اعترافات ابوبكر به اعلميت على (ع )

چون ابوبكر مسند خلافت را از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) غصب كرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به ويژه احتجاجات على (عليه السلام ) قرار گرفت ، در خانه خودش را به وى مردم بست ، و سپس به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت :
((اقيلونى اقيلونى فلست بخيركم و على فيكم ))
مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، من برتر و افضل شما نيستم در حالى كه على (عليه السلام ) در ميان شما است .
و در حديثى از انس بن مالك آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد مدينه شد، و چون از ((وصى )) پيامبر سؤ ال كرد، او را به حضور ((ابوبكر)) آورده اند.
يهودى گفت : من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصى او كس ديگر نمى تواند آنها را جواب گويد: ابوبكر گفت : هر چه مى خواهى سؤ ال كن .
يهودى : مرا خبر ده از چيزى كه براى خدا نيست ، و از آنچه در نزد او نيست ، و آنچه را كه خدا آن را نمى داند!!
ابوبكر چون خود را مرد ميدان نديد، فورا يهودى را متهم كرد و گفت : اينها سؤالات افراد بى دين است و آنگاه قصد كرد وى را تنبيه نمايد.
ابن عباس خطاب به ابوبكر گفت : با مرد يهودى انصاف نكرديد، يا جوابش را بگوييد و يا به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام ) رويد، زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد...
ابوبكر و يهودى و همراهان به خانه على (عليه السلام ) آمده و سؤ ال يهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود:
اما آنچه را كه خدا نمى داند عقيده شما يهودى ها است كه مى گوئيد ((عزير فرزند خدا است )) در حالى كه او براى خويش فرزندى قائل نيست .
و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است كه نزد خدا اينها وجود ندارد.
و اما اين كه در سؤال سوم پرسيده ايد آن چيست كه براى خدا نيست ؟ آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم از آن مبرّا است .
چون يهودى اين جواب ها درست را شنيد، زبان به اظهار ((شهادت )) گشوده و گفت : ((اشهد ان لا اله الا الله ، واشهد ان محمدا رسول الله ، واشهد انك وصى رسول الله ))
در حالى كه ابوبكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مى كردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسين على (عليه السلام ) گشودند و بالاتفاق گفتند:
((يا على ! يا مفرج الكرب !))
اى على ! اى مرد بزرگوارى كه غم ها و غصه ها را از ما برطرف كردى !
و بدين طريق عظمت علمى و فضيلت وى را بر خود تاءييد كردند.

هیچ نظری موجود نیست: