ابو الحسن على بن محمد(ع)، امام دهم از ائمه اثنى عشر(ع)و دوازدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است.
مشهورترين القاب آن حضرت«هادى»و«نقى»است و نزد شيعه اماميه ايران به امام على النقى معروف است.كنيه آن حضرت ابو الحسن است و چون پيش از ايشان حضرت امير(ع)و حضرت رضا(ع)نيز كنيه ابو الحسن داشتهاند ايشان را ابو الحسن ثالث مىگويند.
آن حضرت به جهت سكونت ممتد در سامرا به«الفقيه العسكرى» نيز معروف بود، زيرا شهر سامرا شهرى نظامى و به«العسكر»معروف بوده است و بعضى گفتهاند«عسكر»محلهاى از سامرا بوده است كه آن حضرت و فرزند ارجمندش امام يازدهم در آنجا سكونت داشتهاند و به آن شهرت يافتهاند.
نقش نگين ايشان«حفظ العهود من اخلاق المعبود» (درست پيمانى از خوى خداى معبود است) و به قولى«من عصى هواه بلغ مناه» (هر كه نافرمانى نفس كند به آرزوى خود برسد) بود.
تولد ايشان را در محلى به نام«صريا»يا«ضريه»(ضبط درست آن معلوم نيست) - قريهاى در سه ميلى شهر مدينه كه ساخته پدرش بود - در نيمه ذو الحجه و يا دوم رجب سال 212 يا 214 ه.ق. گفتهاند. در ماه و روز ولادت ايشان روايات ديگرى نيز هست.
وفات آن حضرت روز دوشنبه 26 جمادى الآخر سال 254 ه.ق. روى داد و در آن روز شهر سامرا عزادار شد و بانگ شيون و گريه از همه جا بلند بود.ابو احمد پسر متوكل معروف به الموفق بر ايشان نماز خواند و در خانه خودشان مدفون گرديد.
مادرش ام ولد و از مردم مغرب و معروف به«سمانه مغربيه»بوده است.امام در حين وفات پدر بزرگوارش شش سال و پنج ماه داشتند و در مدينه بودند.سالهاى امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتى از خلافت معتصم و تمام خلافت متوكل و منتصر و مستعين، و در زمان خلافت المعتز باللّه وفات يافتند. بعضى وفات آن حضرت را در زمان خلافت المعتمد نوشتهاند ولى اين مطلب اشتباه است، زيرا در سرتاسر سال 254 كه سال وفات آن حضرت است المعتز باللّه خلافت داشته است.
امام هادى(ع)از جانب رسول الله(ص) و پدران بزرگوار خود به امامت«منصوص»بوده است و علاوه بر اين هيچكس پس از وفات حضرت جواد(ع)مدعى امامت نگرديد و آن حضرت تنها شخصى بود كه به اجماع اصحاب و بزرگان شيعه شايستگى تصدى اين مقام را داشت.
آن حضرت در مدينه اقامت داشتند تا اينكه متوكل در سال 232 ه.ق. به خلافت رسيد.چنانكه در تواريخ مذكور است متوكل با حضرت امير(ع)و اهل بيت كينه شديدى داشت و كسانى كه دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل على شهرت داشتند و از جمله آنها عبد اللّه بن محمد بن داود هاشمى معروف به«ابن اترجه»بود.
از روايت شيخ مفيد در ارشاد برمىآيد كه عبد اللّه بن محمد(بريحه) كه در مدينه متولى امر حرب و صلات بود از حضرت هادى(ع)به متوكل سعايت كرد.او به متوكل نوشت كه اگر ترا به حرمين(مكه و مدينه)حاجتى است بايد على بن محمد را از مدينه بيرون كنى زيرا او مردم را به خود دعوت مىكند و جمعى كثير از او پيروى كردهاند.بريحه در اين معنى نامههايى پشت سر هم به متوكل نوشت.
بريحه مذكور در اثبات الوصيه، همان عبد اللّه بن محمد هاشمى است و اين كلمه مصحَّف«ابن اترجه»است كه لقب او بوده و احتمال مىرود كه«بريحه»و«ابن اترجه»هر دو مصحف كلمه ديگرى باشند كه لقب همين عبد اللّه بن محمد هاشمى بوده است.
بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد امام هادى(ع)نامهاى به متوكل نوشت و در آن تعرض و تحامل عبد اللّه بن محمد را يادآور شد و سعايتهاى او را در مورد خودش تكذيب كرد.متوكل نامهاى مؤدبانه و محترمانه به امام(ع)نوشت و در آن عزل عبد اللّه بن محمد را از حرب و صلات مدينه خبر داد و گفت كه او(متوكل)از برائت آن حضرت از آنچه دربارهاش سعايت كردهاند آگاه است و مشتاق است كه او را در بغداد ببيند.متوكل در نامه نوشت كه او يحيى بن هرثمه را مأمور اين كار كرده است.
يحيى گويد: «به مدينه رفتم اما اهل شهر به محض اطلاع از ورود من بر جان امام بيمناك شده صدا به گريه بلند كردند بطوريكه مدينه به لرزه درآمد.هرگز چنان شور و غوغايى در مدينه شنيده نشده بود، چون امام به همه محبت مىكرد و پيوسته در مسجد در دسترس همه بود و هيچ طمعى به دنيا نداشت.من مردم را مطمئن نمودم كه دستور نامساعدى درباره آن حضرت صادر نشده است.پس خانه او را تفتيش كردم چيزى جز قرآن و دعا و كتب علمى نيافتم از اين رو در نظرم بزرگ آمد و شخصا به خدمتش كمر بستم».هرثمه آن حضرت را در سال 233 ه.ق. به سامرا برد.
در اينجا بايد متذكر شد كه در بعضى نسخ(از جمله در بحار الانوار در شرح حال امام هادى(ع))در ذيل نامه متوكل به امام نوشته شده است: «و كتب ابراهيم بن العباس في جمادى الأخرى سنة ثلاث و أربعين و مأتين»يعنى تاريخ نامه سال 243 است و اين مخالف آن چيزى است كه طبرى آمدن آن حضرت را از مدينه در سال 233 گفته است و مخالف آن چيزى است كه گفتهاند مدت اقامت آن حضرت در سامرا 20 سال بوده است(از سال 233 تا 254 سال وفات آن حضرت).فقط در ارشاد مفيد مدت اقامت آن حضرت در سامرا ده سال و چند ماه نوشته شده است كه چون با منابع معتبر ديگر منافات دارد بايد آن را حمل بر اشتباه كرد.
بايد گفت كه روايت صحيح آن است كه محشى فاضل بحار الانوار در چاپ جديد(201/50)در پاورقى گفته است كه در اصل چنين بوده است: نسخه نامه متوكل را به ابو الحسن ثالث از يحيى بن هرثمه در سال 243 گرفتم.پس سال 243 سال گرفتن نسخه نامه متوكل از هرثمه بوسيله راوى بوده است، اما«جمادى الاخرى»تاريخ كتابت نامه بوده است و متأسفانه سال كتابت يا ذكر نشده است يا از قلم راوى افتاده است.
اينكه آن حضرت در بيست سالگى در مدينه چنان مورد توجه خاص و عام بوده است كه والى مدينه متوكل را از آن حضرت بيم داده است دليل جلالت قدر و رفتار بزرگمنشانه آن حضرت است كه در آن سن جوانى اينچنين مرجع عامه بوده است تا آنجا كه دستگاه خلافت از او ترسيده و او را به پايتخت احضار كرده است.اما نامه مؤدبانه و محترمانه متوكل مىرساند كه بر او نتوانستهاند خردهاى از قبيل دعوت مردم به مبارزه با دستگاه خلافت و قيام و ضديت با شخص خليفه بگيرند، چنانكه بر ديگر علويان سرشناس آن زمان مىگرفتند و به حبس و سياهچال مىانداختند.
ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده است كه آن حضرت پاكدلترين و راستگوترين خلق بود.از نزديك جذابترين و ظريفترين افراد و از دور كاملترين خلق به چشم مىآمد. وقتى خاموش بود با هيبت و وقار جلوه مىكرد و در كلامش خوبى و ملاحت موج مىزد.مانند پدران بزرگوارش در رفتار و مناظرات خود ثابت نمود كه عالمترين و خردمندترين و بردبارترين و كريمترين مردم زمان خويش است.
بنا به گفته مسعودى «بريحه» يا عبد اللّه بن محمد هاشمى به هنگام مشايعت آن حضرت تهديد كرد كه اگر از او شكايتى نزد خليفه يا يكى از خواص او بكند باغستانهاى او را از بيخ و بن برخواهد كند و موالى او را به قتل خواهد رساند.امام در پاسخ او فرموده بود كه من شكايت ترا به خدا خواهم برد و او به من نزديكتر از همه است و من كسى را كه از همه به من نزديكتر است نمىگذارم تا شكايت به ديگران ببرم.بريحه از شنيدن اين سخن منفعل شده و طلب عفو كرد و حضرت او را عفو فرمود.
كلمه«خواص»در سخن عبد اللّه بن محمد هاشمى مىرساند كه آن حضرت در ميان بسيارى از دولتمردان و اشخاص با نفوذ دستگاه خلافت دوستان و طرفداران مؤثر و مهمى داشته است و ما شواهدى بر اين امر داريم.مثلا هنگامى كه هرثمه آن حضرت را وارد بغداد كرد، اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه والى بغداد بود به او گفت: تو متوكل را مىشناسى و اگر او را تحريك كنى امام را خواهد كشت و حضرت رسول(ص) روز قيامت خصم تو خواهد بود.و نيز«وصيف تركى»يكى از امراى بزرگ ترك دستگاه خلافت در سامرا هرثمه را تهديد كرد كه اگر مويى از سر او كم شود او (هرثمه) مسئول خواهد بود.
چنانكه از روايات مفصل شيعه - كه بيشتر آن در بحار الانوار(ج 50 از چاپ جديد)مذكور است - استفاده مىشود آن حضرت در زمان خلفا در سامرا معزز و محترم مىزيسته است و چنانكه گفته شد بعضى از رجال دربار خلافت به آن حضرت ارادت مىورزيدهاند و حتى غلامان و خادمان دربار خلافت هنگام ورود آن حضرت سخت در احترام ايشان كوشيده، پردهها را براى آن حضرت بالا مىزدهاند تا آنجا كه اين امر موجب حسد و ناراحتى بعضى از درباريان گرديده است.
شيعيان در زمان آن حضرت از شهرهاى ديگر براى زيارت ايشان به سامرا روى مىآوردند و و هدايايى به عناوين مختلف مىفرستادند.رفتار متوكل با امام به ظاهر محترمانه بود ولى پيوسته او را تحت نظر داشت و گاهى به حبس و توقيف و يا جستجوى منزل آن حضرت امر مىكرد.
مسعودى در مروج الذهب نقل كرده است كه به متوكل خبر مىدهند در منزل امام نامهها و سلاحهايى است كه شيعيان او از قم فرستادهاند و او با اين سلاحها قصد شوريدن بر دولت را دارد.متوكل جماعتى از غلامان ترك را شبانه به منزل امام فرستاد ولى چيزى در منزل او نيافتند و او را در حالى ديدند كه لباسى پشمين يا مويين پوشيده و بر روى ريگ روى به قبله نشسته و مشغول نماز يا خواندن آيات قرآن است.او را با همان وضع پيش متوكل بردند و گفتند كه در خانهاش چيزى نيافته، او را در حال عبادت ديدهاند.متوكل در آن شب به شراب مشغول بود و چون امام را ديد او را تكريم كرد و پهلوى خود نشانيد و جام شراب را به او تعارف كرد.حضرت سوگند ياد كرد كه شراب با پوست و گوشت و خون او آشنايى ندارد.متوكل از او خواست كه برايش شعرى بخواند و حضرت عذر آورد كه در شعر قليل الروايه است.اما متوكل اصرار كرد و امام چون اصرار او بديد اشعارى در بىثباتى و بىوفايى دنيا خواند كه متوكل و حاضران را به گريه درآورد و متوكل او را با احترام روانه منزل كرد.
تأليفات
احاديث، اقوال، مواعظ، حكم، آداب و ادعيه امام هادى(ع)در كتب مختلف مخصوصا تحف العقول، الدرة الباهرة، اعلام الدين و بحار الانوار ثبت است.همچنين در جواب سئوالات علمى و فقهى كه از آن حضرت مىشده نامههاى بسيار نوشته است كه بعضى از آنها باقى است. همچنين سه تأليف به شرح ذيل به ايشان نسبت دادهاند:
1)رسالهاى در رد اهل جبر و تفويض و اثبات عدالت و منزلت بين المنزلتين
2)مجموعه پاسخهايى كه به پرسشهاى يحيى بن اكثم قاضى القضات بغداد دادهاند.
3)مجموعهاى از احكام دين كه ابن شهر آشوب در مناقب از خيبرى و حميرى و از كتاب مكاتبات الرجال از عسكريين نقل كرده است.
مشهورترين القاب آن حضرت«هادى»و«نقى»است و نزد شيعه اماميه ايران به امام على النقى معروف است.كنيه آن حضرت ابو الحسن است و چون پيش از ايشان حضرت امير(ع)و حضرت رضا(ع)نيز كنيه ابو الحسن داشتهاند ايشان را ابو الحسن ثالث مىگويند.
آن حضرت به جهت سكونت ممتد در سامرا به«الفقيه العسكرى» نيز معروف بود، زيرا شهر سامرا شهرى نظامى و به«العسكر»معروف بوده است و بعضى گفتهاند«عسكر»محلهاى از سامرا بوده است كه آن حضرت و فرزند ارجمندش امام يازدهم در آنجا سكونت داشتهاند و به آن شهرت يافتهاند.
نقش نگين ايشان«حفظ العهود من اخلاق المعبود» (درست پيمانى از خوى خداى معبود است) و به قولى«من عصى هواه بلغ مناه» (هر كه نافرمانى نفس كند به آرزوى خود برسد) بود.
تولد ايشان را در محلى به نام«صريا»يا«ضريه»(ضبط درست آن معلوم نيست) - قريهاى در سه ميلى شهر مدينه كه ساخته پدرش بود - در نيمه ذو الحجه و يا دوم رجب سال 212 يا 214 ه.ق. گفتهاند. در ماه و روز ولادت ايشان روايات ديگرى نيز هست.
وفات آن حضرت روز دوشنبه 26 جمادى الآخر سال 254 ه.ق. روى داد و در آن روز شهر سامرا عزادار شد و بانگ شيون و گريه از همه جا بلند بود.ابو احمد پسر متوكل معروف به الموفق بر ايشان نماز خواند و در خانه خودشان مدفون گرديد.
مادرش ام ولد و از مردم مغرب و معروف به«سمانه مغربيه»بوده است.امام در حين وفات پدر بزرگوارش شش سال و پنج ماه داشتند و در مدينه بودند.سالهاى امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتى از خلافت معتصم و تمام خلافت متوكل و منتصر و مستعين، و در زمان خلافت المعتز باللّه وفات يافتند. بعضى وفات آن حضرت را در زمان خلافت المعتمد نوشتهاند ولى اين مطلب اشتباه است، زيرا در سرتاسر سال 254 كه سال وفات آن حضرت است المعتز باللّه خلافت داشته است.
امام هادى(ع)از جانب رسول الله(ص) و پدران بزرگوار خود به امامت«منصوص»بوده است و علاوه بر اين هيچكس پس از وفات حضرت جواد(ع)مدعى امامت نگرديد و آن حضرت تنها شخصى بود كه به اجماع اصحاب و بزرگان شيعه شايستگى تصدى اين مقام را داشت.
آن حضرت در مدينه اقامت داشتند تا اينكه متوكل در سال 232 ه.ق. به خلافت رسيد.چنانكه در تواريخ مذكور است متوكل با حضرت امير(ع)و اهل بيت كينه شديدى داشت و كسانى كه دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل على شهرت داشتند و از جمله آنها عبد اللّه بن محمد بن داود هاشمى معروف به«ابن اترجه»بود.
از روايت شيخ مفيد در ارشاد برمىآيد كه عبد اللّه بن محمد(بريحه) كه در مدينه متولى امر حرب و صلات بود از حضرت هادى(ع)به متوكل سعايت كرد.او به متوكل نوشت كه اگر ترا به حرمين(مكه و مدينه)حاجتى است بايد على بن محمد را از مدينه بيرون كنى زيرا او مردم را به خود دعوت مىكند و جمعى كثير از او پيروى كردهاند.بريحه در اين معنى نامههايى پشت سر هم به متوكل نوشت.
بريحه مذكور در اثبات الوصيه، همان عبد اللّه بن محمد هاشمى است و اين كلمه مصحَّف«ابن اترجه»است كه لقب او بوده و احتمال مىرود كه«بريحه»و«ابن اترجه»هر دو مصحف كلمه ديگرى باشند كه لقب همين عبد اللّه بن محمد هاشمى بوده است.
بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد امام هادى(ع)نامهاى به متوكل نوشت و در آن تعرض و تحامل عبد اللّه بن محمد را يادآور شد و سعايتهاى او را در مورد خودش تكذيب كرد.متوكل نامهاى مؤدبانه و محترمانه به امام(ع)نوشت و در آن عزل عبد اللّه بن محمد را از حرب و صلات مدينه خبر داد و گفت كه او(متوكل)از برائت آن حضرت از آنچه دربارهاش سعايت كردهاند آگاه است و مشتاق است كه او را در بغداد ببيند.متوكل در نامه نوشت كه او يحيى بن هرثمه را مأمور اين كار كرده است.
يحيى گويد: «به مدينه رفتم اما اهل شهر به محض اطلاع از ورود من بر جان امام بيمناك شده صدا به گريه بلند كردند بطوريكه مدينه به لرزه درآمد.هرگز چنان شور و غوغايى در مدينه شنيده نشده بود، چون امام به همه محبت مىكرد و پيوسته در مسجد در دسترس همه بود و هيچ طمعى به دنيا نداشت.من مردم را مطمئن نمودم كه دستور نامساعدى درباره آن حضرت صادر نشده است.پس خانه او را تفتيش كردم چيزى جز قرآن و دعا و كتب علمى نيافتم از اين رو در نظرم بزرگ آمد و شخصا به خدمتش كمر بستم».هرثمه آن حضرت را در سال 233 ه.ق. به سامرا برد.
در اينجا بايد متذكر شد كه در بعضى نسخ(از جمله در بحار الانوار در شرح حال امام هادى(ع))در ذيل نامه متوكل به امام نوشته شده است: «و كتب ابراهيم بن العباس في جمادى الأخرى سنة ثلاث و أربعين و مأتين»يعنى تاريخ نامه سال 243 است و اين مخالف آن چيزى است كه طبرى آمدن آن حضرت را از مدينه در سال 233 گفته است و مخالف آن چيزى است كه گفتهاند مدت اقامت آن حضرت در سامرا 20 سال بوده است(از سال 233 تا 254 سال وفات آن حضرت).فقط در ارشاد مفيد مدت اقامت آن حضرت در سامرا ده سال و چند ماه نوشته شده است كه چون با منابع معتبر ديگر منافات دارد بايد آن را حمل بر اشتباه كرد.
بايد گفت كه روايت صحيح آن است كه محشى فاضل بحار الانوار در چاپ جديد(201/50)در پاورقى گفته است كه در اصل چنين بوده است: نسخه نامه متوكل را به ابو الحسن ثالث از يحيى بن هرثمه در سال 243 گرفتم.پس سال 243 سال گرفتن نسخه نامه متوكل از هرثمه بوسيله راوى بوده است، اما«جمادى الاخرى»تاريخ كتابت نامه بوده است و متأسفانه سال كتابت يا ذكر نشده است يا از قلم راوى افتاده است.
اينكه آن حضرت در بيست سالگى در مدينه چنان مورد توجه خاص و عام بوده است كه والى مدينه متوكل را از آن حضرت بيم داده است دليل جلالت قدر و رفتار بزرگمنشانه آن حضرت است كه در آن سن جوانى اينچنين مرجع عامه بوده است تا آنجا كه دستگاه خلافت از او ترسيده و او را به پايتخت احضار كرده است.اما نامه مؤدبانه و محترمانه متوكل مىرساند كه بر او نتوانستهاند خردهاى از قبيل دعوت مردم به مبارزه با دستگاه خلافت و قيام و ضديت با شخص خليفه بگيرند، چنانكه بر ديگر علويان سرشناس آن زمان مىگرفتند و به حبس و سياهچال مىانداختند.
ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده است كه آن حضرت پاكدلترين و راستگوترين خلق بود.از نزديك جذابترين و ظريفترين افراد و از دور كاملترين خلق به چشم مىآمد. وقتى خاموش بود با هيبت و وقار جلوه مىكرد و در كلامش خوبى و ملاحت موج مىزد.مانند پدران بزرگوارش در رفتار و مناظرات خود ثابت نمود كه عالمترين و خردمندترين و بردبارترين و كريمترين مردم زمان خويش است.
بنا به گفته مسعودى «بريحه» يا عبد اللّه بن محمد هاشمى به هنگام مشايعت آن حضرت تهديد كرد كه اگر از او شكايتى نزد خليفه يا يكى از خواص او بكند باغستانهاى او را از بيخ و بن برخواهد كند و موالى او را به قتل خواهد رساند.امام در پاسخ او فرموده بود كه من شكايت ترا به خدا خواهم برد و او به من نزديكتر از همه است و من كسى را كه از همه به من نزديكتر است نمىگذارم تا شكايت به ديگران ببرم.بريحه از شنيدن اين سخن منفعل شده و طلب عفو كرد و حضرت او را عفو فرمود.
كلمه«خواص»در سخن عبد اللّه بن محمد هاشمى مىرساند كه آن حضرت در ميان بسيارى از دولتمردان و اشخاص با نفوذ دستگاه خلافت دوستان و طرفداران مؤثر و مهمى داشته است و ما شواهدى بر اين امر داريم.مثلا هنگامى كه هرثمه آن حضرت را وارد بغداد كرد، اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه والى بغداد بود به او گفت: تو متوكل را مىشناسى و اگر او را تحريك كنى امام را خواهد كشت و حضرت رسول(ص) روز قيامت خصم تو خواهد بود.و نيز«وصيف تركى»يكى از امراى بزرگ ترك دستگاه خلافت در سامرا هرثمه را تهديد كرد كه اگر مويى از سر او كم شود او (هرثمه) مسئول خواهد بود.
چنانكه از روايات مفصل شيعه - كه بيشتر آن در بحار الانوار(ج 50 از چاپ جديد)مذكور است - استفاده مىشود آن حضرت در زمان خلفا در سامرا معزز و محترم مىزيسته است و چنانكه گفته شد بعضى از رجال دربار خلافت به آن حضرت ارادت مىورزيدهاند و حتى غلامان و خادمان دربار خلافت هنگام ورود آن حضرت سخت در احترام ايشان كوشيده، پردهها را براى آن حضرت بالا مىزدهاند تا آنجا كه اين امر موجب حسد و ناراحتى بعضى از درباريان گرديده است.
شيعيان در زمان آن حضرت از شهرهاى ديگر براى زيارت ايشان به سامرا روى مىآوردند و و هدايايى به عناوين مختلف مىفرستادند.رفتار متوكل با امام به ظاهر محترمانه بود ولى پيوسته او را تحت نظر داشت و گاهى به حبس و توقيف و يا جستجوى منزل آن حضرت امر مىكرد.
مسعودى در مروج الذهب نقل كرده است كه به متوكل خبر مىدهند در منزل امام نامهها و سلاحهايى است كه شيعيان او از قم فرستادهاند و او با اين سلاحها قصد شوريدن بر دولت را دارد.متوكل جماعتى از غلامان ترك را شبانه به منزل امام فرستاد ولى چيزى در منزل او نيافتند و او را در حالى ديدند كه لباسى پشمين يا مويين پوشيده و بر روى ريگ روى به قبله نشسته و مشغول نماز يا خواندن آيات قرآن است.او را با همان وضع پيش متوكل بردند و گفتند كه در خانهاش چيزى نيافته، او را در حال عبادت ديدهاند.متوكل در آن شب به شراب مشغول بود و چون امام را ديد او را تكريم كرد و پهلوى خود نشانيد و جام شراب را به او تعارف كرد.حضرت سوگند ياد كرد كه شراب با پوست و گوشت و خون او آشنايى ندارد.متوكل از او خواست كه برايش شعرى بخواند و حضرت عذر آورد كه در شعر قليل الروايه است.اما متوكل اصرار كرد و امام چون اصرار او بديد اشعارى در بىثباتى و بىوفايى دنيا خواند كه متوكل و حاضران را به گريه درآورد و متوكل او را با احترام روانه منزل كرد.
تأليفات
احاديث، اقوال، مواعظ، حكم، آداب و ادعيه امام هادى(ع)در كتب مختلف مخصوصا تحف العقول، الدرة الباهرة، اعلام الدين و بحار الانوار ثبت است.همچنين در جواب سئوالات علمى و فقهى كه از آن حضرت مىشده نامههاى بسيار نوشته است كه بعضى از آنها باقى است. همچنين سه تأليف به شرح ذيل به ايشان نسبت دادهاند:
1)رسالهاى در رد اهل جبر و تفويض و اثبات عدالت و منزلت بين المنزلتين
2)مجموعه پاسخهايى كه به پرسشهاى يحيى بن اكثم قاضى القضات بغداد دادهاند.
3)مجموعهاى از احكام دين كه ابن شهر آشوب در مناقب از خيبرى و حميرى و از كتاب مكاتبات الرجال از عسكريين نقل كرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر