سلمان مى گويد: من مقدارى آذوقه براى خود جمع كرده بودم ، چون روز شد آن را برداشتم نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدم و خدمتش شرفياب شدم و به او عرضه داشتم ، شنيده ام شما مرد صالحى هستيد و همراهانتان نيز مردمى غريب و نيازمند به كمك و همراهى هستند، اينك مقدارى صدقه نزد من بود، ديدم كه شما به آن سزاوارتريد آن را به نزد شما آورده ام ، اين را گفتم و آنچه داشتم پيشش روى آن حضرت نهادم ، ديدم كه آن حضرت رو به اصحاب خود كرد و فرمود: بخوريد ولى خودش دست نزد، با خود گفتم اين يك نشانه !
چند روزى گذشت تا اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مدينه شد و من نيز دوباره چيزى تهيه كرده و نزد آن حضرت آمدم و گفتم : من چون ديدم از صدقه چيزى نمى خوريد اينك هديه اى به نزدتان آورده ام تا از آن ميل فرمائيد، ديدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش خورد و به اصحاب نيز دستور داد كه از آن بخورند، با خود گفتم كه اين دو نشانه !
سپس روزى نزد آن حضرت كه در قبرستان بقيع به تشيع جنازه يكى از اصحاب خود رفته بودند آمدم ، حضرت در ميان اصحاب خود نشسته بودند پيش رفتم و سلام كردم و پشت سر حضرت پيچيدم تا شايد مهر نبوت را در ميان دو شانه حضرت ببينم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه متوجه رفتار من شده بود مقصد مرا دانست ، پس جامه خود را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
خودم را بر روى شانه هاى حضرت انداخته و آن را بوسيدم و اشك ريختم و سرگذشت خود را تا آخر براى حضرت تعريف كردم .
سلمان مى گويد: روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من فرمودند، اى سلمان براى آزادى خود با اربابت قرار داد ببند و چيزى بنويسيد، پس من براى آزادى خود با اربابم قرارداد بستم كه سيصد نخل خرما براى او بكارم و چهل وقيه طلا به او بدهم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رو به اصحاب كرد و فرمود: به برادر دينى خود كمك كنيد! و براستى كه اصحاب اين سخن را شنيدند از كمك به من دريغ نكردند و سيصد نخل خرما كاشتند و يك قسمت قرارداد من تمام شد ولى پرداخت آن مال هنگفت باقى ماند، تا اينكه روزى قطعه طلايى ناب كه به اندازه تخم مرغى بود از يكى از معادن نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند.
حضرت به اصحاب فرمود: اين مرد پارسى كه براى آزادى خود قرارداد بسته بود چه شد؟
اصحاب به من اطلاع دادند و من خدمت حضرت آمدم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قطعه طلا را به من داد و فرمود: اين را بگير و بقيه تعهدى را كه با يهودى كرده اى انجام بده ، من عرض كردم اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين قطعه طلا كجا مى تواند پاسخ مرا بدهد؟ حضرت فرمود: بگير كه خداوند بدهى تو را بوسيله آن خواهد پرداخت .
سلمان مى گويد: به خدائى كه جان من در دست اوست آن را گرفتم وزن كردم 40 وقيه تمام بود و با پرداخت آن خود را از بردگى آن يهودى نجات دادم .
سلمان به جائى رسيد كه على (عليه السلام ) فرمود: او مثل لقمان حكيم است .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: سلمان بهتر از لقمان است و از روايات استفاده مى شود كه او اسم اعظم مى دانست و هر زمان جبرئيل (عليه السلام ) بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شد از جانب پروردگار سلام خدا را به سلمان مى رساند، نيز فرمودند سلمان علم اول و آخر را درك كرد و او دريائى است كه هرچه از او برداشته شود تمام نمى شود و او از ما اهل بيت است .
حضرت صادق (عليه السلام ) به شخصى فرمودند: مگو سلمان فارسى بگو سلمان محمدى ، چون او سه خصلت نيك داشت هميشه او را ياد مى كنم .
1 - خواسته و هواى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را بر خواسته و هواى خود اختيار مى كرد.
2 - او فقراء را بسيار دوست مى داشت و فقراء را بر اغنياء و ثروتمندان ترجيح مى داد.
3 - او به علم و علماء محبت مى كرد و آنها را دوست مى داشت او در سال 36 هجرى در مدائن وفات نمود و با دست على (عليه السلام ) غسل و كفن و بخاك سپرده شد.
اين كعبه شرافتش ز مولود على است
آن عزت و احترامش از بود على است
آن اشرف كائنات و آن ختم رسل
اسلام و ديانتش هم از جود على است
چند روزى گذشت تا اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مدينه شد و من نيز دوباره چيزى تهيه كرده و نزد آن حضرت آمدم و گفتم : من چون ديدم از صدقه چيزى نمى خوريد اينك هديه اى به نزدتان آورده ام تا از آن ميل فرمائيد، ديدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش خورد و به اصحاب نيز دستور داد كه از آن بخورند، با خود گفتم كه اين دو نشانه !
سپس روزى نزد آن حضرت كه در قبرستان بقيع به تشيع جنازه يكى از اصحاب خود رفته بودند آمدم ، حضرت در ميان اصحاب خود نشسته بودند پيش رفتم و سلام كردم و پشت سر حضرت پيچيدم تا شايد مهر نبوت را در ميان دو شانه حضرت ببينم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه متوجه رفتار من شده بود مقصد مرا دانست ، پس جامه خود را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
خودم را بر روى شانه هاى حضرت انداخته و آن را بوسيدم و اشك ريختم و سرگذشت خود را تا آخر براى حضرت تعريف كردم .
سلمان مى گويد: روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من فرمودند، اى سلمان براى آزادى خود با اربابت قرار داد ببند و چيزى بنويسيد، پس من براى آزادى خود با اربابم قرارداد بستم كه سيصد نخل خرما براى او بكارم و چهل وقيه طلا به او بدهم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رو به اصحاب كرد و فرمود: به برادر دينى خود كمك كنيد! و براستى كه اصحاب اين سخن را شنيدند از كمك به من دريغ نكردند و سيصد نخل خرما كاشتند و يك قسمت قرارداد من تمام شد ولى پرداخت آن مال هنگفت باقى ماند، تا اينكه روزى قطعه طلايى ناب كه به اندازه تخم مرغى بود از يكى از معادن نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند.
حضرت به اصحاب فرمود: اين مرد پارسى كه براى آزادى خود قرارداد بسته بود چه شد؟
اصحاب به من اطلاع دادند و من خدمت حضرت آمدم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قطعه طلا را به من داد و فرمود: اين را بگير و بقيه تعهدى را كه با يهودى كرده اى انجام بده ، من عرض كردم اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين قطعه طلا كجا مى تواند پاسخ مرا بدهد؟ حضرت فرمود: بگير كه خداوند بدهى تو را بوسيله آن خواهد پرداخت .
سلمان مى گويد: به خدائى كه جان من در دست اوست آن را گرفتم وزن كردم 40 وقيه تمام بود و با پرداخت آن خود را از بردگى آن يهودى نجات دادم .
سلمان به جائى رسيد كه على (عليه السلام ) فرمود: او مثل لقمان حكيم است .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: سلمان بهتر از لقمان است و از روايات استفاده مى شود كه او اسم اعظم مى دانست و هر زمان جبرئيل (عليه السلام ) بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شد از جانب پروردگار سلام خدا را به سلمان مى رساند، نيز فرمودند سلمان علم اول و آخر را درك كرد و او دريائى است كه هرچه از او برداشته شود تمام نمى شود و او از ما اهل بيت است .
حضرت صادق (عليه السلام ) به شخصى فرمودند: مگو سلمان فارسى بگو سلمان محمدى ، چون او سه خصلت نيك داشت هميشه او را ياد مى كنم .
1 - خواسته و هواى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را بر خواسته و هواى خود اختيار مى كرد.
2 - او فقراء را بسيار دوست مى داشت و فقراء را بر اغنياء و ثروتمندان ترجيح مى داد.
3 - او به علم و علماء محبت مى كرد و آنها را دوست مى داشت او در سال 36 هجرى در مدائن وفات نمود و با دست على (عليه السلام ) غسل و كفن و بخاك سپرده شد.
اين كعبه شرافتش ز مولود على است
آن عزت و احترامش از بود على است
آن اشرف كائنات و آن ختم رسل
اسلام و ديانتش هم از جود على است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر