تواضع و فروتنی

یکی از صفات بارز مردان باتقوا و خداشناس و مؤمن، تواضع و فروتنی است. از قول یکی از شاگردانشان نقل شده است:
« در مدت 30 سالی که با او بودم، وی نسبت به همه کسانی که علاقه به تحصیل داشتند، فوق العاده علاقمند و نسبت به طلبه ها، آن چنان صمیمی و یک رنگ بود که هر کس می پنداشت، تنها او، دوست خصوصی علامه است.
اگر کلمه ای از دهانش بیرون می آمد که خلاف ادب بود، بیش از حد ناراحت می شدند یا اگر احتمال می داد که در کلامش به کسی جسارت شده است، بسیار ناراحت می شد.
روزی هنگام تدریس اسفار، « عدم» و « ملکه» را توضیح می داد.
مثالی زد و فرمود: « مانند نابینا و بینا » وقتی این مثال را زد، متوجه شد یکی از شاگردان حاضر در درس، نابیناست.
از این که در حضور او چنین مثالی برای عدم و ملکه زده بود، شرمنده و ناراحت شد. سرخ شد و پیشانی خود را مالید تا شاید بر کلام و تدریس مسلط شود. سرانجام چند دقیقه بعد، بر خود مسلط شد و درس را ادامه داد.

آیت الله مصباح نقل می کنند:
« علامه هنگام درس به چشم شاگردان نگاه نمی کرد، بلکه به زمین یا سقف می نگریست و درس می گفت. این از شدت حیای ایشان بود. معمولاً برای مطالعه، کتاب های مورد نیاز خود را عاریه می گرفت.
اخلاق او همه را جذب می کرد و خود را مثل یکی از طلاب می دانست. او هرگز خود را سرآمد دیگران نمی دانست. گاهی ابتکارات مهم علمی و فلسفی خویش را طوری با صفا و ساده بیان می کرد که می پنداشتیم این مطلب در تمام کتب مربوطه هست .
ولی پس از مراجعه، معلوم می شد، فقط کشف و ابتکار خودش بوده است. او هرگز نمی گفت برای این مطلب چنین و چنان زحمت کشیدم یا این ابتکار من است.
او هرگز در برابر پرسشها، حتی اگر ارتباط نداشت، نمی گفت وقت ندارم و هرگز عصبانی و ناراحت نمی شد. و اگر طرف زیاد اصرار می کرد یا حتی در مطلب باطل پافشاری می نمود؛ می فرمودند:
« من بیش از این چیزی نمی دانم. »

از قول آیت الله مصباح نقل می کنند:
وقتی علامه پاسخ پرسشی را نمی دانستند، با صوت بلند و واضح می فرمودند: « نمی دانم » ، اما هنگامی که می خواستند سؤالی را جواب دهند، با صوت آرام سخن می گفتند.
همچنین نقل شده :
شب جمعه ای با ایشان به جلسه ای می رفتیم. در راه چند سؤال از جنابشان کردم؛ فرمودند: « نمی دانم. »
سپس افزودند: « مجهولات ما را باید با علم خداوند مقایسه کرد. » یعنی همان طور که خداوند به همه چیز عالم است و علمش بی نهایت، ما هم علم حقیقی به چیزی نداریم و جهلمان بی پایان است.
از هیچ عالمی به اندازه ایشان « نمی دانم» شنیده نشده ! یک بار با شخص ماجراجویی هفت ساعت بحث کرد تا سرانجام او را محکوم و قانع کرد و آن شخص پس از شهادت به توحید و نبوت، گفت: « و شهادت می دهم که تو، ولیّ خدایی! »

یکی از استادان دانشگاه می گوید:
« زمانی که در دبیرستان درس می خواندم، دبیر ما از رهگذر آشنایی با علامه، گاهی که آیت الله طباطبایی به تهران می آمد، ایشان را به کلاس ما دعوت می کرد ...؛ تا این که بنا شد ما پرسش های خود را از جنابش نوشته، دسته بندی کرده و هنگام تشریف فرمایی شان پاسخ آن ها را بشویم.
ایشان وقتی وارد کلاس شد و صورت سؤال ها را به ایشان دادیم، با این که او در آن مقام بلند علمی بود و ما دانش آموزان دبیرستانی و با سوالاتی سطح پایین، در همان نگاه نخست به برگه، فرمود:
« چه کسی گفته است بنده جواب این همه پرسش را می دانم؟! »

حجت الاسلام تحریری نقل می کنند:
« روزی پس از درس و پیش از تعطیلات یکی از شاگردان به ایشان عرض کرد: « نصیحتی بفرمایید!»
ایشان بسیار منفعل و شرمنده شدند و آثار خجلت در چهره شان ظاهر شد و فرمودند:
« من که هستم که بخواهم نصیحت و موعظه کنم؟! »

****

استاد فاطمی نیا می گوید:
« روزی دوچرخه سواری شانزده ـ هفده ساله با وسیله خود به علامه برخورد و مرحوم علامه به زمین افتاد و زخمی شد، اما برخاست و زود به سوی آن نوجوان رفته و گفت:
« شما مشکلی نداری؟ دوچرخه ات سالم است؟ ... »
در حالی که آن نوجوان، در پاسخ دلجویی استاد، به ناسزاگویی و سرزنش مشغول بود!


****
تفسیرالمیزان، کار بزرگی بود که در سر پنجه ی قلم علامه جان گرفت و موجب شگفتی اصحاب اندیشه شد.
اآیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی نقل می کند:
« این حقیر روزی به استاد(علامه طباطبایی) عرض کردم، هنوز این تفسیر شریف جای خود را چنان که باید باز نکرده است و به ارزش واقعی آن پی نبرده اند، اگر این تفسیر در حوزه ها تدریس شود و روی محتویات و مطالب آن بحث و نقد و تجزیه و تحلیل به عمل آید و پیوسته این امر ادامه یابد، پس از دویست سال ارزش آن معلوم خواهد شد!
در دفعه ی دیگری عرض کردم، من که به مطالعه این تفسیر مشغول می شوم، در بعضی از اوقات که آیات را به هم ربط می دهید و زنجیره وار آن ها را با یکدیگر موازنه و از راه تطبیق، معنا را بیرون می کشید، جز آن که بگویم، در آن هنگام الهام الهی آن را بر دست شما جاری ساخته است، تعبیر دیگری ندارم؛ ایشان سری تکان داده و می فرمودند :
« این فقط حسن نظر است، ما کاری نکرده ایم! »

تواضع او در راه رفتن در محافل و مجالس و نشست و برخاست و حتی در لباس پوشیدن، فوق العاده آموزنده و چشم گیر بود.
او علاوه بر اینکه هرگز حاضر نبود که امام جماعت شود ولی در جماعت، شرکت می کرد و در صف جماعت فیضیه حاضر می شد و معمولاً در صف آخر، عبای خودش را روی خاک پهن می کرد و نماز جماعت می خواند. وی ایام تابستان در سالیان درازی که برای زیارت و استفاده از کتابخانه حضرت رضا علیه السلام به مشهد مشرف می شد؛ مقیّد بود به همین سبک در نماز مرحوم آیت الله میلانی شرکت کند.
حجت الاسلام موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان درباره تواضع علامه می گوید:
« از خصوصیات اخلاقی علامه طباطبایی این بود، که هیچگاه با ما در یک اتاق نماز نمی خواند، در وقت نماز، بنده اصرار می کردم که شما باشید تا بنده به شما اقتدا کنم و نماز بخوانم، ایشان لبخندی می زد و به اندرون می رفت.
جالب اینکه معمولاً مثل مردم عادی در صف نانوایی و ... می ایستاد در حالی که امکانات زیادتری برایش فراهم بود.
هنگام خنده ـ گرچه تبسم بود ـ دستشان را مقابل دهانشان می گرفتند و هنگام گریستن بر اهل بیت علیهم السلام می دیدم که دانه های درشت اشک از چشمه چشمشان می جوشید.

علامه طباطبایی همچون بسیاری از علمای بزرگ همواره، تنها راه می رفتند و با دار و دسته و ارادتمندان و شاگردان حرکت نمی کردند و از راه انداختن اصحاب و اطرافیان تنفر داشتند. و این روحیه حاکی از تواضع و فروتنی ایشان بود.
فرزندشان اظهار می کند:
حتی این اواخر که به بیماری قلبی و عصبی دچار شده بود روزی به دنبالش رفتم، برگشت و گفت:
« کجا می روی؟ »
گفتم: مگر به حرم نمی روید؟ فرمود:
« چرا! »
گفتم: می خواهم حرم بروم، فرمود:
« شما که صغیر نیستی خودت حرم برو، لازم نیست با من بیایید! »

هیچ نظری موجود نیست: