شب چهاردهم ماه شوال سال 1343 هجرى قمرى زنى خديجه نام ، دختر مشهد يوسف تبريزى خامنه اى ، از امراض مهلكه شفا يافت . مختصر جريان آن به شرح زير است :
ميرزاابوالقاسم خان نقل كرد: شوهر آن زن حاج احمد تبريزى قالى فروش كه در سراى محمديه ، حجره تجارت دارد. گفت : يك سال پس از ازدواج با اين زن دچار بيمارى شديدى گرديد؛ هر چه پزشكان كوشيدند، نتوانستند بيمارى او را علاج و درمان كنند.
بطورى كه به جاى بهبود بيمارى مرضش شدت بيشترى هم يافت تا چند روز قبل از شفا يافتن ، طورى او را مرض حمله مى گرفت كه در شبانه روز دو ساعت بيشتر حالش خوب نبود؛ و قواى او به قسمى رو به تحليل رفته بود كه قدرت برخاستن نداشت ، مگر به كمك ديگران .
چون در اين روزها شنيدم كه حضرت رضا عليه السلام باب مرحمت خاصه خود را به روى دردمندان گشوده است و چند نفر دردمند ديگر هم تاكنون شفا داده ؛ به طمع افتادم و اين زن را به همراه دو زن از خويشاوندانم با درشكه به حرم فرستادم كه تا صبح بمانند شايد نظر مرحمتى كنند و او را شفا دهند؛ و خود براى پرستارى اطفال كه به خاطر نبودن مادر، بى تابى مى كردند؛ در خانه ماندم .
حتى وقتى كه غذا براى اطفالم مى آوردم گريه مى كردند و مى گفتند: غذا نمى خوريم ، مادرمان را مى خواهيم ؛ خود هم با ديدن حال آنها نسبت به غذا بى اشتها شده بودم ؛ به هر قسمى بود دخترم را خوابانيدم ؛ ولى پسر بچه ام آرام نمى گرفت ؛ لذا او را در بر گرفته ، خواستم با او بخوابم ؛ ناگه شنيدم كه در خانه را به شدت مى كوبند؛ با خود خيال كردم كه زنم چون طاقت نياورده است كه در حرم بماند، بازگشته ؛ ناراحت شدم . كه عجب جنس قلبى است ! طبق معروف كه مى گويند: مال قلب به صاحبش بر مى گردد.
آمدم در را باز كردم ديدم حاج ابراهيم قالى فروش و چند نفر از خدام حرم به پاى برهنه آمده اند و مى گويند بيا خودت زوجه ات را از حرم ، به خانه بياور. حضرت رضا عليه السلام او را شفا داده است من اول باور نكردم ؛ ايشان قسم ياد كردند كه او سه ربع قبل از اين شفا يافته است ، لذا لباس پوشيده ، با آنها مشرف شدم ، زنم را سلامت يافتم ؛ تقريبا چهار ساعت از شب گذشته بود كه با نهايت شادى برگشتيم و اطفال از ديدن مادرشان بسيار شادمان شدند.
كيفيت شفاى او:
خودش گفت : وقتى مرا به حرم مطهر بردند و به مسجد زنانه رساندند، فورا مرض حمله مرا گرفت و بيهوش شدم ؛ چون به حال آمدم زنهايى كه در آنجا بودند گفتند: ما از اين حال تو مى ترسيم ؛ به همين جهت مرا به نزديك ضريح مطهر پشت سر مقدس بردند؛ من روسرى خود را به ضريح بسته ، با دل شكسته به زبان تركى عرض كردم .
آقا مى دانى چرا به اين جا آمده ام ؟ اگر مرا شفا ندهى از اينجا بيرون نمى روم ؛ و سر به بيابان مى گذارم . بيحال شدم و در عالم بيحالى سيد بزرگوارى را ديدم كه عمامه سبز بر سر داشت ، گمان مى كردم از خدام حرم است به تركى به من فرمود:
بوردان دورنيه اتور ماسان بردا بالا لاردن ايوده اغلولار. چرا اينجا نشسته اى ؟ در حالى كه بچه هايت در خانه گريه مى كنند.
به زبان تركى عرض كردم : آقا! از اينجا نمى روم ؛ آمده ام شفا بگيرم اگر شفا ندهيد، سر به بيابان مى گذارم .
فرمود: گت گنه بالا لاردن اوده اغلولار.
برو به خانه كه بچه ها گريه مى كنند؛ عرض كردم : ناخوشم . فرمود: ناخوش ديرسن .مريض نيستى
تا اين فرمايش را فرمود فهميدم كه هيچ دردى ندارم . آن وقت يقين كردم كه آن شخص امام عليه السلام است ، عرض كردم : مى خواهم به شهر خود، نزد مادر برادرم بروم و خرجى راه ندارم خجالت مى كشم به شوهر خود بگويم خرجى به من بده يا مرا ببرد.
آن حضرت به زبان تركى فرمود: بگير! نصف اين را به متولى بده و هزار تومان بگير براى دنياى خود و نصف ديگر را ذخيره آخرت خود كن ؛ اين را فرمود: و چيزى در دست راست من نهاد.
من انگشتهاى خود را محكم روى آن نهاده ؛ در اين هنگام به حال آمدم و هيچ دردى در خود نديدم شك ندارم كه آن چيز ميان دستم بود بعد از خوب شدن . از شوق برخاستم ؛ خواهرم و آن زن ديگر كه با من بودند تا فهميدند كه امام مرا شفا داده فرياد كردند كه مريضه شفا داده شده است مردم بر سرم هجوم آوردند و لباسهايم را به عنوان تبرك پاره پاره كردند.
در اين ميان نفهميدم كه دستم باز شد و آن چيز مفقود گرديد يا كسى از دستم ربود؛ شوهرش مى گفت : چند مرتبه مرا در آن شب و روزش فرستاد كه شايد آن مرحمتى پيدا شود؛ افسوس كه پيدا نشد!
ز آستان رضايم خدا جدا نكند
من و جدايى از اين آستان خدا نكند
به پيش گنبد زرينش آفتاب منير
ز رنگ زردى خود دعوى بها نكند
به صحن او نكند كس به دل هواى بهشت
مگر كسى كه زروى رضا حيا نكند
ز درگه كرمش دست التجا نكشم
گدا كه دامن صاحب كرم رها نكند
به نزد حق نبود هيچ طاعتى مقبول
از آن كسى كه رضا را زخود رضا نكند
شها به زائر خود داده اى تو وعده لطف
كجا به گفته خود چون تويى وفا نكند
بطورى كه به جاى بهبود بيمارى مرضش شدت بيشترى هم يافت تا چند روز قبل از شفا يافتن ، طورى او را مرض حمله مى گرفت كه در شبانه روز دو ساعت بيشتر حالش خوب نبود؛ و قواى او به قسمى رو به تحليل رفته بود كه قدرت برخاستن نداشت ، مگر به كمك ديگران .
چون در اين روزها شنيدم كه حضرت رضا عليه السلام باب مرحمت خاصه خود را به روى دردمندان گشوده است و چند نفر دردمند ديگر هم تاكنون شفا داده ؛ به طمع افتادم و اين زن را به همراه دو زن از خويشاوندانم با درشكه به حرم فرستادم كه تا صبح بمانند شايد نظر مرحمتى كنند و او را شفا دهند؛ و خود براى پرستارى اطفال كه به خاطر نبودن مادر، بى تابى مى كردند؛ در خانه ماندم .
حتى وقتى كه غذا براى اطفالم مى آوردم گريه مى كردند و مى گفتند: غذا نمى خوريم ، مادرمان را مى خواهيم ؛ خود هم با ديدن حال آنها نسبت به غذا بى اشتها شده بودم ؛ به هر قسمى بود دخترم را خوابانيدم ؛ ولى پسر بچه ام آرام نمى گرفت ؛ لذا او را در بر گرفته ، خواستم با او بخوابم ؛ ناگه شنيدم كه در خانه را به شدت مى كوبند؛ با خود خيال كردم كه زنم چون طاقت نياورده است كه در حرم بماند، بازگشته ؛ ناراحت شدم . كه عجب جنس قلبى است ! طبق معروف كه مى گويند: مال قلب به صاحبش بر مى گردد.
آمدم در را باز كردم ديدم حاج ابراهيم قالى فروش و چند نفر از خدام حرم به پاى برهنه آمده اند و مى گويند بيا خودت زوجه ات را از حرم ، به خانه بياور. حضرت رضا عليه السلام او را شفا داده است من اول باور نكردم ؛ ايشان قسم ياد كردند كه او سه ربع قبل از اين شفا يافته است ، لذا لباس پوشيده ، با آنها مشرف شدم ، زنم را سلامت يافتم ؛ تقريبا چهار ساعت از شب گذشته بود كه با نهايت شادى برگشتيم و اطفال از ديدن مادرشان بسيار شادمان شدند.
كيفيت شفاى او:
خودش گفت : وقتى مرا به حرم مطهر بردند و به مسجد زنانه رساندند، فورا مرض حمله مرا گرفت و بيهوش شدم ؛ چون به حال آمدم زنهايى كه در آنجا بودند گفتند: ما از اين حال تو مى ترسيم ؛ به همين جهت مرا به نزديك ضريح مطهر پشت سر مقدس بردند؛ من روسرى خود را به ضريح بسته ، با دل شكسته به زبان تركى عرض كردم .
آقا مى دانى چرا به اين جا آمده ام ؟ اگر مرا شفا ندهى از اينجا بيرون نمى روم ؛ و سر به بيابان مى گذارم . بيحال شدم و در عالم بيحالى سيد بزرگوارى را ديدم كه عمامه سبز بر سر داشت ، گمان مى كردم از خدام حرم است به تركى به من فرمود:
بوردان دورنيه اتور ماسان بردا بالا لاردن ايوده اغلولار. چرا اينجا نشسته اى ؟ در حالى كه بچه هايت در خانه گريه مى كنند.
به زبان تركى عرض كردم : آقا! از اينجا نمى روم ؛ آمده ام شفا بگيرم اگر شفا ندهيد، سر به بيابان مى گذارم .
فرمود: گت گنه بالا لاردن اوده اغلولار.
برو به خانه كه بچه ها گريه مى كنند؛ عرض كردم : ناخوشم . فرمود: ناخوش ديرسن .مريض نيستى
تا اين فرمايش را فرمود فهميدم كه هيچ دردى ندارم . آن وقت يقين كردم كه آن شخص امام عليه السلام است ، عرض كردم : مى خواهم به شهر خود، نزد مادر برادرم بروم و خرجى راه ندارم خجالت مى كشم به شوهر خود بگويم خرجى به من بده يا مرا ببرد.
آن حضرت به زبان تركى فرمود: بگير! نصف اين را به متولى بده و هزار تومان بگير براى دنياى خود و نصف ديگر را ذخيره آخرت خود كن ؛ اين را فرمود: و چيزى در دست راست من نهاد.
من انگشتهاى خود را محكم روى آن نهاده ؛ در اين هنگام به حال آمدم و هيچ دردى در خود نديدم شك ندارم كه آن چيز ميان دستم بود بعد از خوب شدن . از شوق برخاستم ؛ خواهرم و آن زن ديگر كه با من بودند تا فهميدند كه امام مرا شفا داده فرياد كردند كه مريضه شفا داده شده است مردم بر سرم هجوم آوردند و لباسهايم را به عنوان تبرك پاره پاره كردند.
در اين ميان نفهميدم كه دستم باز شد و آن چيز مفقود گرديد يا كسى از دستم ربود؛ شوهرش مى گفت : چند مرتبه مرا در آن شب و روزش فرستاد كه شايد آن مرحمتى پيدا شود؛ افسوس كه پيدا نشد!
ز آستان رضايم خدا جدا نكند
من و جدايى از اين آستان خدا نكند
به پيش گنبد زرينش آفتاب منير
ز رنگ زردى خود دعوى بها نكند
به صحن او نكند كس به دل هواى بهشت
مگر كسى كه زروى رضا حيا نكند
ز درگه كرمش دست التجا نكشم
گدا كه دامن صاحب كرم رها نكند
به نزد حق نبود هيچ طاعتى مقبول
از آن كسى كه رضا را زخود رضا نكند
شها به زائر خود داده اى تو وعده لطف
كجا به گفته خود چون تويى وفا نكند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر