چنانكه كتابهاى محدثان و مورخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشتهاند، و آنچنانكه قرينههاى خارجى نوشته اين مورخان را تأييد مىكند، دختر پيغمبر خواستگاران سرشناسى داشت، ليكن پدرش از ميان همه پسرعموى خود على بن ابىطالب را براى شوهرى او برگزيد و به دخترش گفت ترا به كسى به زنى مىدهم كه از همه نيكوخوىتر و در مسلمانى پيش قدمتر است.
ابن سعد نويسد: چون ابوبكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى كن!وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست، پيغمبر پرسيد:
-پسر ابوطالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
-مرحبا و اهلا!
و جز اين جمله چيزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت، مرحبا و أهلا.
-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد.
گويا اين اختصاص كه نصيب على(ع)گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت بر تنى چند گران افتاده است.
مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:
على(ع)گفت: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمىكنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد براى چه آمدهاى؟من پيوندم را با او، و سبقت خود را در اسلام، و جهادم را در راه دين برشمردم.فرمود راست ميگويى!تو فاضلتر از آنى كه برمىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على!پيش از تو كسانى به خواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مىگويد.سپس به خانه رفت و به دخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مىدانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا(ع) بىآنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت اللّه اكبر.خاموشى او علامت رضاى او است.
بارى كابين دختر پيغمبر چهارصد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين، و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند.كالايى به فروش نمىرفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره، پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است، به فروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.رسول خدا بىآنكه آن را بشمارد، اندكى از پول را به بلال داد و گفت با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابوبكر داد و چند تن از ياران خود را با او همراه كرد تا جهاز زهرا را آماده سازند. فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:
پيراهنى به بهاى هفت درهم، چارقدى به بهاى چهار درهم، قطيفه مشكى بافت خيبر، تختخوابى بافته از برگ خرما، دو گستردنى(تشك)كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند، چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر پر شده بود، پردهاى از پشم، يك تخته بورياى بافت هجر، آسياى دستى، لگنى از مس، مشكى از چرم، قدحى چوبين، كاسهاى گود براى دوشيدن شير در آن، مشكى براى آب، مطهرهاى اندوده به زفت، سبويى سبز و چند كوزه گلى.
چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آن را بررسى كرد و گفت: خدا به اهل بيت بركت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشويى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارتهاى مختلف و به صورتهاى گوناگون نوشتهاند.از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آن را ضبط كردهاند، انتخاب شد.كسى كه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:
سپاس خدايى كه او را به نعمتش ستايش كنند، و به قدرتش پرستش، حكومتش را گوش به فرمانند، و از عقوبتش ترسان، و عطايى را كه نزد اوست خواهان، و فرمان او در زمين و آسمان روان.
خدايى كه آفريدگان را به قدرت خود بيافريد، و هر يك را تكليفى فرمود كه در خور او مىديد و بر دين خود ارجمند ساخت، و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشويى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند، خويشاوندى را در هم پيوست، و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه مىفرمايد، «اوست كه آفريد از آب بشرى را، پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست».همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را به زنى به على بدهم و من او را به چهارصد مثقال نقره بدو به زنى دادم.
-على!راضى هستى؟
-آرى يا رسول اللّه!
زبير بكار از طريق عبد الله بن ابىبكر از على(ع)چنين آورده است:
چون خواستم با فاطمه(ع)عروسى كنم پيغمبر(ص)به من آوندى زرين داد و گفت به بهاى اين آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوند به من طعامى دهد.او هم پذيرفت، سپس از من پرسيد:
-كيستى؟
-على بن ابىطالب.
-پسرعموى پيغمبر؟
-آرى!
-اين طعام را براى چه مىخواهى؟
-براى مهمانى عروسى!
كه را به زنى گرفتهاى؟
دختر پيغمبر را!
اين طعام و اين آوند زرين از آن تو!
پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد: خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما!
ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن به اسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد:
على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.
اكنون فاطمه(ع)آماده رفتن به خانه شوهر است.پدرش آخرين درس را بدو مىدهد.او پيش از اين، درسهايى نظير اين درس را آموخته است.اما درسهاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى درآيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است!فقر براى ديگران سرشكستگى دارد!براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد!
-دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنيا در ديدهات زشت مينمود.
-من درباره تو كوتاهى نكردم. ترا به بهترين فرد خاندان خود شوهر دادهام. شوهرت بزرگ دنيا و آخرت است.
-خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!
آنگاه فرمود: در پناه خدا به خانه خود برويد.
ابن سعد نويسد: چون ابوبكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى كن!وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست، پيغمبر پرسيد:
-پسر ابوطالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
-مرحبا و اهلا!
و جز اين جمله چيزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت، مرحبا و أهلا.
-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد.
گويا اين اختصاص كه نصيب على(ع)گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت بر تنى چند گران افتاده است.
مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:
على(ع)گفت: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمىكنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد براى چه آمدهاى؟من پيوندم را با او، و سبقت خود را در اسلام، و جهادم را در راه دين برشمردم.فرمود راست ميگويى!تو فاضلتر از آنى كه برمىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على!پيش از تو كسانى به خواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مىگويد.سپس به خانه رفت و به دخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مىدانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا(ع) بىآنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت اللّه اكبر.خاموشى او علامت رضاى او است.
بارى كابين دختر پيغمبر چهارصد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين، و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند.كالايى به فروش نمىرفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره، پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است، به فروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.رسول خدا بىآنكه آن را بشمارد، اندكى از پول را به بلال داد و گفت با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابوبكر داد و چند تن از ياران خود را با او همراه كرد تا جهاز زهرا را آماده سازند. فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:
پيراهنى به بهاى هفت درهم، چارقدى به بهاى چهار درهم، قطيفه مشكى بافت خيبر، تختخوابى بافته از برگ خرما، دو گستردنى(تشك)كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند، چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر پر شده بود، پردهاى از پشم، يك تخته بورياى بافت هجر، آسياى دستى، لگنى از مس، مشكى از چرم، قدحى چوبين، كاسهاى گود براى دوشيدن شير در آن، مشكى براى آب، مطهرهاى اندوده به زفت، سبويى سبز و چند كوزه گلى.
چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آن را بررسى كرد و گفت: خدا به اهل بيت بركت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشويى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارتهاى مختلف و به صورتهاى گوناگون نوشتهاند.از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آن را ضبط كردهاند، انتخاب شد.كسى كه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:
سپاس خدايى كه او را به نعمتش ستايش كنند، و به قدرتش پرستش، حكومتش را گوش به فرمانند، و از عقوبتش ترسان، و عطايى را كه نزد اوست خواهان، و فرمان او در زمين و آسمان روان.
خدايى كه آفريدگان را به قدرت خود بيافريد، و هر يك را تكليفى فرمود كه در خور او مىديد و بر دين خود ارجمند ساخت، و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشويى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند، خويشاوندى را در هم پيوست، و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه مىفرمايد، «اوست كه آفريد از آب بشرى را، پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست».همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را به زنى به على بدهم و من او را به چهارصد مثقال نقره بدو به زنى دادم.
-على!راضى هستى؟
-آرى يا رسول اللّه!
زبير بكار از طريق عبد الله بن ابىبكر از على(ع)چنين آورده است:
چون خواستم با فاطمه(ع)عروسى كنم پيغمبر(ص)به من آوندى زرين داد و گفت به بهاى اين آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوند به من طعامى دهد.او هم پذيرفت، سپس از من پرسيد:
-كيستى؟
-على بن ابىطالب.
-پسرعموى پيغمبر؟
-آرى!
-اين طعام را براى چه مىخواهى؟
-براى مهمانى عروسى!
كه را به زنى گرفتهاى؟
دختر پيغمبر را!
اين طعام و اين آوند زرين از آن تو!
پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد: خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما!
ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن به اسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد:
على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.
اكنون فاطمه(ع)آماده رفتن به خانه شوهر است.پدرش آخرين درس را بدو مىدهد.او پيش از اين، درسهايى نظير اين درس را آموخته است.اما درسهاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى درآيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است!فقر براى ديگران سرشكستگى دارد!براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد!
-دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنيا در ديدهات زشت مينمود.
-من درباره تو كوتاهى نكردم. ترا به بهترين فرد خاندان خود شوهر دادهام. شوهرت بزرگ دنيا و آخرت است.
-خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!
آنگاه فرمود: در پناه خدا به خانه خود برويد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر