زندگى ناچار به مسافرت و تجارت بودند.پس از جنگ بدر و شكست قريش،مسافرت به شام و حركت دادن كاروان بدان سو با خطر برخورد با مسلمانان كه در نواحى يثرب سكونت داشتند،مواجه شد بخصوص كه قبايل اطراف نيز با پيغمبر اسلام پيمان بسته بودند و قريش نيز كه ناچار به ادامه مسافرت به شام و تجارت بودند به پيشنهاد اسود بن مطلب راه كاروان را از ساحل دريا به راهى كه به سوى عراق مىرفت تغيير دادند و دليلى هم كه اسود بن مطلب براى پيشنهاد خود آورد اين بود كه گفت:راه عراق كوهستانى است و بيابانهاى وسيعى دارد و مسلمانان بدان بيابانها وارد نخواهند شد.
بدين ترتيب كاروان قريش كه ابو سفيان نيز در ميان آنها بود با كالايى كه قيمت آن بهصد هزار درهم مىرسيد به سوى شام حركت كرد،و خبر آن به گوش مسلمانان رسيد و رسول خدا(ص)زيد بن حارثه را با صد سوار مأمور كرد سر راه آنها بروند و آنها نيز تا جايى به نام«قردة»پيش رفتند و در آنجا به كاروان مزبور برخوردند و بر آنها حمله برده و شتران و اموال ايشان را گرفته به مدينه آوردند و ابو سفيان و افراد ديگرى نيز كه همراه كاروان بودند ناچار به فرار شده به مكه بازگشتند و بدين ترتيب بزرگترين غنيمت نصيب مسلمانان گرديد.
اين حادثه با توجه به شكست قبلى قريش در جنگ بدر و عزادار شدن آنها در مرگ كشتگان و بزرگان خويش،آنان را در انتقام گرفتن از مسلمانان و ايجاد امنيت در راه تجارتى خود مصممتر ساخت و مقدمات يك جنگ خونين ديگر و حمله به مدينه را فراهم نمود.
قريش تنها راه نجات خود را از اين محاصره اقتصادى و جبران شكستهاى گذشته در آن ديدند كه تمام قواى خود را در يك جا متمركز ساخته و هر چه را در اختيار و امكان دارند به كار برده و ضربه محكمى به مسلمانان و پيروان پيغمبر اسلام بزنند،كه منجر به جنگ احد گرديد،چنانكه در صفحات آينده خواهيم خواند.
در خلال مطالب گذشته گفتيم قريش هر ساله كاروانى تجارتى به شام مىفرستاد و اموال تجارتى خود را از قبيل پوست،كشمش،نقره و غيره بدانجا مىبردند و در مقابل خوار و بار،مواد غذايى،پارچه و غيره خريدارى كرده و به حجاز مىآوردند و چنانكه در قرآن كريم نيز (4) بدان اشاره شده آنها دو مسافرت تجارتى در سال داشتند يكى در تابستان و يكى در زمستان،در تابستان كه هوا گرم بود به سوى شام و در زمستان به يمن مىرفتند چنانكه قبلا نيز اشاره شد.
وضع آب و هوا و مساعد نبودن سرزمين حجاز براى كشت و زرع اين مسافرتها را براى آنان به صورت اجبارى در آورده بود و آنان براى امرار معاش و ادامه زندگى ناچار به مسافرت و تجارت بودند.پس از جنگ بدر و شكست قريش،مسافرت به شام و حركت دادن كاروان بدان سو با خطر برخورد با مسلمانان كه در نواحى يثرب سكونت داشتند،مواجه شد بخصوص كه قبايل اطراف نيز با پيغمبر اسلام پيمان بسته بودند و قريش نيز كه ناچار به ادامه مسافرت به شام و تجارت بودند به پيشنهاد اسود بن مطلب راه كاروان را از ساحل دريا به راهى كه به سوى عراق مىرفت تغيير دادند و دليلى هم كه اسود بن مطلب براى پيشنهاد خود آورد اين بود كه گفت:راه عراق كوهستانى است و بيابانهاى وسيعى دارد و مسلمانان بدان بيابانها وارد نخواهند شد.
بدين ترتيب كاروان قريش كه ابو سفيان نيز در ميان آنها بود با كالايى كه قيمت آن بهصد هزار درهم مىرسيد به سوى شام حركت كرد،و خبر آن به گوش مسلمانان رسيد و رسول خدا(ص)زيد بن حارثه را با صد سوار مأمور كرد سر راه آنها بروند و آنها نيز تا جايى به نام«قردة»پيش رفتند و در آنجا به كاروان مزبور برخوردند و بر آنها حمله برده و شتران و اموال ايشان را گرفته به مدينه آوردند و ابو سفيان و افراد ديگرى نيز كه همراه كاروان بودند ناچار به فرار شده به مكه بازگشتند و بدين ترتيب بزرگترين غنيمت نصيب مسلمانان گرديد.
اين حادثه با توجه به شكست قبلى قريش در جنگ بدر و عزادار شدن آنها در مرگ كشتگان و بزرگان خويش،آنان را در انتقام گرفتن از مسلمانان و ايجاد امنيت در راه تجارتى خود مصممتر ساخت و مقدمات يك جنگ خونين ديگر و حمله به مدينه را فراهم نمود.
قريش تنها راه نجات خود را از اين محاصره اقتصادى و جبران شكستهاى گذشته در آن ديدند كه تمام قواى خود را در يك جا متمركز ساخته و هر چه را در اختيار و امكان دارند به كار برده و ضربه محكمى به مسلمانان و پيروان پيغمبر اسلام بزنند،كه منجر به جنگ احد گرديد،چنانكه در صفحات آينده خواهيم خواند.
ازدواج با حفصه
حفصه دختر عمر بن خطاب بود كه رسول خدا(ص)در ماه شعبان سال دوم هجرت او را به عقد خويش در آورد و سبب آن نيز اين شد كه هفت ماه پيش از اين ازدواج،حفصه شوهر خود خنيس بن حذافة را در مدينه از دست داد و خنيس از دنيا رفت،براى عمر كه هنوز وضع مرتب و سر و سامانى در مدينه نداشت و از طرفى خود را از شخصيتهاى بزرگ قريش مىدانست نگهدارى بيوه خنيس كار دشوارى بود و از اين رو به ابو بكر و عثمان كه از مهاجرين بودند و وضع بهترى داشتند پيشنهاد كرد تا حفصه را به همسرى خويش در آورند ولى آن دو زير بار نرفته و اين پيشنهاد را نپذيرفتند،عمر كه با رد اين پيشنهاد از طرف ابو بكر و عثمان بيشتر ناراحت و آزرده خاطر شد به عنوان شكايت از آن دو و شايد به منظور عنوان كردن اصل ماجرا وپيشنهاد ضمنى ازدواج حفصه با رسول خدا،شرح حال خود و گرفتاريهايش را نزد پيغمبر اسلام مطرح كرد و رسول خدا(ص)كه منظور او را به خوبى درك كرده بودـبا اينكه قلبا علاقهاى به حفصه نداشتـتمايل خود را به ازدواج با حفصه اظهار كرد و بدين ترتيب عمر را خوشحال و خورسند از پيش خود بازگرداند و اين ازدواج صورت گرفت و از همان آغاز معلوم بود كه پيغمبر اسلام به خاطر دلجويى از عمر و تحكيم ارتباط با او و قوم و قبيلهاش اين كار را انجام داد و گرنه خود عمر نيز مىدانست كه پيغمبر علاقهاى به حفصه ندارد و در ماجرايى كه منجر به طلاق او از طرف رسول خدا(ص)گرديد و دوباره به خاطر عمر رجوع كرد عمر به دخترش حفصه گفت:دخترم !تو به عايشه نگاه نكن و رسول خدا(ص)را ميازار كه به خدا من مىدانم پيغمبر تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمىكرد. (5)
و در پايان حوادث سال دوم بايد داستان حديث«سد ابواب...»را نيز ضميمه كنيد،كه ما چون پيش از اين در حوادث سال اول به مناسبت ساختمان مسجد مدينه اجمال آن را نقل كردهايم تكرار نمىكنيم و براى تفصيل و تحقيق بيشتر نيز بايد به كتابهاى مفصلى كه در اين باره نوشته شده مراجعه نماييد.
پىنوشتها:
1.برخى از مورخين اين غزوه را در سال سوم ذكر كردهاند.
2.گروهى از مورخين نظير اين داستان را در جنگ ذات الرقاع كه در سال چهارم يا پنجم اتفاق افتاد ذكر كرده و به جاى«دعثور»نيز«غورث»ذكر شده و در كتاب شريف كافى نيز از امام صادق (ع)همان گونه نقل شده است،و الله أعلم.
3.و در برخى از تواريخ قتل كعب بن اشرف را به دست محمد بن مسلمه و در سال چهارم هجرت ذكر كردهاند.
4.سوره قريش.
5.الاصابة،ج 4،ص .265
حفصه دختر عمر بن خطاب بود كه رسول خدا(ص)در ماه شعبان سال دوم هجرت او را به عقد خويش در آورد و سبب آن نيز اين شد كه هفت ماه پيش از اين ازدواج،حفصه شوهر خود خنيس بن حذافة را در مدينه از دست داد و خنيس از دنيا رفت،براى عمر كه هنوز وضع مرتب و سر و سامانى در مدينه نداشت و از طرفى خود را از شخصيتهاى بزرگ قريش مىدانست نگهدارى بيوه خنيس كار دشوارى بود و از اين رو به ابو بكر و عثمان كه از مهاجرين بودند و وضع بهترى داشتند پيشنهاد كرد تا حفصه را به همسرى خويش در آورند ولى آن دو زير بار نرفته و اين پيشنهاد را نپذيرفتند،عمر كه با رد اين پيشنهاد از طرف ابو بكر و عثمان بيشتر ناراحت و آزرده خاطر شد به عنوان شكايت از آن دو و شايد به منظور عنوان كردن اصل ماجرا وپيشنهاد ضمنى ازدواج حفصه با رسول خدا،شرح حال خود و گرفتاريهايش را نزد پيغمبر اسلام مطرح كرد و رسول خدا(ص)كه منظور او را به خوبى درك كرده بودـبا اينكه قلبا علاقهاى به حفصه نداشتـتمايل خود را به ازدواج با حفصه اظهار كرد و بدين ترتيب عمر را خوشحال و خورسند از پيش خود بازگرداند و اين ازدواج صورت گرفت و از همان آغاز معلوم بود كه پيغمبر اسلام به خاطر دلجويى از عمر و تحكيم ارتباط با او و قوم و قبيلهاش اين كار را انجام داد و گرنه خود عمر نيز مىدانست كه پيغمبر علاقهاى به حفصه ندارد و در ماجرايى كه منجر به طلاق او از طرف رسول خدا(ص)گرديد و دوباره به خاطر عمر رجوع كرد عمر به دخترش حفصه گفت:دخترم !تو به عايشه نگاه نكن و رسول خدا(ص)را ميازار كه به خدا من مىدانم پيغمبر تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمىكرد. (5)
و در پايان حوادث سال دوم بايد داستان حديث«سد ابواب...»را نيز ضميمه كنيد،كه ما چون پيش از اين در حوادث سال اول به مناسبت ساختمان مسجد مدينه اجمال آن را نقل كردهايم تكرار نمىكنيم و براى تفصيل و تحقيق بيشتر نيز بايد به كتابهاى مفصلى كه در اين باره نوشته شده مراجعه نماييد.
پىنوشتها:
1.برخى از مورخين اين غزوه را در سال سوم ذكر كردهاند.
2.گروهى از مورخين نظير اين داستان را در جنگ ذات الرقاع كه در سال چهارم يا پنجم اتفاق افتاد ذكر كرده و به جاى«دعثور»نيز«غورث»ذكر شده و در كتاب شريف كافى نيز از امام صادق (ع)همان گونه نقل شده است،و الله أعلم.
3.و در برخى از تواريخ قتل كعب بن اشرف را به دست محمد بن مسلمه و در سال چهارم هجرت ذكر كردهاند.
4.سوره قريش.
5.الاصابة،ج 4،ص .265
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر