سال دوم هجرت و جنگ بدر
در سال دوم هجرت نيز چند غزوه و سريه اتفاق افتاد كه از همه مهمتر غزوه بدر كبرى بود و ما حوادث سال دوم و غزوات و سرايا را به ترتيب زمان با اتفاقات ديگرى كه رخ داده ذكر خواهيم كرد.
در سال دوم هجرت نيز چند غزوه و سريه اتفاق افتاد كه از همه مهمتر غزوه بدر كبرى بود و ما حوادث سال دوم و غزوات و سرايا را به ترتيب زمان با اتفاقات ديگرى كه رخ داده ذكر خواهيم كرد.
غزوه بواط
در ماه ربيع الاولـيعنى يك سال پس از هجرتـغزوه بواط اتفاق افتاد و«بواط»نام جايى بوده در ناحيهاى از نواحى كوه«رضوى»كه رسول خدا(ص)به منظور جنگ با قريش به همراه جمعى از مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون را به كار مردم شهر گماشت و بدون آنكه با قريش برخورد كند و جنگى رخ دهد از همانجا به مدينه بازگشت.
در ماه ربيع الاولـيعنى يك سال پس از هجرتـغزوه بواط اتفاق افتاد و«بواط»نام جايى بوده در ناحيهاى از نواحى كوه«رضوى»كه رسول خدا(ص)به منظور جنگ با قريش به همراه جمعى از مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون را به كار مردم شهر گماشت و بدون آنكه با قريش برخورد كند و جنگى رخ دهد از همانجا به مدينه بازگشت.
غزوه عشيره
و در ماه جمادى الاولى أبا سلمة بن عبد الاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهى از مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه«نقب بنى دينار»را پيش گرفته همچنان تا جايى به نام«عشيره»براند و در آنجا توقف كرد و تا چند روز از ماه جمادى الثانيه را نيز در آنجا ماند و در اين مدت با قبيله بنى مدلج و متحدين آنها از قبايل ديگر پيمان دوستى بسته و به مدينه بازگشت .ابن هشام و ديگران از عمار بن ياسر نقل كردهاند كه گفته است:در غزوه عشيره من و على بن ابيطالب همسفر و مأنوس بوديم و در آن چند روزى كه در عشيره توقف داشتيم روزى على بن ابى طالب به من گفت:بيا تا به تماشاى بنى مدلج كه در نخلستان در آن نزديكى كار مىكردند برويم و من با او به آن نزديكى رفتيم و همچنان كه نشسته بوديم و كار آنها را تماشا مىكرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله خرما و روى شنهاى نرمى كه آنجا بود خوابيديم .
هنگامى به خود آمديم كه رسول خدا(ص)بالاى سر ما ايستاده بود و ما را با پاى خود حركت مىداد،من و على بن ابيطالب كه سر و رويمان خاك آلود شده بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم،پيغمبر اسلام كه سر و صورت خاك آلود على را ديد فرمود:اى ابو تراب اين چه حالى است؟
و سپس فرمود:آيا شما را از بدبختترين و شقىترين مردم آگاه نكنم كه آنها كياناند؟
ـعرض كرديم:چرا يا رسول الله!
ـفرمود:يكى همان پى كننده ناقه(صالح)استـو سپس در حالى كه اشاره به على بن ابيطالب مىكردـفرمود :و ديگرى آن كسى است كه بر اينجاى سر تو ضربت مىزند و اين محاسن تو را از آن رنگين مىسازد .
و در ماه جمادى الاولى أبا سلمة بن عبد الاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهى از مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه«نقب بنى دينار»را پيش گرفته همچنان تا جايى به نام«عشيره»براند و در آنجا توقف كرد و تا چند روز از ماه جمادى الثانيه را نيز در آنجا ماند و در اين مدت با قبيله بنى مدلج و متحدين آنها از قبايل ديگر پيمان دوستى بسته و به مدينه بازگشت .ابن هشام و ديگران از عمار بن ياسر نقل كردهاند كه گفته است:در غزوه عشيره من و على بن ابيطالب همسفر و مأنوس بوديم و در آن چند روزى كه در عشيره توقف داشتيم روزى على بن ابى طالب به من گفت:بيا تا به تماشاى بنى مدلج كه در نخلستان در آن نزديكى كار مىكردند برويم و من با او به آن نزديكى رفتيم و همچنان كه نشسته بوديم و كار آنها را تماشا مىكرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله خرما و روى شنهاى نرمى كه آنجا بود خوابيديم .
هنگامى به خود آمديم كه رسول خدا(ص)بالاى سر ما ايستاده بود و ما را با پاى خود حركت مىداد،من و على بن ابيطالب كه سر و رويمان خاك آلود شده بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم،پيغمبر اسلام كه سر و صورت خاك آلود على را ديد فرمود:اى ابو تراب اين چه حالى است؟
و سپس فرمود:آيا شما را از بدبختترين و شقىترين مردم آگاه نكنم كه آنها كياناند؟
ـعرض كرديم:چرا يا رسول الله!
ـفرمود:يكى همان پى كننده ناقه(صالح)استـو سپس در حالى كه اشاره به على بن ابيطالب مىكردـفرمود :و ديگرى آن كسى است كه بر اينجاى سر تو ضربت مىزند و اين محاسن تو را از آن رنگين مىسازد .
سريه سعد بن أبى وقاص
و پس از بازگشت رسول خدا(ص)به مدينه پيش از غزوه بدر اولى يا بعد از آن،سعد را با گروهى كه مركب از هشت نفر يا بيشتر بودند به منظور برخورد با كاروان قريش فرستاد،ولى كاروانيان پيش از آنكه فرستادگان به محل عبور آنها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه بازگشتند،و برخوردى ميان آنها واقع نشد.
و پس از بازگشت رسول خدا(ص)به مدينه پيش از غزوه بدر اولى يا بعد از آن،سعد را با گروهى كه مركب از هشت نفر يا بيشتر بودند به منظور برخورد با كاروان قريش فرستاد،ولى كاروانيان پيش از آنكه فرستادگان به محل عبور آنها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه بازگشتند،و برخوردى ميان آنها واقع نشد.
غزوه بدر اولى(يا سفوان)
سبب اين غزوه اين شد كه كرز بن جابر فهرى دستبردى به اطراف مدينه زد و قسمتى از رمهها و گلههاى مردم شهر را به غارت برد و به گفته برخى چون با قريش رابطه داشت اين حمله يك تجاوز سياسى تلقى شد،و رسول خدا(ص)زيد بن حارثه را بر مدينه گماشت و تا جايى به نام«سفوان»كه از نواحى بدر بود به تعقيب وى رفت و چون به او دسترسى نيافت به مدينه بازگشت.
سبب اين غزوه اين شد كه كرز بن جابر فهرى دستبردى به اطراف مدينه زد و قسمتى از رمهها و گلههاى مردم شهر را به غارت برد و به گفته برخى چون با قريش رابطه داشت اين حمله يك تجاوز سياسى تلقى شد،و رسول خدا(ص)زيد بن حارثه را بر مدينه گماشت و تا جايى به نام«سفوان»كه از نواحى بدر بود به تعقيب وى رفت و چون به او دسترسى نيافت به مدينه بازگشت.
سريه عبد الله بن جحش
در ماه رجب سال دوم هجرت،رسول خدا(ص)عبد الله بن جحش يكى از مهاجرين را مأمور كرد با هشت نفرـو به گفته برخى دوازده نفرـاز مدينه خارج شود و نامهاى سربسته بدو داد و فرمود :به سمت مكه برو و تا دو روز،نامه را باز نكن و پس از آن،نامه را باز كن و هر چه در آن نوشته بود بدان عمل نما.
عبد الله طبق دستور به راه افتاد و پس از دو روز،نامه را گشود و ديد در آن نوشته تا نخلهـكه ميان مكه و طائف استـپيش برويد و در آنجا مترصد كاروان قريش باش و از اخبار ايشان ما را آگاه كن و همراهان خود را در رفتن بدانجا آزاد بگذار و كسى را براى رفتن مجبور نكن.
عبد الله همين كه نامه را خواند به همراهان خود گفت:رسول خدا(ص)مرا مأمور كرده به«نخله»بروم و در آنجا مترصد كاروان قريش باشم و خبر آنها را براى آن حضرت بفرستم و شما را در آمدن با من مخير ساخته اكنون هر كس آماده فداكارى و شهامت است همراه من بيايد و گر نه از همين جا باز گردد.
همراهان همگى گفتند:ما همراه تو خواهيم آمد و هيچ كدام حاضر به بازگشت نشدند.
آنها تا جايى به نام«بحران»پيش رفتند و در آنجا دو تن از ايشانـكه يكى سعد بن أبى وقاص و ديگرى عتبة بن غزوان بودـشتران خود را گم كرده و براى پيدا كردن شتر خود از آنها جدا شدند و راه بيابان را پيش گرفتند،عبد الله بن جحش نيز با ديگرانبه دنبال مأموريت به سوى نخله حركت كردند.
سعد بن أبى وقاص و عتبة همچنان كه پيش مىرفتند به دست قرشيان افتاده و اسير گشتند،عبد الله بن جحش نيز با همراهان وارد نخله شد و براى اطلاع از كاروان قريش در جايى كمين كردند و روز آخر ماه رجب بود كه كاروانى از قريش را ديدند با كالاهاى تجارتى مانند پوست و كشمش و غيره از طائف به سوى مكه مىروند.
اين كاروان را چند تن از قرشيان به نام عمرو بن حضرمى،عثمان بن عبد الله،برادرش نوفل بن عبد الله و حكم بن كيسان نگهبانى و همراهى مىكردند و چون چشمشان به عبد الله بن جحش و همراهان او افتاد،وحشت آنها را گرفت ولى چون جلوى مسلمانان عكاشة بن محصن بود و او نيز سر خود را تراشيده بود قرشيان با هم گفتند:
اينان از عمره باز مىگردند و ترسى از آنها در دل راه ندهيد.
از آن سو عبد الله و همراهان او وقتى قرشيان را ديدند براى جنگ با آنها به گفتگو و مشورت پرداختند.اينان كه پس از سالها شكنجه و آزارى كه از دست مشركين ديده بودند و دستورى براى دفاع از خويش نداشتند،فرصتى براى انتقام و تلافى به دست آورده مايل بودند به هر كيفيتى شده اين فرصت را از دست ندهند و به جاى آن ضربتها كه خورده بودند ضربتى به قريش بزنند،بخصوص عبد الله بن جحش كه خانه و اموالش را پس از مهاجرت به مكه همين قرشيان مصادره كرده و همه را به غارت برده بودندـچنانكه پيش از اين داستانش گذشتـو از طرفى روز آخر ماه رجب و از ماههايى بود كه عربها جنگ در آن را جايز نمىدانستند و سرانجام پس از گفتگوى مختصرى نتوانستند فرصت را از دست داده و خوددارى كنند و واقد بن عبد الله تميمىـيكى از همراهان عبد اللهـتيرى به سوى قرشيان انداخت و عمرو بن حضرمى را به قتل رسانيد و به دنبال او مسلمانان ديگر نيز حمله كرده و عثمان بن عبد الله و حكم بن كيسان را دستگير ساخته نوفل بن عبد الله نيز فرار كرده به مكه گريخت و بدين ترتيب فرستادگان رسول خدا (ص)با دو اسير و اموال كاروان به مدينه آمدند.
اما وقتى به مدينه آمدند با اعتراض رسول خدا(ص)كه بدانها فرمود:«من به شما نگفته بودم در ماه حرام جنگ كنيد»مواجه شده و به دنبال آن مسلمانان ديگر نيز زبانبه ملامت آنها گشوده و پيغمبر اسلام در آن اموال و دو اسيرى هم كه آورده بودند تصرفى نكرده و آنها را بلاتكليف گذارد تا دستورى در اين باره از خداى تعالى برسد،و همين جريان عبد الله و همراهان را سخت پريشان و افسرده كرد و كسى نمىدانست تكليف آنها و عملى كه انجام داده بودند چه خواهد شد.
اين ماجرا تدريجا به صورت حربهاى به دست مشركين و يهوديان افتاد تا عليه پيغمبر اسلام و مسلمانان تبليغ كنند و بگويند:محمد و پيروانش حرمت ماه حرام را شكسته و دست به قتل و خونريزى در ماه رجب زدهاند.
هر چه از اين ماجرا مىگذشت به ناراحتى عبد الله و همراهانش افزوده مىشد و بيشتر مورد شماتت و ملامت قرار مىگرفتند تا سرانجام وحى الهى در ضمن آيات زير به رسول خدا(ص)نازل شد و زبان دشمنان را بست:
«يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و إخراج أهله منه اكبر عند الله و الفتنة أكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا...» (1)
[اى پيغمبر مردم از تو راجع به جنگ در ماه حرام سؤال مىكنند بگو گناهى است بزرگ و بازداشتن مردم از راه خدا و كفر به خداست ولى بيرون كردن اهل حرم خدا گناه بزرگترى است و فتنه گرى بزرگتر از قتل است،و اينان پيوسته با شما كارزار كنند تا شما را اگر بتوانند از دين خود بازگردانند...]
يعنى شما اگر در ماه حرام اقدام به جنگ كردهايد آنان گناه بزرگترى را مرتكب شدهاند كه اهل مكه را به جرم پرستش خداوند از شهر و ديار خود بيرون كرده و از سوى ديگر مسلمانان مكه را زير شكنجه و فشار قرار داده تا دست از دين و آيين خود بردارند و چنين افرادى حق ندارند عبد الله و همراهانش را سرزنش و ملامت كنند.
با نزول اين آيات عبد الله و يارانش از نگرانى و اضطراب بيرون آمده و پاسخ مشركان و يهوديان و ديگران داده شد و رسول خدا(ص)نيز غنايم جنگ را قبول كرده و تقسيم نمود و به دنبال آن قريش كسى به نزد آن حضرت فرستاد تا اسيرانخود را بدون فديه آزاد كنند و رسول خدا(ص)آزادى آن دو را موكول به آمدن سعد بن أبى وقاص و عتبة بن غزوان كرد و چون آن دو را آزاد كردند پيغمبر اسلام نيز آن دو اسير را آزاد ساخت و حكم بن كيسانـيكى از آن دو اسيرـپس از آن آزاد شدن مسلمان گرديد و به مكه نرفت و همچنان در مدينه ماند تا در جنگ«بئرمعونة»شهيد گرديد،و آن ديگر يعنى عثمان بن عبد الله به مكه بازگشت و در همانجا بود تا به حال كفر از دنيا برفت.
در ماه رجب سال دوم هجرت،رسول خدا(ص)عبد الله بن جحش يكى از مهاجرين را مأمور كرد با هشت نفرـو به گفته برخى دوازده نفرـاز مدينه خارج شود و نامهاى سربسته بدو داد و فرمود :به سمت مكه برو و تا دو روز،نامه را باز نكن و پس از آن،نامه را باز كن و هر چه در آن نوشته بود بدان عمل نما.
عبد الله طبق دستور به راه افتاد و پس از دو روز،نامه را گشود و ديد در آن نوشته تا نخلهـكه ميان مكه و طائف استـپيش برويد و در آنجا مترصد كاروان قريش باش و از اخبار ايشان ما را آگاه كن و همراهان خود را در رفتن بدانجا آزاد بگذار و كسى را براى رفتن مجبور نكن.
عبد الله همين كه نامه را خواند به همراهان خود گفت:رسول خدا(ص)مرا مأمور كرده به«نخله»بروم و در آنجا مترصد كاروان قريش باشم و خبر آنها را براى آن حضرت بفرستم و شما را در آمدن با من مخير ساخته اكنون هر كس آماده فداكارى و شهامت است همراه من بيايد و گر نه از همين جا باز گردد.
همراهان همگى گفتند:ما همراه تو خواهيم آمد و هيچ كدام حاضر به بازگشت نشدند.
آنها تا جايى به نام«بحران»پيش رفتند و در آنجا دو تن از ايشانـكه يكى سعد بن أبى وقاص و ديگرى عتبة بن غزوان بودـشتران خود را گم كرده و براى پيدا كردن شتر خود از آنها جدا شدند و راه بيابان را پيش گرفتند،عبد الله بن جحش نيز با ديگرانبه دنبال مأموريت به سوى نخله حركت كردند.
سعد بن أبى وقاص و عتبة همچنان كه پيش مىرفتند به دست قرشيان افتاده و اسير گشتند،عبد الله بن جحش نيز با همراهان وارد نخله شد و براى اطلاع از كاروان قريش در جايى كمين كردند و روز آخر ماه رجب بود كه كاروانى از قريش را ديدند با كالاهاى تجارتى مانند پوست و كشمش و غيره از طائف به سوى مكه مىروند.
اين كاروان را چند تن از قرشيان به نام عمرو بن حضرمى،عثمان بن عبد الله،برادرش نوفل بن عبد الله و حكم بن كيسان نگهبانى و همراهى مىكردند و چون چشمشان به عبد الله بن جحش و همراهان او افتاد،وحشت آنها را گرفت ولى چون جلوى مسلمانان عكاشة بن محصن بود و او نيز سر خود را تراشيده بود قرشيان با هم گفتند:
اينان از عمره باز مىگردند و ترسى از آنها در دل راه ندهيد.
از آن سو عبد الله و همراهان او وقتى قرشيان را ديدند براى جنگ با آنها به گفتگو و مشورت پرداختند.اينان كه پس از سالها شكنجه و آزارى كه از دست مشركين ديده بودند و دستورى براى دفاع از خويش نداشتند،فرصتى براى انتقام و تلافى به دست آورده مايل بودند به هر كيفيتى شده اين فرصت را از دست ندهند و به جاى آن ضربتها كه خورده بودند ضربتى به قريش بزنند،بخصوص عبد الله بن جحش كه خانه و اموالش را پس از مهاجرت به مكه همين قرشيان مصادره كرده و همه را به غارت برده بودندـچنانكه پيش از اين داستانش گذشتـو از طرفى روز آخر ماه رجب و از ماههايى بود كه عربها جنگ در آن را جايز نمىدانستند و سرانجام پس از گفتگوى مختصرى نتوانستند فرصت را از دست داده و خوددارى كنند و واقد بن عبد الله تميمىـيكى از همراهان عبد اللهـتيرى به سوى قرشيان انداخت و عمرو بن حضرمى را به قتل رسانيد و به دنبال او مسلمانان ديگر نيز حمله كرده و عثمان بن عبد الله و حكم بن كيسان را دستگير ساخته نوفل بن عبد الله نيز فرار كرده به مكه گريخت و بدين ترتيب فرستادگان رسول خدا (ص)با دو اسير و اموال كاروان به مدينه آمدند.
اما وقتى به مدينه آمدند با اعتراض رسول خدا(ص)كه بدانها فرمود:«من به شما نگفته بودم در ماه حرام جنگ كنيد»مواجه شده و به دنبال آن مسلمانان ديگر نيز زبانبه ملامت آنها گشوده و پيغمبر اسلام در آن اموال و دو اسيرى هم كه آورده بودند تصرفى نكرده و آنها را بلاتكليف گذارد تا دستورى در اين باره از خداى تعالى برسد،و همين جريان عبد الله و همراهان را سخت پريشان و افسرده كرد و كسى نمىدانست تكليف آنها و عملى كه انجام داده بودند چه خواهد شد.
اين ماجرا تدريجا به صورت حربهاى به دست مشركين و يهوديان افتاد تا عليه پيغمبر اسلام و مسلمانان تبليغ كنند و بگويند:محمد و پيروانش حرمت ماه حرام را شكسته و دست به قتل و خونريزى در ماه رجب زدهاند.
هر چه از اين ماجرا مىگذشت به ناراحتى عبد الله و همراهانش افزوده مىشد و بيشتر مورد شماتت و ملامت قرار مىگرفتند تا سرانجام وحى الهى در ضمن آيات زير به رسول خدا(ص)نازل شد و زبان دشمنان را بست:
«يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و إخراج أهله منه اكبر عند الله و الفتنة أكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا...» (1)
[اى پيغمبر مردم از تو راجع به جنگ در ماه حرام سؤال مىكنند بگو گناهى است بزرگ و بازداشتن مردم از راه خدا و كفر به خداست ولى بيرون كردن اهل حرم خدا گناه بزرگترى است و فتنه گرى بزرگتر از قتل است،و اينان پيوسته با شما كارزار كنند تا شما را اگر بتوانند از دين خود بازگردانند...]
يعنى شما اگر در ماه حرام اقدام به جنگ كردهايد آنان گناه بزرگترى را مرتكب شدهاند كه اهل مكه را به جرم پرستش خداوند از شهر و ديار خود بيرون كرده و از سوى ديگر مسلمانان مكه را زير شكنجه و فشار قرار داده تا دست از دين و آيين خود بردارند و چنين افرادى حق ندارند عبد الله و همراهانش را سرزنش و ملامت كنند.
با نزول اين آيات عبد الله و يارانش از نگرانى و اضطراب بيرون آمده و پاسخ مشركان و يهوديان و ديگران داده شد و رسول خدا(ص)نيز غنايم جنگ را قبول كرده و تقسيم نمود و به دنبال آن قريش كسى به نزد آن حضرت فرستاد تا اسيرانخود را بدون فديه آزاد كنند و رسول خدا(ص)آزادى آن دو را موكول به آمدن سعد بن أبى وقاص و عتبة بن غزوان كرد و چون آن دو را آزاد كردند پيغمبر اسلام نيز آن دو اسير را آزاد ساخت و حكم بن كيسانـيكى از آن دو اسيرـپس از آن آزاد شدن مسلمان گرديد و به مكه نرفت و همچنان در مدينه ماند تا در جنگ«بئرمعونة»شهيد گرديد،و آن ديگر يعنى عثمان بن عبد الله به مكه بازگشت و در همانجا بود تا به حال كفر از دنيا برفت.
تغيير قبله مسلمانان
و از جمله اتفاقات اين سال،تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه بود كه بنا بر مشهور در همين ماه رجب اتفاق افتاد و تا به آن روز مسلمانان به دستور خداى تعالى رو به بيت المقدس نماز مىخواندند و از آن پس مأمور شدند رو به كعبه نماز بگذارند و در اين باره آيات 142 تا 144 سوره بقره نازل شده و چنانكه از همان آيات استفاده مىشود،رسول خدا(ص)نيز انتظار اين دستور را داشت و چشم به راه چنين تحولى در قبله مسلمين بود و البته در اين باره از سوى يهود و مشركان سخن بسيار شد و زبان ايراد و اعتراض گشودند كه در آيات مذكوره و روايات پاسخ آنها داده شده و توضيح و بحث بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين مختصر بيرون است.
و از جمله اتفاقات اين سال،تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه بود كه بنا بر مشهور در همين ماه رجب اتفاق افتاد و تا به آن روز مسلمانان به دستور خداى تعالى رو به بيت المقدس نماز مىخواندند و از آن پس مأمور شدند رو به كعبه نماز بگذارند و در اين باره آيات 142 تا 144 سوره بقره نازل شده و چنانكه از همان آيات استفاده مىشود،رسول خدا(ص)نيز انتظار اين دستور را داشت و چشم به راه چنين تحولى در قبله مسلمين بود و البته در اين باره از سوى يهود و مشركان سخن بسيار شد و زبان ايراد و اعتراض گشودند كه در آيات مذكوره و روايات پاسخ آنها داده شده و توضيح و بحث بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين مختصر بيرون است.
فرض روزه(بنا بر قولى)
و نيز گفتهاند:در ماه شعبان سال دوم،روزه ماه رمضان بر مسلمانان واجب شد و فاصله ميان تغيير قبله و فرض روزه ماه رمضانـبه گفته برخىـيك ماه بود و مسلمانان موظف شدند تا ماه رمضان را روزه بگيرند.در آغاز چنان بود كه چون شب فرا مىرسيد و افطار مىكردند و مىخوابيدند و يا افطار نكرده به خواب مىرفتند تا غروب روز ديگر افطار بر آنان حرام بود چنانكه جماع با زنان نيز در تمام اين ماه بر آنها حرام بود و اين حكم در سال پنجم نسخ شد،و خوردن و آشاميدن و مفطرات ديگر تا طلوع فجر و سپيده صبح بر آنان حلال شد به شرحى كه ان شاء الله در جاىخود ذكر خواهد شد.
و به دنبال آن زكات فطر نيز واجب شد و رسول خدا(ص)روز اول ماه شوال را عيد قرار داد و نماز عيد خواند به كيفيتى كه در كتابهاى فقهى مذكور است.
ولى بايد دانست كه از سخنان جناب جعفر بن ابيطالب در حضور نجاشى در داستان هجرت حبشه استفاده مىشود كه روزه سالها قبل از هجرت در اسلام بوده اگر چه به صورت غير فرض و يا در هر ماه سه روز (2) آمده باشد و بلكه از پارهاى رواياتـاگر چه از نظر سند چندان معتبر نيستـاستفاده مىشود،كه روزه ماه رمضان در مكه فرض شده است،چنانكه در داستان اسلام عمرو بن مرة جهنى كه در سالهاى اول بعثت مسلمان شد آمده است كه رسول خدا(ص)او را به سوى قومش فرستاد و چون به نزد ايشان آمد بدانها گفت:
«إنى رسول من رسول الله اليكم،ادعوكم إلى الجنة و احذركم من النار،و امركم بحقن الدماء و صلة الارحام و عبادة الله و رفض الاصنام و حج البيت،و صيام شهر رمضان،شهر من اثنى عشر شهرا،فمن اجاب فله الجنة» (3)
[من فرستاده رسول خدايم به سوى شما و شما را به بهشت مىخوانم و از دوزخ برحذر مىدارم و به جلوگيرى از خونريزى و صله رحم و پرستش خدا و ترك بتها و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان يكى از دوازده ماه دستور مىدهم،و هر كس كه پذيرفت بهشت از آن اوست...]
و نيز گفتهاند:در ماه شعبان سال دوم،روزه ماه رمضان بر مسلمانان واجب شد و فاصله ميان تغيير قبله و فرض روزه ماه رمضانـبه گفته برخىـيك ماه بود و مسلمانان موظف شدند تا ماه رمضان را روزه بگيرند.در آغاز چنان بود كه چون شب فرا مىرسيد و افطار مىكردند و مىخوابيدند و يا افطار نكرده به خواب مىرفتند تا غروب روز ديگر افطار بر آنان حرام بود چنانكه جماع با زنان نيز در تمام اين ماه بر آنها حرام بود و اين حكم در سال پنجم نسخ شد،و خوردن و آشاميدن و مفطرات ديگر تا طلوع فجر و سپيده صبح بر آنان حلال شد به شرحى كه ان شاء الله در جاىخود ذكر خواهد شد.
و به دنبال آن زكات فطر نيز واجب شد و رسول خدا(ص)روز اول ماه شوال را عيد قرار داد و نماز عيد خواند به كيفيتى كه در كتابهاى فقهى مذكور است.
ولى بايد دانست كه از سخنان جناب جعفر بن ابيطالب در حضور نجاشى در داستان هجرت حبشه استفاده مىشود كه روزه سالها قبل از هجرت در اسلام بوده اگر چه به صورت غير فرض و يا در هر ماه سه روز (2) آمده باشد و بلكه از پارهاى رواياتـاگر چه از نظر سند چندان معتبر نيستـاستفاده مىشود،كه روزه ماه رمضان در مكه فرض شده است،چنانكه در داستان اسلام عمرو بن مرة جهنى كه در سالهاى اول بعثت مسلمان شد آمده است كه رسول خدا(ص)او را به سوى قومش فرستاد و چون به نزد ايشان آمد بدانها گفت:
«إنى رسول من رسول الله اليكم،ادعوكم إلى الجنة و احذركم من النار،و امركم بحقن الدماء و صلة الارحام و عبادة الله و رفض الاصنام و حج البيت،و صيام شهر رمضان،شهر من اثنى عشر شهرا،فمن اجاب فله الجنة» (3)
[من فرستاده رسول خدايم به سوى شما و شما را به بهشت مىخوانم و از دوزخ برحذر مىدارم و به جلوگيرى از خونريزى و صله رحم و پرستش خدا و ترك بتها و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان يكى از دوازده ماه دستور مىدهم،و هر كس كه پذيرفت بهشت از آن اوست...]
بناى مسجد قبا
پيش از اين گفته شد كه چون رسول خدا(ص)به مدينه وارد شد و در محله قباء فرود آمد شالوده مسجد قباء را ريخت ولى به پايان نرسيد،و چون قبله مسلمانان تغيير كرد حضرت به قباء آمد و با كمك اصحاب پايههاى قبله مسجد را كه محراب آن به طرف بيت المقدس بود به سمت كعبه تغيير داد و ديوارهاى آن را در همين مكان فعلى كه هست بالا برد و روزهاى شنبه نيز پياده بدانجا مىآمد و در آن نماز مىگزارد،و به گفته گروه زيادى از مفسرين آيه شريفه سوره توبه كه در ذيل داستان«مسجد ضرار»خدا فرموده:
«...لمسجد أسس على التقوى من أول يوم أحق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين» (4) درباره همين مسجد قباء نازل شده است.
پيش از اين گفته شد كه چون رسول خدا(ص)به مدينه وارد شد و در محله قباء فرود آمد شالوده مسجد قباء را ريخت ولى به پايان نرسيد،و چون قبله مسلمانان تغيير كرد حضرت به قباء آمد و با كمك اصحاب پايههاى قبله مسجد را كه محراب آن به طرف بيت المقدس بود به سمت كعبه تغيير داد و ديوارهاى آن را در همين مكان فعلى كه هست بالا برد و روزهاى شنبه نيز پياده بدانجا مىآمد و در آن نماز مىگزارد،و به گفته گروه زيادى از مفسرين آيه شريفه سوره توبه كه در ذيل داستان«مسجد ضرار»خدا فرموده:
«...لمسجد أسس على التقوى من أول يوم أحق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين» (4) درباره همين مسجد قباء نازل شده است.
ازدواج امير المؤمنين با فاطمه(ع)
و از حوادث سال دوم هجرت ازدواج ميمون امير المؤمنين على(ع)با فاطمه دختر رسول خدا(ص)بود كه به امر پروردگار صورت گرفت.
و ملخص آن،چنانكه در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنت رسيده است،چنان بود كه چون فاطمه به سن رشد رسيد بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار براى خواستگارى فاطمه به نزد رسول خدا(ص)آمدند و پاسخى كه پيغمبر خدا به همه آنها مىداد اين بود كه من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و گاهى هم صغر سن و كم سالى فاطمه را دليل بر رد درخواستشان ذكر مىفرمود و كسى كه تا به آن روز به اين عنوان نزد پيغمبر(ص)نرفته بود،على (ع)بود.
روزى عمر و ابو بكر كه هر كدام براى خواستگارى رفته بودند و همان پاسخ را شنيده بودند با خود گفتند:چنين به نظر مىرسد كه رسول خدا(ص)فاطمه را براى على نگاه داشته،خوب است به نزد على برويم و او را براى اين منظور نزد پيغمبر بفرستيم و از آن سو جبرئيل نيز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه را با على(ع)از طرف خداى تعالى به پيغمبر ابلاغ كرد.
براى اين منظور روزى به جستجوى على(ع)رفته و او را در نخلستانى كه مشغول آبيارى درختان خرما بود پيدا كردند و پيشنهاد خواستگارى كردن فاطمه(ع)را از رسول خدا(ص)بدو دادند و على(ع)نيز كه خود مايل به اين كار بود با پيشنهاد آن دو نفر دست از كار كشيد و پس از آنكه وضو ساخته و دو ركعت نماز خواند به خانه رسول خدا(ص)آمد ولى شرم و حيا مانع شد كه منظور خود را بر زبان آورد ورسول خدا(ص)از وضع ورود و نظر كردن به چهره على(ع)مقصود او را دانسته و بدو گفت:
براى خواستگارى فاطمه آمدهاى؟و چون پاسخ مثبت شنيد از او پرسيد:براى انجام اين كار از مال دنيا چه دارد؟على(ع)عرض كرد:شمشيرى و اسبى و زرهام و شتر آبكشم.پيغمبر فرمود :اما شتر آبكش و شمشير و اسب را كه نمىتوانى صرف اين كار كنى و همه آنها مورد حاجت توست ولى زره خود را مىتوانى صرف اين كار كنى.
على(ع)به بازار آمد و زره خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پيغمبر ريخت،آن حضرت نيز مقدارى از آن پول را به مقداد بن اسود داد تا جهيزيهاى براى فاطمه تهيه كند،مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسيايى با ظرفى براى آب و تشكى از پوست خريدارى كرده به نزد رسول خدا(ص)آورد و آن حضرت به كمك يكى از زنان وسايل ازدواج و زفاف زهرا(س)را فراهم كرد و پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسى انجام شد.
و اين بود ملخص داستان و اگر خدا توفيق دهد در كتاب جداگانهاى در شرح حال دختر رسول خدا(ص)حضرت فاطمه،تفصيل بيشترى را در اين باب براى شما ذكر خواهيم كرد.
ضمنا در آن كتاب ان شاء الله در مورد سن فاطمه(س)بحث خواهيم كرد كه بنا به گفته بسيارى از اهل سنت در آن موقع بيست سال از عمر فاطمه گذشته بود،ولى بنا بر قول صحيحـكه از ائمه اطهار(ع)رسيدهـعمر آن بانوى معصومه در آن هنگام ده سال بوده و اين به خاطر اختلافى است كه در ولادت فاطمه(س)نقل شده كه بسيارى از ايشان آن را پنج سال قبل از بعثت مىدانند،ولى قول صحيح آن است كه پنج سال بعد از بعثت بوده،به شرحى كه در آن كتاب ذكر خواهد شد،ان شاء الله تعالى.
پىنوشتها:
1.سوره بقره،آيه .217
2.تفسير على بن ابراهيم،ج 1،ص .65
3.البداية و النهاية،ج 2،ص 252.مجمع،ج 8،ص ...244
4.ترجمه آيه و داستان مسجد ضرار بعدا خواهد آمد.
و از حوادث سال دوم هجرت ازدواج ميمون امير المؤمنين على(ع)با فاطمه دختر رسول خدا(ص)بود كه به امر پروردگار صورت گرفت.
و ملخص آن،چنانكه در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنت رسيده است،چنان بود كه چون فاطمه به سن رشد رسيد بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار براى خواستگارى فاطمه به نزد رسول خدا(ص)آمدند و پاسخى كه پيغمبر خدا به همه آنها مىداد اين بود كه من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و گاهى هم صغر سن و كم سالى فاطمه را دليل بر رد درخواستشان ذكر مىفرمود و كسى كه تا به آن روز به اين عنوان نزد پيغمبر(ص)نرفته بود،على (ع)بود.
روزى عمر و ابو بكر كه هر كدام براى خواستگارى رفته بودند و همان پاسخ را شنيده بودند با خود گفتند:چنين به نظر مىرسد كه رسول خدا(ص)فاطمه را براى على نگاه داشته،خوب است به نزد على برويم و او را براى اين منظور نزد پيغمبر بفرستيم و از آن سو جبرئيل نيز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه را با على(ع)از طرف خداى تعالى به پيغمبر ابلاغ كرد.
براى اين منظور روزى به جستجوى على(ع)رفته و او را در نخلستانى كه مشغول آبيارى درختان خرما بود پيدا كردند و پيشنهاد خواستگارى كردن فاطمه(ع)را از رسول خدا(ص)بدو دادند و على(ع)نيز كه خود مايل به اين كار بود با پيشنهاد آن دو نفر دست از كار كشيد و پس از آنكه وضو ساخته و دو ركعت نماز خواند به خانه رسول خدا(ص)آمد ولى شرم و حيا مانع شد كه منظور خود را بر زبان آورد ورسول خدا(ص)از وضع ورود و نظر كردن به چهره على(ع)مقصود او را دانسته و بدو گفت:
براى خواستگارى فاطمه آمدهاى؟و چون پاسخ مثبت شنيد از او پرسيد:براى انجام اين كار از مال دنيا چه دارد؟على(ع)عرض كرد:شمشيرى و اسبى و زرهام و شتر آبكشم.پيغمبر فرمود :اما شتر آبكش و شمشير و اسب را كه نمىتوانى صرف اين كار كنى و همه آنها مورد حاجت توست ولى زره خود را مىتوانى صرف اين كار كنى.
على(ع)به بازار آمد و زره خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پيغمبر ريخت،آن حضرت نيز مقدارى از آن پول را به مقداد بن اسود داد تا جهيزيهاى براى فاطمه تهيه كند،مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسيايى با ظرفى براى آب و تشكى از پوست خريدارى كرده به نزد رسول خدا(ص)آورد و آن حضرت به كمك يكى از زنان وسايل ازدواج و زفاف زهرا(س)را فراهم كرد و پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسى انجام شد.
و اين بود ملخص داستان و اگر خدا توفيق دهد در كتاب جداگانهاى در شرح حال دختر رسول خدا(ص)حضرت فاطمه،تفصيل بيشترى را در اين باب براى شما ذكر خواهيم كرد.
ضمنا در آن كتاب ان شاء الله در مورد سن فاطمه(س)بحث خواهيم كرد كه بنا به گفته بسيارى از اهل سنت در آن موقع بيست سال از عمر فاطمه گذشته بود،ولى بنا بر قول صحيحـكه از ائمه اطهار(ع)رسيدهـعمر آن بانوى معصومه در آن هنگام ده سال بوده و اين به خاطر اختلافى است كه در ولادت فاطمه(س)نقل شده كه بسيارى از ايشان آن را پنج سال قبل از بعثت مىدانند،ولى قول صحيح آن است كه پنج سال بعد از بعثت بوده،به شرحى كه در آن كتاب ذكر خواهد شد،ان شاء الله تعالى.
پىنوشتها:
1.سوره بقره،آيه .217
2.تفسير على بن ابراهيم،ج 1،ص .65
3.البداية و النهاية،ج 2،ص 252.مجمع،ج 8،ص ...244
4.ترجمه آيه و داستان مسجد ضرار بعدا خواهد آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر