وفات ابو طالب و خديجه
پيش از اين گفته شد كه مشركين انواع آزار و صدمه را نسبت به رسول خدا(ص)انجام مىدادند و بيش از همه عموى آن حضرت ابو لهب بود كه چون خود از بنى هاشم بود در آزار بدان حضرت بى پرواتر از ديگران بود و گروهى نيز بودند كه چون صدمه بدنى نمىتوانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئين آنها را در قرآن ذكر كرده (1) و در آخر خداوند شر آنها را به وسيله جبرئيل از آن حضرت دور كرد و هر كدام به بليهاى گرفتار شده و هلاك شدند ولى با اين همه احوال حمايت ابى طالب از آن حضرت مانع بزرگى بود كه آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهاى زبانى،و احيانا برخى آزارهاى مختصر ديگر،قدمى فراتر نهند و نقشه قتل يا تبعيد آن حضرت را بكشند،اما در اين ميان دست تقديردو مصيبت ناگوار براى رسول خدا(ص)پيش آورد كه دشمنان آن حضرت جرئت بيشترى در اذيت پيدا كرده و آن حضرت را در مضيقه بيشترى قرار دادند و به گفته مورخين چند بار نقشه قتل و تبعيد او را كشيده تا سرانجام نيز رسول خدا(ص)از ترس آنها شبانه از مكه خارج شد و به مدينه هجرت كرد.
يكى مرگ ابو طالب و ديگرى فوت خديجه بود كه طبق نقل معروف هر دو در يك سال و به فاصله كوتاهى اتفاق افتاد.
ابو طالب و خديجه دو پشتيبان بزرگ و كمك كار نيرومند و با وفايى براى پيشرفت اسلام و حمايت رسول خدا(ص)بودند،خديجه با دلدارى دادن رسول خدا(ص)و ثروت مادى خود به پيشرفت اسلام و دلگرم كردن آن حضرت كمك مىكرد،ابو طالب نيز با نفوذ سياسى و سيادتى كه در ميان قريش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در برابر آزار دشمنان بود.
معروف آن است كه مرگ هر دو در سال دهم بعثت،سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد،و ابو طالب پيش از خديجه از دنيا رفت و برخى نيز مانند يعقوبى عكس آن را نوشتهاند و فاصله ميان مرگ خديجه و ابو طالب را نيز برخى سه روز،جمعى سى و پنج روز و برخى نيز شش ماه نوشتهاند .در كتاب مصباح وفات ابيطالب را روز بيست و ششم رجب ذكر كرده و يعقوبى وفات خديجه را در ماه رمضان نوشته و گويد:خديجه دختر خويلد در ماه رمضان سه سال پيش از هجرت در سن شصت و پنج سالگى از دنيا رفت...
ـو پس از چند سطرـگويد:و ابو طالب سه روز پس از خديجه در سن هشتاد و شش سالگى از دنيا رفت و برخى هم سن او را نود سال نوشتهاند.
ابن هشام در سيره مىنويسد:هنگامى كه بيمارى ابو طالب سخت شد قريش با يكديگر گفتند:كار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دليرى چون حمزة بن عبد المطلب نيز دين او را پذيرفتهاند اگر ابو طالب از ميان برود بيم آن مىرود كه محمد به جنگ ما برخيزد خوب است تا ابو طالب زنده است به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پيمانى(پيمان عدم تعرض)بگيريم كه ما و او به كار همديگر كارى نداشتهباشيم و به دنبال اين گفتگو عتبه،شيبه،ابو جهل،امية بن خلف،ابو سفيان و چند تن ديگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسى و عيادت گفتند :اى ابو طالب مقام و شخصيت تو در ميانه قريش چنان است كه خود مىدانى و اكنون بيمارى تو سخت شده و بيم آن مىرود كه اين بيمارى تو را از پاى درآورد،و از سوى ديگر اختلاف ما را با برادرزادهات محمد مىدانى،خواهشى كه ما از تو داريم آن است كه او را به اينجا دعوت كنى و از او بخواهى تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آيين ما بردارد،ما نيز مخالفت با او نخواهيم كرد و در مرام و آيينش او را آزاد خواهيم گذارد.
ابو طالب به دنبال رسول خدا(ص)فرستاد و چون حضرت حاضر شد جريان را بدو گفت و رسول خدا (ص)در جواب فرمود:
ـمن از اينها چيزى نمىخواهم جز گفتن يك كلمه كه آن را بگويند و بر تمام عرب سيادت و آقايى كرده عجم را نيز زير قدرت و فرمان خود گيرند!
ابو جهل گفت:به حق پدرت سوگند ما حاضريم به جاى يك كلمه ده كلمه بگوييم،بگو آن يك كلمه چيست؟فرمود:آن كلمه اين است كه بگوييد:«لا اله الا الله»و به دنبال آن از بت پرستى دست باز داريد...
ابو جهل و ديگران نگاهى به هم كرده دستها را(به عنوان مخالفت با اين حرف)به هم زده گفتند :آيا مىخواهى همه خدايان را يك خدا قرار دهى!براستى كه اين كارى شگفت انگيز است!و به دنبال آن به يكديگر گفتند:به خدا اين مرد حاضر به هيچ گونه قول و پيمانى با ما نيست برخيزيد و به دنبال كار خود برويد.
هنگامى كه خبر مرگ ابو طالب را به رسول خدا(ص)دادند اندوه بسيارى آن حضرت را فرا گرفت و بيتابانه خود را به بالين ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست كشيد آن گاه فرمود:عموجان در كودكى مرا تربيت كردى و در يتيمى كفالت و سرپرستى نمودى و در بزرگى يارى و نصرتم دادى خدايت از جانب من پاداش نيكو دهد،و در وقت حركت دادن جنازه پيشاپيش آن مىرفت و دربارهاش دعاى خير مىفرمود.
در بالين خديجه
هنوز مدت زيادى و شايد چند روزى از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگيز نگذشته بود كه رسول خدا(ص)به مصيبت اندوه بار تازهاى دچار شده بدن نحيف همسر مهربان و كمك كار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در كنار بستر او نشسته و مراتب تأثر خود را از مشاهده آن حال به وى ابلاغ فرمود آن گاه براى دلدارى خديجه جايگاهى را كه خدا در بهشت براى وى مهيا فرموده بود بدو اطلاع داده و خديجه را خورسند ساخت.
هنگامى كه خديجه از دنيا رفت رسول خدا(ص)جنازه او را برداشته و در«حجون»(مكانى در شهر مكه)دفن كرد،و چون خواست او را در قبر بگذارد،خود به ميان قبر رفت و خوابيد و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد و خاك روى آن ريخت.
در تاريخ يعقوبى است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه(ع)نزد پدر آمده دست به دامن او آويخت و با چشم گريان مىگفت:مادرم كجاست؟در اين وقت جبرئيل نازل شده عرض كرد:به فاطمه بگو:خداى تعالى در بهشت خانهاى براى مادرت بنا كرده كه در آنجا ديگر هيچ گونه دشوارى و رنجى ندارد.
اين دو مصيبت ناگوار آن هم در اين فاصله كوتاه به مقدار زيادى در روحيه رسول خدا(ص)و بلكه در پيشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و كار تبليغ دين را بر او دشوار ساخت تا بدانجا كه از عروة بن زبير نقل شده كه گويد:روزى همچنان كه رسول خدا(ص)در كوچههاى مكه مىگذشت مقدارى خاك بر سرش ريختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد،يكى از دختران آن بزرگوار كه آن حال را مشاهده كرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گريه افتاد و با همان حال گريه مشغول پاك كردن خاكها شد،پيغمبر خدا او را دلدارى داده فرموده:
دختركم گريه مكن كه خدا پدرت را محافظت و نگهبانى خواهد كرد و گاهى نيز مىفرمود:تا ابو طالب زنده بود قريش نسبت به من چنين رفتار ناهنجارى نداشتند.
و اينك چند جمله درباره ايمان ابو طالب
در اينجا قبل از اينكه وارد بحث ديگرى بشويم لازم است چند جملهاى درباره ايمان ابو طالبـكه متأسفانه برخى از نويسندگان اهل سنت دربارهاش ترديد كردهاندـذيلا براى شما ذكر كرده و به دنبال بحث بعدى برويم،گرچه مطلب از نظر ما و هر شيعه ديگرى مسلم و جاى بحث نيست.
اين مطلب مسلم است كه چون پس از شهادت امير المؤمنين(ع)دستگاه خلافت و زمامدارى مسلمانان به دست بنى اميه و پس از آن به دست بنى عباس افتاد آنها نيز بنى هاشم و بخصوص فرزندان امير المؤمنين(ع)را رقيب خود در خلافت مىپنداشتند و براى كوبيدن رقيب و استقرار پايههاى حكومت خود از هيچ گونه تبليغ به نفع خود و تهمت و افترا و انكار فضيلت رقيب دريغ نداشتند اگر چه منجر به انكار فضيلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پيغمبر گرامى و شريعت مقدسه اسلام گردد.چون براى آنها هدف اساسى و مسئله اصلى همان حكومت و رياست بود و بقيه همگى وسيله بودند،و اين مطلب براى هر محقق و متتبع بى نظر و منصفى قابل ترديد نيست.
و ظاهرا براى هر كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ اسلام داشته باشد اثبات اين مطلب نيازى به اقامه دليل و برهان،و ذكر شاهد تاريخى و حديثى ندارد.
تا جايى كه مىتوانستند فضايل امير المؤمنين(ع)و هر كس را كه به آن بزرگوار ارتباط و بستگى داشت انكار كرده و در برابر حديثى در مذمت ايشان به وسيله ايادى خود جعل مىكردند .
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد (2) :
«معاويه مردم شام و عراق و ديگران را مأمور ساخت تا در منابر و مجامع على(ع)را دشنام داده و از او بيزارى جويند،و اين كار عملى گرديد،و در زمان بنى اميه اين جريان سنتى شد تا اينكه عمر بن عبد العزيز از آن جلوگيرى كرد.»
و از ابى عثمان روايت كرده كه جمعى از بنى اميه به معاويه گفتند:تو اكنون بهآرزوى خود رسيدى خوب است جلوى لعن اين مرد را بگيرى؟
گفت:نه به خدا،تا وقتى كه خردسالان به لعن او بزرگ شوند و بزرگ سالان با آن پير گردند .و سپس داستانهايى درباره كسانى كه نسبت به على(ع)عداوت داشته و از معاويه پول مىگرفتند و در مذمت امير المؤمنين حديث جعل مىكردند نقل كرده و اسامى آنها را ذكر مىكند مانند ابو هريره،مغيرة بن شعبه،عروة بن زبير،زهرى و سمرة بن جندب،انس بن مالك،سعيد بن مسيب،وليد بن عقبه و امثال ايشان (3) و از هر كدام نيز برخى از احاديث جعلى آنها را ذكر مىكند.
و در همين رابطه فضايل بسيارى را از فاطمه زهرا(ع)و بانوى محترم آن بزرگوار و حسن و حسين(ع)و ديگر فرزندان آن حضرت و ابو طالب،جعفر،عقيل،پدر و برادران آن امام مظلوم انكار كرده و علتى جز همين رابطه با امير المؤمنين(ع)نداشته است.
و به گفته يكى از نويسندگان:
«جناب ابو طالب هيچ جرمى و گناهى نداشته كه اين چنين مورد اتهام نارواى كفر و شرك قرار گيرد جز آنكه پدر امير المؤمنين(ع)بوده،و در حقيقت هدف واقعى در اين اتهام شنيع و ناروا فرزند برومند او بوده كه همچون خارى در چشم امويان و فرزندان زبير و همه دشمنان اسلام فرو مىرفت،و از اعمال خلاف و ضربههايى كه مىخواستند به پيكر اسلام جوان بزنند جلوگيرى مىكرد.
و بسيار عجيب و شنيدنى است كه ابو سفيان پدر معاويه كه در مجلس عثمان آشكارا گفت:سوگند بدانكه ابو سفيان بدو قسم مىخورد كه نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى!او مؤمن و پرهيزگار و عادل است،اما ابو طالب و پدر امير المؤمنين كافر و مشرك،و در گودال آتش است...!» (4)
و گرنه كسى كه با تاريخ اسلام و حمايتهاى بى دريغ ابو طالب از رسول خدا و آيين مقدس آن حضرت يعنى اسلام آشنا باشد و آن همه فداكارى و ايثار او را در اين راه از نظر بگذراند،و سخنان و اشعار زياد او را كه در دفاع از رسول خدا به عنوان پيامبربرگزيده از طرف خدا گفته است بشنود جاى ترديد براى او در اين باره باقى نمىماند كه او والاترين مؤمنان و سابقه دارترين مسلمانان بوده است.
كسى كه وقتى پيغمبر و على(ع)را مىبيند كه نماز مىخوانند و على در طرف راست آن حضرت ايستاده به جعفر فرزند ديگرش نيز دستور مىدهد تا با آن دو نماز بگزارد و در اين باره بدو مىگويد:
«صل جناح ابن عمك و صل عن يساره» (5)
و در اين باره آن اشعار معروف را مىگويد كه از آن جمله است:
ان عليا و جعفرا ثقتى
عند ملم الزمان و النوب
لا تخذلا و انصرا ابن عمكما
أخى لامى من بينهم و أبى
و الله لا اخذل النبى و لا
يخذله من بنى ذو حسب (6)
و شخصيت بزرگوارى كه وقتى مسلمانان به حبشه هجرت مىكنند قصيدهاى انشا فرموده و براى نجاشى پادشاه حبشه مىفرستد و در آن قصيده مىگويد:
ليعلم خيار الناس ان محمدا
وزير لموسى و المسيح بن مريم
اتانا بهدى مثل ما أتيابه
فكل بأمر الله يهدى و يعصم (7)
و يا در قصيده ديگرى كه راويان شعر و حديث نقل كردهاند درباره آن حضرت گويد:
أمين حبيب فى العباد مسوم
بخاتم رب قاهر فى الخواتم
نبى اتاه الوحى من عند ربه
و من قال لا يقرع بها سن نادم (8)
و يا در جاى ديگر كه گويد:
ألم تعلموا أنا وجدنا محمدا
رسولا كموسى خط فى اول الكتب (9)
و چون هنگام مرگ آن جناب فرا مىرسد فرزندان عبد المطلب را گرد آورده و بدانها مىگويد :
«يا معشر بنى هاشم!أطيعوا محمدا و صدقوه تفلحوا و ترشدوا» (10)
و اشعار و سخنان بسيارى ديگرى كه هر كه خواهد بايد به كتاب شريف الغدير و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(ط مصر،ج 3،صص 318ـ310)مراجعه نمايد.و اگر بخواهيم همه را در اينجا به رشته تحرير درآوريم كتاب جداگانهاى خواهد شد (11) و آيا كسى بعد از آن همه اشعار و سخنان بسيار مىتواند براى ترديد در ايمان ابو طالب محملى و توجيهى جز همان كه گفتيم بيابد.
و مضمون سخن ابن ابى الحديد در اينجا جالب است كه مىگويد:
اين اشعار را وقتى به صورت مجموع بنگريم متواتر استـاگر چه آحاد آن متواتر نباشدـو مجموعه آنها دلالت بر امر واحد مشتركى دارد و آن تصديق حضرت محمد(ص)است،چنانكه هر كدام از داستانهاى شجاعت على(ع)به صورت خبر واحد نقل شده ولى مجموع آنها متواتر است و براى ما موجب علم بديهى به شجاعت على(ع)مىگردد.و اين تواتر مانند تواتر در اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذكاوت اياس و غير اينهاست كه جاى ترديد در آنها نيست. (12)
اكنون پس از ذكر اين مقدمه بد نيست بدانيد رواياتى كه درباره عدم ايمان ابى طالب و يا ايمان او در پايان عمر و هنگام مرگ،و يا بودن او در گودال آتش وامثال آن رسيده سند آنها بيشتر به همان عروة بن زبير و يا زهرى و يا سعيد بن مسيب باز مىگردد (13) كه دشمنى و انحراف آنها نسبت به امير المؤمنين(ع)آشكار و به اثبات رسيده و يا از كسانى نقل شده كه نزد خود اهل سنت نيز متهم به دروغ و وضع حديث هستند. (14)
و از نظر علماى شيعه نيز مطلب اجماعى و اتفاقى است چنانكه شيخ مفيد(ره)در اوايل المقالات فرموده:
«اماميه اتفاق دارند بر اينكه ابو طالب مؤمن از دنيا رفت» (15)
و شيخ طوسى(ره)در تبيان فرمايد:
از امام باقر و صادق(ع)روايت شده كه ابو طالب مؤمن و مسلمان بود و اجماع اماميه نيز بر آن است كه در آن اختلافى ندارند. (16)
و مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار گويد:
شيعيان اجماع دارند بر اسلام ابو طالب،و اينكه او در آغاز كار به رسول خدا(ص)ايمان آورد و هيچ گاه بتى را پرستش نكرد،بلكه او از اوصياى ابراهيم(ع)بوده است... (17)
و از نظر روايات نيز بيش از حد تواتر در اين باره از رسول خدا و ائمه اطهار حديث به ما رسيده كه مرحوم علامه امينى(ره)بيش از چهل حديث از آنها را در كتاب شريف الغدير (18) نقل كرده و ما براى تيمن و تبرك به ذكر سه حديث از آنها اكتفا مىكنيم:
1.از ابو بصير روايت شده كه گويد:به امام باقر(ع)عرض كردم:اى آقاى من مردم مىگويند :ابو طالب در گودالى از آتش است كه مغز سرش از آن به جوش مىآيد؟
فرمود:دروغ گويند به خدا سوگند،براستى اگر ايمان ابو طالب را در كفهاى از ترازو بگذارند و ايمان اين مردم را در كفه ديگرى،قطعا ايمان ابو طالب بر ايمان ايشانمىچربد... (19)
2.از امام سجاد(ع)درباره ايمان ابو طالب پرسيدند كه آيا مؤمن بود؟فرمود:آرى!عرض شد:در اينجا مردمى هستند كه مىپندارند او كافر بوده؟فرمود:خيلى شگفت است!آيا اينان به ابو طالب طعن زده و ايراد مىگيرند يا به رسول خدا؟با اينكه خداى تعالى پيغمبر خود را در چند جاى قرآن نهى فرموده از اينكه زن با ايمانى را در نزد مرد كافرى نگاه دارد!و كسى شك ندارد كه فاطمه بنت اسد از زنهايى است كه به ايمان به رسول خدا سبقت جست و او پيوسته در خانه ابو طالب و در عقد او بود تا وقتى كه ابو طالب از دنيا رفت. (20)
3.شيخ مفيد(ره)به اسناد مرفوعى روايت كرده كه چون ابو طالب از دنيا رفت امير المؤمنين (ع)به نزد رسول خدا(ص)آمده و رحلت او را به اطلاع آن حضرت رسانيد،رسول خدا(ص)سخت غمگين شد و بشدت محزون گرديد سپس به على(ع)فرمود:اى على برو و كار غسل و كفن و حنوط او را به عهده گير و چون جنازه او را برداشتيد مرا خبر كن!امير المؤمنين دستور رسول خدا را انجام داد و چون پيغمبر گرامى آمد اندوهناك گشته و فرمود:اى عمو جان صله رحم كردى و پاداش خير و نيكو دادى!براستى كه در كودكى تربيت و سرپرستى كردى،و در بزرگى يارى و كمك دادى!سپس رو به مردم كرده فرمود:
هان به خدا سوگند من براى عموى خود شفاعتى خواهم كرد كه اهل دو عالم را به شگفت اندازد ! (21)
و در پايان تذكر اين نكته لازم است كه چون طبق روايات بسيار جناب ابو طالب ايمان خود را مخفى مىداشت و براى اينكه بهتر بتواند از رسول خدا(ص)دفاع و حمايت كند و مشركين در برابر او موضع نگيرند و او را از خويش بدانند اسلام خود را ظاهر نمىكرد شايد همين امر براى برخى از برادران اهل سنت سبب اشتباه شده كهنسبت كفر به آن جناب دادهاند،و گاهى نيز شيعه را در مورد اين عقيده زير سؤال بردهاند كه اگر ابو طالب مسلمان بود چرا هيچ كجا ديده نشد نماز بخواند و مانند فرزندانش و ديگر مسلمانان در نماز آنها شركت جويد؟و چرا در«يوم الدار»و ماجراى دعوت رسول خدا از خويشان سبقت به ايمان به آن حضرت نجست؟و چرا در هيچ يك از مراسم اسلامى شركت نمىكرد؟
و همان گونه كه گفتيم پاسخ آن را ائمه اطهار دادهاند چنانكه در يك حديث است كه امام صادق(ع)فرمود:براستى كه ابو طالب تظاهر به كفر كرد و ايمان خود را پنهان داشت،و چون وفات او فرا رسيد خداى عز و جل به رسول خدا(ص)فرمود كه از مكه خارج شو كه ديگر در مكه ياورى ندارى،و رسول خدا به مدينه هجرت كرد (22) .
و در حديث ديگرى از آن حضرت روايت شده كه فرمود:حكايت ابو طالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان خود را مخفى داشته و تظاهر به شرك كردند و خداى تعالى دو بار به ايشان پاداش عنايت فرمود. (23)
پىنوشتها:
1.خداى تعالى در سوره حجر فرموده: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين» [اى پيغمبر با صداى بلند آنچه را مأمور بدان شدهاى به مردم برسان و از مشركان روى بگردان همانا ما تو را از شر استهزا كندگان محفوظ مىداريم]،و اينان پنج يا شش نفر بودند به نامهاى اسود بن عبد يغوث،وليد بن مغيره،عاص بن وائل سهمى،حارث بن طلاطله و پنجمى آنها حارث بن قيس بود كه پيغمبر را تهديد به مرگ كردند و خداوند شرشان را كفايت فرمود به تفصيلى كه در تفاسير و كتب تاريخى ذكر شده.
2.شرح نهج البلاغه،ج 1(چهار جلدى،چاپ مصر)،ص .356
3.همان،صص 364ـ .356
4.الصحيح من السيرة،ج 2،ص .156
5.اسد الغابة،ج 1،ص 287،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 3،ص 315،الاصابة،ج 4،ص .116
6.ديوان ابى طالب،ص 36،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3،ص .314
7.مستدرك حاكم نيشابورى،ج 2،ص .623
8.ديوان ابىطالب،ص 32،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3،ص .313
9.سيره ابن هشام،ج 1،ص 373،خزانة الادب،ج 1،ص 261،تاريخ ابن كثير،ج 3،ص .87
10.تذكره ابن جوزى،ص 5،الخصائص الكبرى،ج 1،ص 87،سيره حلبيه،ج 1،ص 372،اسنى المطالب،ص .10
11.مرحوم علامه امينى نام حدود بيست نفر از دانشمندان و علماى بزرگ شيعه و اهل سنت را در الغدير(ج 7،ص 400)نقل كرده كه درباره ايمان ابو طالب به طور جداگانه كتاب نوشته و براى كتابهاى خود نامهايى گذاردهاند مانند كتاب اسنى المطالب فى ايمان ابى طالب،كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب و كتاب القول الواجب فى ايمان ابى طالب.
و چنانكه مىدانيم در سالهاى اخير نيز يكى از دانشمندان عرب در از منطقه احساء و قطيفـاستاد عبد الله خنيزىـكتابى در اين باره نوشت و«ابو طالب مؤمن قريش»نام نهاد،و پس از انتشار با سعايت علماى سعودى دولت آنجا او را به زندان افكنده و محكوم به اعدام كردند كه با وساطت مرحوم آيت الله العظمى بروجردى(ره)از مرگ نجات يافته و آزاد گرديد.
12.شرح نهج البلاغه،(چاپ مصر)ج 2،ص .315
13.سيرة المصطفى،صص 219ـ .216
14.همان.
15.اوائل المقالات،ص .45
16.تبيان،چاپ سنگى،ج 2،ص .287
17.بحار الانوار،ج 9،(چاپ كمپانى)،ص .29
18.الغدير،ج 7،صص 400ـ .342
19.همان،ج 7،ص .390
20.همان،ص .389
21.همان،ص .386
22.الفصول المختارة،ص 80،اكمال الدين صدوق،ص .103
23.روضة الواعظين،ص 121،امالى صدوق،ص 366،الغدير،ج 7،ص 390،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد،ج 3،ص .312
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر