از قول شهید مرتضی مطهری نقل شده است :
قبل از اینکه ایشان بیایند، من از نزدیک خدمت ایشان ارادت داشتم، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسیده بودم. مردی بود در حقیقت با تقوی و به راستی موحد.
نگوئید هر کس مرجع تقلید شد، البته موحد هست.
توحید هم مراتب دارد، بله، اگر به مقیاس ما و شما حساب کنیم، مراجع تقلید درجات خیلی بالاتر از توحید من و شما را دارند ولی وقتی که من می گویم موحد، یک درجه خیلی عالی را می گویم. او کسی بود که اساساً توحید را در زندگی خودش لمس می کرد، یک اتکا و اعتماد عجیبی به دستگیریهای خدا داشت.
سال اول بود که ایشان به قم آمده بودند، تصمیم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اینکه نذر گونه ای داشتند، در آن وقت که بیمار شده بودند ( آن بیماری معروف که احتیاج به جراحی پیدا کردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل کردند و بعد به خواست علمای قم به قم رفتند ) در دلشان نذر کرده بودند که اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، بروند زیارت حضرت رضا علیه السلام بعد از شش ماه که در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند بروند به مشهد.
یک روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان، طرح می کنند که من می خواهم به مشهد بروم و هر کس همراه من می آید اعلام بکند. اصحابشان عرض می کنند بسیار خوب، به شما عرض می کنیم.
یکی از اصحاب خاصشان که هم اینک یکی از مراجع تقلید است، برای من نقل کرد ما دور هم نشستیم، فکر کردیم که مصلحت نیست آقا بروند مشهد چرا؟
چون آقا را ما می شناختیم، ولی در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمی شناختند، مردم خراسان نمی شناختند، و به طور کلی مردم ایران نمی شناختند بنابراین تجلیلی که شایسته مقام این مرد بزرگ هست نمی شود، بگذارید ایشان یکی دو سال دیگر بمانند. برای نذرشان هم که صیغه نخوانده اند که نذر شرعی باشد.
بعد که معروف شدند و مردم ایران شناختند با تجلیلی که شایسته شان است بروند، تصمیم گرفتیم که اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف کنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: از آقایان کی همراه من می آید؟
هر کدام از دوستان حرفی زدند و بهانه ای تراشیدند. یکی گفت: ای آقا شما تازه از بیماری برخاسته اید ( آن وقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود ) ناراحت می شوید، ممکن است بخیه ها باز شود.
دیگری چیزی دیگری گفت. ولی از زبان یکی از رفقا درز کرد که چرا شما نباید به مشهد بروید. جمله ای گفت که آقا درک کرد که اینها می گویند نرو مشهد، به خاطر این است که می گویند هنوز مردم ایران شما را نمی شناسند و تجلیلی که شایسته است به عمل نمی آید.
آن آقا برای من نقل می کرد: آقا تا این جمله را شنید، تکانی خورد ( آن وقت ایشان هفتاد سالشان بود) گفت:
« هفتاد سال از خدا عمر گرفته ام و خداوند در این مدت تفضلاتی به من کرده است و هیچ یک از این تفضلات تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فکر من همیشه این بوده که ببینم وظیفه ام در راه خدا چیست، هیچ وقت فکر نکرده ام که من راهی که می روم ترقی می کنم یا تنزل، شخصیت پیدا می کنم یا پیدا نمی کنم، فکرم همیشه این بوده که وظیفه خودم را تدبیر کنم. وقتی که خدائی دارم، وقتی که عنایت حق را دارم، وقتی که خودم را به صورت یک بنده و یک فرد می بینم، خدا هم مرا فراموش نمی کند، خیر، می روم! »
حجت الاسلام محمد ری شهری نقل کردند:
شیخ(رجبعلی خیاط) فرموده است که در تشییع جنازه آیت الله بروجردی(ره) جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد.
در عالم معنی از ایشان پرسیدم که چطور این اندازه از شما تجلیل کردند؟
فرمود: « تمام طلبه ها را برای خدا درس می دادم. »
قبل از اینکه ایشان بیایند، من از نزدیک خدمت ایشان ارادت داشتم، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسیده بودم. مردی بود در حقیقت با تقوی و به راستی موحد.
نگوئید هر کس مرجع تقلید شد، البته موحد هست.
توحید هم مراتب دارد، بله، اگر به مقیاس ما و شما حساب کنیم، مراجع تقلید درجات خیلی بالاتر از توحید من و شما را دارند ولی وقتی که من می گویم موحد، یک درجه خیلی عالی را می گویم. او کسی بود که اساساً توحید را در زندگی خودش لمس می کرد، یک اتکا و اعتماد عجیبی به دستگیریهای خدا داشت.
سال اول بود که ایشان به قم آمده بودند، تصمیم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اینکه نذر گونه ای داشتند، در آن وقت که بیمار شده بودند ( آن بیماری معروف که احتیاج به جراحی پیدا کردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل کردند و بعد به خواست علمای قم به قم رفتند ) در دلشان نذر کرده بودند که اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، بروند زیارت حضرت رضا علیه السلام بعد از شش ماه که در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند بروند به مشهد.
یک روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان، طرح می کنند که من می خواهم به مشهد بروم و هر کس همراه من می آید اعلام بکند. اصحابشان عرض می کنند بسیار خوب، به شما عرض می کنیم.
یکی از اصحاب خاصشان که هم اینک یکی از مراجع تقلید است، برای من نقل کرد ما دور هم نشستیم، فکر کردیم که مصلحت نیست آقا بروند مشهد چرا؟
چون آقا را ما می شناختیم، ولی در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمی شناختند، مردم خراسان نمی شناختند، و به طور کلی مردم ایران نمی شناختند بنابراین تجلیلی که شایسته مقام این مرد بزرگ هست نمی شود، بگذارید ایشان یکی دو سال دیگر بمانند. برای نذرشان هم که صیغه نخوانده اند که نذر شرعی باشد.
بعد که معروف شدند و مردم ایران شناختند با تجلیلی که شایسته شان است بروند، تصمیم گرفتیم که اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف کنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: از آقایان کی همراه من می آید؟
هر کدام از دوستان حرفی زدند و بهانه ای تراشیدند. یکی گفت: ای آقا شما تازه از بیماری برخاسته اید ( آن وقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود ) ناراحت می شوید، ممکن است بخیه ها باز شود.
دیگری چیزی دیگری گفت. ولی از زبان یکی از رفقا درز کرد که چرا شما نباید به مشهد بروید. جمله ای گفت که آقا درک کرد که اینها می گویند نرو مشهد، به خاطر این است که می گویند هنوز مردم ایران شما را نمی شناسند و تجلیلی که شایسته است به عمل نمی آید.
آن آقا برای من نقل می کرد: آقا تا این جمله را شنید، تکانی خورد ( آن وقت ایشان هفتاد سالشان بود) گفت:
« هفتاد سال از خدا عمر گرفته ام و خداوند در این مدت تفضلاتی به من کرده است و هیچ یک از این تفضلات تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فکر من همیشه این بوده که ببینم وظیفه ام در راه خدا چیست، هیچ وقت فکر نکرده ام که من راهی که می روم ترقی می کنم یا تنزل، شخصیت پیدا می کنم یا پیدا نمی کنم، فکرم همیشه این بوده که وظیفه خودم را تدبیر کنم. وقتی که خدائی دارم، وقتی که عنایت حق را دارم، وقتی که خودم را به صورت یک بنده و یک فرد می بینم، خدا هم مرا فراموش نمی کند، خیر، می روم! »
حجت الاسلام محمد ری شهری نقل کردند:
شیخ(رجبعلی خیاط) فرموده است که در تشییع جنازه آیت الله بروجردی(ره) جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد.
در عالم معنی از ایشان پرسیدم که چطور این اندازه از شما تجلیل کردند؟
فرمود: « تمام طلبه ها را برای خدا درس می دادم. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر