حمزه عليه السلام سر ابوجهل را شكست

تاريخ نگاران نوشته اند:
در يكى از روزهاى سال دوم بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در صفا بود كه ابوجهل از آنجا گذشت و آن حضرت را مورد ناسزاگوئى و آزار خود قرار داد و از آئين وى عيب جوى مى كرد و رسالتش را انكار نمود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ وى سكوت اختيار كرد ولى كنيز عبدالله ابن جدعان در خانه خود همه گفته هاى ابوجهل را شنيد، ابوجهل پس از جدا شدن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى كعبه رفت و در انجمنى كه قريش در آن شركت داشتند حضور يافت .
ديرى نگذشت كه حمزه بن عبدالمطلب در حالى كه كمانش روى دوشش ‍ بود از راه رسيد، وى از شكارگاه باز مى گشت چون او شكارچى ماهرى بود و هيچ گاه تيرش خطا نمى رفت ، او هميشه پس از بازگشت از شكار گرد خانه كعبه طواف مى كرد و سپس به انجمنهاى قريش مى رفت و به آنها سلام مى كرد و با ايشان به گفتگو مى نشست ، او محبوب ترين و با شهامت ترين مرد قريش بود.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه باز گشت بود كه حمزه از روبروى كنيزك گذشت ، وقتى چشم كنيزك به حمزه افتاد گفت : ابوعماره ((كنيه حمزه )) اى كاش بودى و اذيت و آزارهايى كه ابوجهل بر برادرزاده ات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) روا داشت مى ديدى همينجا نشسته بود كه ابوجهل به اذيت و آزار او پرداخت و به او دشنام داد و تا توانست در رنجاندن او كوشيد آنگاه از وى دور شد ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ گونه واكنشى نسبت به او نشان نداد.
سخنان كنيز سراپاى وجود حمزه را در آتش خشم شعله ور ساخت ، اراده خداوند بر آن شده بود كه حمزه مشمول كرامات الهى گردد از اين رو باگامهاى درشت به راه افتاد و با شتاب به جستجوى ابوجهل پرداخت كه او را به چنگ آورد، و سزاى كردارش را بدهد.
حمزه خود را به خانه خدا رساند در آنجا نگاهش به ابوجهل افتاد كه در ميان جمع نشسته بود، حمزه به طرف او رفت و وقتى كه در بالاى سرش ‍ قرار گرفت كمانش را بالا برد و محكم بر فرق ابوجهل زد به گونه اى كه سرش ‍ شكاف سختى برداشت و در آن هنگام به او گفت : محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دشنام مى دهى و حال آنكه من پيرو آئين اويم و به هرچه او ايمان دارد من نيز ايمان دارم ، اكنون تو با من طرف هستى اگر يارى روياروئى با من را در توان خود مى بينى زبان درازى كن .

هیچ نظری موجود نیست: