روزى على (عليه السلام ) كنيزى را ديد كه محزون و گرايان است ، و چون از علتش پرسيد، جواب داد: صاحبم مرا براى خريد گوشت ماءمور ساخت ، و چون گوشت را خريدم مورد پسند وى واقع نشد، لذا آن را برگرداندم ، دوباره قصاب گوشت را عوض كرد و گفت : چنانچه بار ديگر بياورى عوض نمى كنم ، ولى صاحبم اين گوشت را نيز نپسنديد، نمى دانم چه كار كنم ؟
حضرت فرمودند: من حاضرم تو را به پيش صاحب ببرم ، و از او تقاضا كنم كه آزارت ندهد، و يا از قصاب بخواهم گوشت را براى بار دوم عوض كند، كدام را انتخاب مى كنى ؟
به درخواست كنيز آن حضرت به مغازه قصابى وارد شد، و از قصاب خواست كه گوشت را عوض كند، و يا معامله را اقاله نمايد.
قصاب اميرالمؤمنين را نمى شناخت ، و لذا مشتى بر سينه آن حضرت زد و گفت : برو بيرون به شما مربوط نيست !!
على (عليه السلام ) با آن همه توان و شجاعت و قدرتى كه داشت ، مشت قصاب را تحمل كرد و چيزى به او نگفت !! و كنيز را به خانه اش برگرداند، و به ارباب سفارش كرد كه وى را آزار ندهد.
چون صاحب كنيز، مولاى متقيان را شناخت ، كنيز را به شكرانه تشريف آوردن آن حضرت آزاد ساخت .
ولى از سوى ديگر چون مردم ، آن حضرت را هنگام وارد شدن به مغازه قصابى ديده بودند، لذا به سراغش آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين چه شد و كجا رفت ؟
قصاب كه مردى غريب و از عاشقان مولا بود، و اساسا براى ديدار آن حضرت به كوفه آمده بود، ولى على (عليه السلام ) هنگام ورود وى به كوفه ، در مسافرت به سر مى برد، جواب داد: من كجا و على كجا؟ من كه مدتها است كه در انتظار على هستم ...
گفتند: همان عربى كه با كنيز گريان وارد مغازه ات شد على (عليه السلام ) بود!!
قصاب كه ديد كه به چه بزرگوارى جسارت كرده است ، گرفتار غم و اندوه شديدى شد، و لذا دستش را با ساطور قصابى قطع كرده و بى هوش افتاد!!
على (عليه السلام ) چون از اين جريان آگاه گشت بر بالين قصاب آمده ، و دست قطع شده را از زمين برداشت ، و بلافاصله آن را در جاى خود قرار داد، و از خدا خواست سلامتى را به وى برگرداند، در نتيجه دست قطع شده به بركت انفاس ملكوتى آن حضرت خوب شد...
نظير اين جريان با كمى تفاوت در مورد ((بقالى )) پيش آمد، كه حضرت در شفاعتش از كنيزى مشت او را نيز تحمل كرد...
از اين قضايا نتيجه مى گيريم كه على (عليه السلام ) داراى جاذبه هاى عجيبى بود، و دوست و دشمن ، مسلمان و كافر را جذب مى كرد، تا جايى كه كسانى در اين راه دست خود را قطع مى كردند، و از آئين خود منصرف گرديده ، آئين بحق على (عليه السلام ) را مى پذيرفتند...
على نه تنها در اخلاق و برخورد نمونه بود، و اسلام در وجود او تجسم پيدا مى كرد، بلكه به هر موضوعى در وجود او بنگريم ، وى همانند رسول خدا اسوه و الگو بود، در عدالت ، ايثار، اخلاص ، سوز و مسؤ وليت ، جوانمردى و همه سيماى واقعى قرآن و اسلام بود، و لذا جاذبه داشت ، و دوست و دشمن در برابر وى خاضع بودند...
حضرت فرمودند: من حاضرم تو را به پيش صاحب ببرم ، و از او تقاضا كنم كه آزارت ندهد، و يا از قصاب بخواهم گوشت را براى بار دوم عوض كند، كدام را انتخاب مى كنى ؟
به درخواست كنيز آن حضرت به مغازه قصابى وارد شد، و از قصاب خواست كه گوشت را عوض كند، و يا معامله را اقاله نمايد.
قصاب اميرالمؤمنين را نمى شناخت ، و لذا مشتى بر سينه آن حضرت زد و گفت : برو بيرون به شما مربوط نيست !!
على (عليه السلام ) با آن همه توان و شجاعت و قدرتى كه داشت ، مشت قصاب را تحمل كرد و چيزى به او نگفت !! و كنيز را به خانه اش برگرداند، و به ارباب سفارش كرد كه وى را آزار ندهد.
چون صاحب كنيز، مولاى متقيان را شناخت ، كنيز را به شكرانه تشريف آوردن آن حضرت آزاد ساخت .
ولى از سوى ديگر چون مردم ، آن حضرت را هنگام وارد شدن به مغازه قصابى ديده بودند، لذا به سراغش آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين چه شد و كجا رفت ؟
قصاب كه مردى غريب و از عاشقان مولا بود، و اساسا براى ديدار آن حضرت به كوفه آمده بود، ولى على (عليه السلام ) هنگام ورود وى به كوفه ، در مسافرت به سر مى برد، جواب داد: من كجا و على كجا؟ من كه مدتها است كه در انتظار على هستم ...
گفتند: همان عربى كه با كنيز گريان وارد مغازه ات شد على (عليه السلام ) بود!!
قصاب كه ديد كه به چه بزرگوارى جسارت كرده است ، گرفتار غم و اندوه شديدى شد، و لذا دستش را با ساطور قصابى قطع كرده و بى هوش افتاد!!
على (عليه السلام ) چون از اين جريان آگاه گشت بر بالين قصاب آمده ، و دست قطع شده را از زمين برداشت ، و بلافاصله آن را در جاى خود قرار داد، و از خدا خواست سلامتى را به وى برگرداند، در نتيجه دست قطع شده به بركت انفاس ملكوتى آن حضرت خوب شد...
نظير اين جريان با كمى تفاوت در مورد ((بقالى )) پيش آمد، كه حضرت در شفاعتش از كنيزى مشت او را نيز تحمل كرد...
از اين قضايا نتيجه مى گيريم كه على (عليه السلام ) داراى جاذبه هاى عجيبى بود، و دوست و دشمن ، مسلمان و كافر را جذب مى كرد، تا جايى كه كسانى در اين راه دست خود را قطع مى كردند، و از آئين خود منصرف گرديده ، آئين بحق على (عليه السلام ) را مى پذيرفتند...
على نه تنها در اخلاق و برخورد نمونه بود، و اسلام در وجود او تجسم پيدا مى كرد، بلكه به هر موضوعى در وجود او بنگريم ، وى همانند رسول خدا اسوه و الگو بود، در عدالت ، ايثار، اخلاص ، سوز و مسؤ وليت ، جوانمردى و همه سيماى واقعى قرآن و اسلام بود، و لذا جاذبه داشت ، و دوست و دشمن در برابر وى خاضع بودند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر